من
تمامِ غربتهای جهانم
تو
همهی خانهها و پناهها.♡
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
مجلهی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم از چي؟ ماندانا - از اين كه نيستي تا با چشماي خودت لذت اثبات بي گناهيت رو بچشي تا عذاب
❤️❤️
#ترنم
من بيشتر عزيزم. اصلا مي خواي امير رو بفرستم و خودم بمونم؟
ماندانا لبخند شادي مي زنه و ميگه:
- . آره خوب فكريه!
امير - نه ترنم. تو بايد بري.
ماندانا - آخه چرا؟
امير - خانومم، عزيزم، يه نگاه به قيافه ي زارش بنداز. به نظرت جون داره اين جا بمونه؟ بذار يه خورده جون بگيره.
-چي واسه ي خودت ميگي امير؟! من حالم خوبِ خوبه.
ماندانا دقيق نگاهم مي كنه.
ماندانا - نه ترنم، برو. حق با اميره.
اخمام تو هم ميره.
-اصلا هم اين طور نيست.
ماندانا - ترنم برو.
-باور كن خوبم. دلم مي خواد پيش تو باشم.
ماندانا لحنش رو شيطون مي كنه و ميگه:
-گمشو بيرون ببينم. من گولت رو نمي خورم. من خودم آقا دارم، مي خوام شب هم پيش آقام باشم!
-ماندانا من خوبم...
ماندانا - رو حرف من حرف نزن. شير فهم شد؟! يالا برو بيرون. مزاحم خلوت من و شوهر جونم هم نشو!
مي خندم .اون هم مي خنده. امير مهربون به ماندانا نگاه مي كنه. از اين همه مهربوني ماندانا دلم آتيش مي گيره. كمك مي كنم ماندانا دراز
بكشه و بوسه اي به پيشونيش مي زنم.
-دوستت دارم خواهري، خيلي زياد. زود زود خوب شو. فردا بهت سر مي زنم.
ماندانا - ترنم دوباره غيبت نزنه ها!
-نه عزيزم. خيالت راحت. با من ديگه كار نداري؟
ابرويي بالا مي ندازه و ميگه:
-كار كه زياد دارم! مي خوام حسابت رو برسم ولي گذاشتم به وقتش!
مي خندم و با امير و ماندانا خداحافظي مي كنم و از اتاق خارج ميشم. مهرانو رو به روي اتاق، دست به جيب مي بينم كه به ديوار تكيه داده.
مهران - با وراجي هاش كلتو خورد، آره؟
-اون بهترين دوست دنياست.به سمت من مياد و ميگه:
-شايد هم دليلش اينه كه تو بهترين دوست دنيايي و گرنه ماندانا با هيچ كدوم از دوستاش اين طور رفتار نمي كنه!
مي خوام جوابش رو بدم كه اجازه نميده و ميگه:
-با پيتزا چطوري؟
-لابد به حساب اميرِ بيچاره!؟
دستش رو پشتم مي ذاره به جلو هلم ميده.
مهران - نه خير! امشب استثنا دلم برات سوخت. مي خوام يه خورده سر كيسه رو شل كنم اما از حالا بگما فقط حق داري يه برش بخوري! يه
دونه پيتزا مي خرم، يه برشش رو تو مي خوري بقيش مالِ من!
با خنده سمت ماشينش ميرم .
مهران - بخند ولي وقتي يه برش كوچولو گيرت اومد، اون موقع مي فهمي كه من اهل شوخي نيستم!
هيچي نميگم و فقط مي خندم. بعد از رسيدن به ماشين هر دو سوار مي شيم و مهران ماشين رو به حركت در مياره.
مهران - ترنم آماده شدي؟
-نه هنوز.
مهران - پس اول بيا يه چيز بخور، بعد برو به بقيه ي كارات برس.
-مهران تو شروع كن منم الان ميام.
مهران - باشه، فقط زود بيا.
با رفتن مهران، شروع به آرايش مي كنم. با اين كه يه هفته از اون روزاي تلخ گذشته و كبودي هاي صورتم خيلي كمرنگ تر شدن اما هنوز بدجور
تو چشمه هر. چند اين كبودي ها روز به روز كمرنگ تر ميشن ولي درد كليم روز به روز بيشتر ميشه. يه سر به دكتر زدم كه گفت موضوع جدي
هستش و من بايد خيلي حواسم رو جمع كنم. هر چند اون يكي كليم سالمه ولي دكتر به خاطر كمتر شدن درد كليه ي آسيب ديدم بهم دارو داد.
همه ي ناراحتيم اينه كه مي ترسم هيچ وقت نتونم مادر بشم و تا وقتي هم ازدواج نكنم هيچي معلوم نميشه. هر چند وقتي سروش رو از دست دادم بچه كيلويي چنده ديگه؟ من كه خودم خوب مي دونم با كسي به جز سروش نمي تونم ازدواج كنم. سروش هم كه دلش جاي ديگه گيره.
پس ديگه بچه دار شدن و نشدن هم زياد برام فرق نمي كنه. خدا رو شكر امروز بالاخره ماندانا مرخص ميشه و منم به خونه ي ماندانا ميرم ولي معلوم نيست بتونم اون جا بمونم يا نه. چون مهران و ماندانا به طور دقيق، همه چيز رو در مورد من به خونوادشون نگفتن و ممكنه مادر مانداناامشب رو خونه ي اونا بمونه. واسه همين تكليف من هنوز روشن نيست كه امشب بر مي گردم يا .نه مهران حتي در مورد اين كه من با اون زندگي مي كنم هم، چيزي به خونوادش نگفت و دليلش هم اينه كه ممكنه مادرش نتونه جلوي خودش رو بگيره و به يه نفر ديگه بگه، بعد هم يك كلاغ، صد كلاغ بشه و براي من دردسر بشه. چقدر ممنون مهران و ماندانا هستم كه اين همه هوام رو دارن. چون دختري مثل من كه همين حالا هم كلي حرف پشتشه فكر نكنم ديگه كششِ يه حرف جديد رو داشته باشه. چند باري هم به ماندانا سر زدم و يه خورده با هم حرف زديم با...
ادامه دارد..
🍃🍃🍃🍂🍃
مرا جان آن زمـان باشد ك تو جانانِ من باشـی ...🌱
❄️🌨❄️❄️❄️🌨❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
طرح مینیمال ! فقط یک مشاطه گر ابد و ازل قادر است که با کشیدن کرشمه های سفید بر روی مشکی به سادگی همچین طرح اعجاب آوری خلق کند ! قرآن درباره ویژگیهای خداوند میفرمایند : «إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ» ! نهایت خلاقیت را ببینید ! زبان قاصر از توصیف این همه زیبایی ! اینجاست که سعدی شیرین سخن مدهوش از دیدار طبیعت میفرماید : برگ درختان سبز در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است معرفت کردگار…🥲❤️
.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مجلهی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 #آنلاین_کیمیا به قلم #یاس سبحان داشت سر به سر کوثر میذاشت صدای خندشون کل خونه رو
#آنلاین_کیمیا
به قلم #یاس
سبحان با دیدن این صحنه خودش رو به حیاط رسوند
و رو به زن دایی مریم که با سرعت و قدمهای بلند به سمت خونه میومد گفت
_ چیکار داری میکنی خانم محترم
دایی امیر گفت
_ببخشید مریم الان عصبانیه
زن دایی مریم با عصبانیت به سبحان نگاه کرد و وارد خونه شد
سبحان دست کیمیا رو گرفت و در حالی که ماساژ گونه پشت کیمیا دست میکشید گفت طوریت که نشد عزیزدلم
کیمیا با قیافهای که معلوم بود دردش اومده گفت
_ نه طوریم نیست برو خونه اون زن دایی مریم وحشیه الان مامان میکشه
هر دو با هم سمت خونه حرکت کردن که دوباره صدای زنگ در حیاط اومد
سبحان برگشت در رو باز کرد و خاله سوسن همراه شبنم و شوهر خاله به خونه اومدند
کیمیا سریع گفت
____ خاله بدو بیا که زندایی مریم اومده مامانمو بکشه
خاله با قدمهای تند خودش رو به کیمیا رسوند و گفت
____غلط کرده مگه دخترشو زور کردیم لابد خودش تمایل داشته که رفته
و هر دو به قدمهای بلند به خونه رفتن
زندایی مریم یقه زینب خانوم رو گرفته بود با صدای بلند و عصبی میگفت
_ اون پسر لندهورت بچه منو از راه به در کرده
زیبا الان کجاست
قبل از اینکه زینب خانم حرفی بزنه دایی امیر فریاد زد
_مریم ولش کن گفتم خودتو کنترل کن ببینم تو این خراب شده چه خبره
خاله سوسن از شونه زن دایی مریم گرفت و هولش داد و گفت
__ مریم احترام خودت رو نگه دار مگه زینب بچه است که اینجوری داری کتکش میزنی خجالت بکش
خیلی زرنگی جلوی دخترتو میگرفتی
زن دایی مریم درست شبیه کیمیا با نشیمنگاهش به زمین خورد و با داد گفت
_ دختر من تا قبل از آزادی اون پسر مواد فروشتون حرف گوش کن بود
نمیدونم چی تو گوشش خونده که عقل و هوششو شست و شو داده
به خدا قسم زنگ میزنم داداشام بیان پیداش کنن تیکه تیکهاش کنن
دایی امیر این دفعه محکم و با صلابت فریاد زد
____ مریم خفه شو تا خودم خفت نکردم
ولی زن دایی مریم از رو نرفت و دوباره با فریاد گفت
__خفه نمیشم نمیتونی بفهمی هم آبرومون رفته هم دخترمون
در همین لحظه صدای حسن آقا بود که باعث شد همه سرها سمت در بچرخند
که با صورت قرمز که معلوم بود به شدت عصبانی هستش سمت زینب خانوم که همچنان گریه میکرد و خاله سوسن ماساژش میداد اومد و گفت...
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
11.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ ۚ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿۳۲﴾
🔸 و البته باید مردان بیزن و زنان بیشوهر و کنیزان و بندگان شایسته خود را به نکاح یکدیگر درآورید، اگر آن مردان و زنان فقیرند خدا به لطف و فضل خود آنان را بینیاز و مستغنی خواهد فرمود و خدا رحمتش وسیع و نامتناهی و (به احوال بندگان) آگاه است.
🔅 وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحًا حَتَّىٰ يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرًا ۖ وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ ۚ وَلَا تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۚ وَمَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۳۳﴾
💭 سوره: نور
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حکایتی زیبا و شنیدنی از زبان استاد گرانقدر دکتر الهی قمشه ای
▪️بسیار زیباست 👌
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88