فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✨﷽✨الهی به امیدتو
🌺شروع روزتون و پر برکت کنید با
صلوات بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش🌺
🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💖وآلِ مُحَمَّدٍ
🌺وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🦋🎉صدای پای عید می آیدخداحافظ ای بهترین ماه خداخداحافظ ای روزهای پربرکتخداحافظ ای لحظه های عشق آلودچه دلتنگ میمانم که آیا بار دیگر شما را ملاقات کنمخدایا به دوستانت توفیق ملاقات دوباره لحظه های نورانی لبریز از عشق و مهربانیت را عطا بفرما آمین یا رب العالمین🤲
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🔴 چرا باید خجالت بکشم!؟
۱- ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .چرا ﺍﺯﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻠﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۲- ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ آﺑﺮﻭﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺑﺼﻮﺭﺗﺸﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ نمے کشند. ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﻭ ﺭﯾﺶ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۳ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﯾﻨﺖ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ نمے کشند . ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻥ ﺑﺪﻧﻢ ﻭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺣﺠﺎﺏ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۴ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺗﻘﻠﯿﺪ ﺍﺯ ﻫﻨﺮﭘﯿﺸﮕﺎﻥ ﻓﺎﺳﺪ ﻏﺮﺑﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ . ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﻭﻯ ﺍﺯ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﻡ ﻭ امامان معصومم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۵ - ﻭﻗﺘﯽ بعضی از ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯﮔﻔﺘﻦ ﻫﺮ ﺧﺰﻋﺒﻼﺗﯽ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ . ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ و خواندن احادیث اهل بیت ع ﺩﺭﺟﻤﻊ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۶- ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﻫﻼﻥ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﻓﯽ ﻭ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺠﻮﺳﯿﺖ ﻭتفکر بظاهر روشن فکرانه ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯﺍﺳﻼﻡ ﭘﺎﮎ ﺧﺠﺎﻟﺖ بکنم؟
۷ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای از ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ و با هم در پارک آب بازی می کنند!!! ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺳﺮﺧﻮﯾﺶ ﺟﻠﻮﯼ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۸ - ﻭﻗﺘﯽ عده ای ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻓﺎﺳﺪ ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻓﺴﺎﺩ ﻭ ﻫﺮﺯﮔﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻧﻤﯿﮑﺸﻨﺪ .ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺩﯾﻦ ﭘﺎﮐﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﻢ؟
۹- ﺍﯼ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻧﺸﺮ ﺑﺪﯼ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ چرا ﺍﺯ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﭘﺎﮐﯽ ﻫﺎ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﺑﮑﺸﯿﻢ؟
❌ شما که خجالت نمی کشید ؟؟؟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یک_داستان_یک_پند
✍فردی پیش عارفی آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. عارف گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری؛ یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگتر ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجلهی بانوان ایلای
»دلم اصرار دارد فرياد بزند؛ اما من جلوي دهانش را مي گيرم. وقتي مي دانم كسي تمايلي به شنيدن صدايش ندا
پدر منصور:
«ـ لعيا رو فرستادم كه روي دوستت كار كنه و از زير زبونش حرف بكشه. مي دونستم به زودي مي خواد از ايران بره؛ پس گزينه ي مناسبي براي
انتخاب بود .مي تونستم استفادم رو ازش ببرم بعد هم با تهديد دهنش رو ببندم. اون هم كه بعد از مدتي مي رفت و ديگه خيالم از همه طرف
راحت مي شد؛ اما لعنتي پا نداد! در مقابل كوچك ترين پشت سرگويي از جانب لعيا نسبت به تو چنان گارد مي گرفت كه انگار محافظ شخصيته!
شك نداشتم كه بنفشه بدتر از اين دختره هوات رو خواهد داشت؛ چون از كوچيكي باهات بزرگ شده بود؛ اما بايد شانسمو امتحان مي كردم. هر
چند اصلا فكر نمي كردم كه اين قدر زود دوست شفيقت رو توي مشتم بگيرم«!
زيرلب زمزمه مي كنم:
ـ من هم فكرش رو نمي كردم.
نريمان:
ـ چيزي گفتي ترنم؟
با صداي نريمان به خودم ميام.
ـ نه.
پيمان:
ـ حالا كجا بايد برم؟
ـ بپيچ تو اون كوچه.
پيمان سري تكون مي ده. نريمان:
ـ ترنم خيلي خيلي مراقب خودت باش. هر چند ما هم حواسمون بهت هست.
ـ ممنونم بابت همه چيز.
پيمان با اخم مي گه:
ـ وظيفمون بود.
نريمان:
ـ هر چند خيلي جاها كوتاهي كرديم.
پيمان هم آهي مي كشه و هيچي نمي گه.
ـ شماها هر كاري از دست تون بر مي اومد انجام دادين. پيمان همين گوشه كنارا نگه دار.
نريمان:
ـ كدوم خونه هست؟
با دست به خونه ي ماندانا و امير اشاره مي كنم. پيمان ماشين رو خاموش مي كنه و در رو باز مي كنه تا پياده شه. نريمان ما ديگه كجا بريم؟
پيمان:
ـ نمي خواي كه تنها بفرستيمش؟
نريمان نگاهي به من مي كنه و از ماشين پياده مي شه. نمي دونم چرا قلبم اين قدر تند تند مي زنه. يه جورايي انگار استرس دارم. نمي دونم چرا؟
چشمام رو مي بندم و چند بار نفس عميق مي كشم. آروم باش دختر، چته؟ هيس، آروم باش با. صداي ضربه هايي كه به شيشه ي ماشين مي
خوره به خودم ميام. چشمام رو باز مي كنم و نريمان رو مي بينم كه با دست اشاره مي كنه چي شده. لبخندي مي زنم و در ماشين رو باز مي كنم .
ـ چيزي نيست داداش، خوبم.
نريمان:
ـ مطمئني؟!
چشمامو مي بندم و آروم باز مي كنم و مي گم:
ـ مطمئنِ مطمئن.
از كنارشون مي گذرم و خودم رو به در مي رسونم. زير لب زمزمه مي كنم:
ـ شرمنده ماندانا، باز هم مزاحم هميشگيت اومد.
دستم رو بالا مي برم و بالاخره زنگ رو فشار ميدم.
ـ امير منم، ترنم.
هيچ صدايي از اون طرف ايفون بلند نمي شه.
ـ امير.
صداي گذاشتن گوشي رو مي شنوم اما در باز نمي شه. با تعجب به نريمان و پيمان نگاه مي كنم. پيمان:
ـ يادت كه نرفته همه فكر مي كنند مردي!
ـ آهان.
نريمان:
ـ يه بار ديگه زنگ بزن.
سري تكون مي دم و مي خوام يه بار ديگه زنگ بزنم كه در به شدت باز مي شه و امير جلوي در ظاهر مي شه. بهت زده جلوي در خشكش ميزنه.
ـ امير...
ادامه دارد..
🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖داستان مراقب چشمانت باش
جوانی به حکیمی گفت: «وقتی همسرم را انتخاب کردم، در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است. وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند. وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم. چند سالی را که را با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی، احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.»
جوان با تعجب پرسید: «چرا چنین سخنی میگویی؟»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست. مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند. آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
هیچکس قفل
بدون کلید نمیسازد.
اگر قفلی
در زندگیت می بینی،،،
شک نکن اون
قفل کلیدی هم داره...
کلید خیلی از
قفلهای زندگی!!!
سه چیز است.
صبر . آرامش و توکل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸