eitaa logo
مجله‌ی بانوان ایلای
8.1هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
6.1هزار ویدیو
1 فایل
💥ِانَّ مَعَ العُسرِیُسرا💥 کپی برداری از روایت های منتشر سده در کانال حرام میباشد نویسنده راضی نیست و در صورت مشاهده پیگرد قانونی و الهی دارد⚖ ⭕️رزرو تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله‌ی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم ماندانا - چي؟! -آره ماني. اونا تو دل خواهرم بذر كينه و نفرت رو كاشته بودن .از يه طرف
❤️❤️ ماندانا - خفه شو ترنم. تو كي مي خواي بفهمي كه هيچ وقت مزاحم من نبودي و نيستي؟! -دلم نمي خواد ناراحتت كنم. ماندانا - عزيزِ دلم، چند بار بهت بگم با من غريبي نكن؟! وقتي از من چيزي رو پنهون مي كني، بيشتر ناراحت ميشم. حالا بقيش رو بگو ببينم. خندم مي گيره. -به فوضول گفتي برو من هستم! ديگه چي رو بگم آخه؟! امير كه همش رو گفته، بي خيال ماني. ماندانا - تـــرنم؟! سر جام مي شينم و ميگم: -چيز زيادي از مامانم نمي دونم. يعني مهموني نرفته بودم كه بتونم سوال بكنم ولي اون جور كه از پدر منصور شنيدم، بابا به مامانم كه منشي شركتش بود، پيشنهاد ازدواج ميده و مامانم قبول نمي كنه. همون طور كه قبلا گفته بودم، مامانم پسر عموش رو دوست داشت، واسه همين بعد از پيشنهاد بابام، مامان ديگه تو شركت بابا پا نذاشت ولي بابا دست بردار نبود تا اين كه بالاخره طاقتشو از دست ميده و يه بار به زور اون رو سوار ماشين مي كنه تا مامان بخواد به خودش بياد، ديگه كار از كار گذشته بود. بعد از يه مدت هم مامان مي فهمه من و خواهرم رو حامله ست و مجبور ميشه با بابام ازدواج كنه. ماندانا - هيچ وقت فكرش رو نمي كردم كه بابات اين جوري باشه! پوزخندي مي زنم. -خودم هم فكرش رو نمي كردم! قبل از اين چهار سال، هميشه اون رو بهترين باباي دنيا مي دونستم. مي دوني باباي منصور چي مي گفت؟ ماندانا سرش رو به نشونه ي ندونستن تكون ميده. -اون مي گفت بابام ديوونه وار عاشق مامانم بود. بابام با داشتن سه تا بچه هيچ وقت نتونسته بود عاشق مونا بشه. چون به اجبار خونوادش ازدواج كرده بود .بابا وقتي مي فهمه مامان من و آوا رو حامله ست، از خدا خواسته، مامان رو به عقد خودش در مياره. نمي دونم احساس مامان تو اون لحظه چي بوده ولي از يه چيز مطمئنم! اون احساس هر چيزي كه بوده عشق و عاشقي نبوده. ماندانا مادر من هيچ وقت نخواست زندگيش رو بر خرابه هاي زندگي مونا بسازه. ماندانا - مي دونم گلم. -اون روز كه مونا، مادرم رو محكوم مي كرد، من هيچ حرفي واسه دفاع از مادرم نداشتم ولي امروز به مادرم افتخار مي كنم. حداقل اون مثل خيلي از دختراي ديگه دست به خودكشي نزد و تسليم بي رحمي هاي زندگي نشد. ماندانا - مامانت از همون اول مي دونست بابات تو كار خلافه؟ -آره .قبل از ازدواجش همه چيز رو فهميده بود و شديدا مخالف كار بابا بوده .هيچ كدوم از اعضاي خونواده ي بابا از كاراي خلاف اون با خبر نبودن. ماندانا - چطور پدر منصور تا اين حد دقيق از ماجراي ازدواج پدر و مادرت باخبر بود؟دوست صميمي بابام بود. صميميتشون انقدر زياد بود كه از همه ي ريز و درشت زندگي هم باخبر بودن. اما با ورود مامان همه چيز به هم ريخت. مثل اين كه بعد از ازدواج مامان و بابا، رفتارِ مامان نه تنها تغييري نكرد بلكه بدتر از قبل . شد بابام هم هر كاري مي كرد حريف مامانم نميشد. مامان نه تنها بابام رو دوست نداشت بلكه مخالف اصلي كاراش بود. پدرِ منصور، مامان رو مسبب تمام بلاهايي مي دونه كه سرش اومده. چون بابا به خاطر اين كه دل مامان رو به دست بياره، نه تنها قيد كار خلاف رو بلكه قيد دوستي چندين و چند سالش با پدر منصور رو هم زد . ماندانا - مگه بابات چي كار كرده بود؟ -دقيق نمي دونم! فقط مي دونم همه ي حرفا سر يه فرش بوده. يه فرش كه بابام بايد به دست يه نفر مي رسوند ولي نرسوند. پدر منصور مي گفت بابات به دروغ گفته اون فرش به دست پليس افتاده. ماندانا - يعني نيفتاده؟ شونه هام رو بالا مي ندازم. -چه مي دونم! من تو دادگاه همه چيز رو گفتم. پبمان و نريمان بهم گفتن طبق تحقيقايي كه كردن، به اين نتيجه رسيدن كه بابام خودش اون فرش رو تحويل پليس داده بود. من فكر مي كنم بابام به خاطر اين كه دل مامان رو به دست بياره، با پليس همكاري كرد. ماندانا سري تكون ميده. -اما خب نمي دونست كه با اين كار همه ي دار و ندارش رو از دست ميده. ماندانا - چرا؟ -مي دوني ماندانا؟ من حس مي كنم مامانم مجبور شده بود با زندگي جديدش كنار بياد و واسه ي همين مي خواست بابام رو از اون منجلاب بيرون بكشه. پدر منصور دقيقا بهم نگفت چي شده ولي هر جور كه فكر مي كنم به همين نتيجه ها مي رسم. ماندانا - اگه اين طوره، مامانت چرا تركتون كرد؟ -پدر منصور فكر مي كرد يا فرش دست بابامه يا بابام اون رو فروخته. بعد از مدتي هم فهميد كه بابام با پليس داره همكاري مي كنه. با فهميدن اين موضوع ديگه مطمئن شده بود كه بابام فرش رو واسه خودش برداشته و داره به اون نارو مي زنه. براي مدتي دست نگه داشت تا آبا از آسياب بيفته. بابامم كه فكر مي كرد همه چيز داره درست ميشه با خيال راحت به زندگيش مي رسيد. اما با به دنيا اومدن من و آوا همه چيز به هم ريخت. هنوز چند ماه از به دنيا اومدن ما نگذشته بود كه اون لعنتي هم من، هم آوا رو دزديد. ماندانا - واي!.. ادامه دارد.. 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 نرگسی میگه به ایستگاه منطق که رسیدی؛ بعضی آدم‌ها از نگاه تو می‌افتند، بعضی ناخواسته عزیزتر می‌شوند و نسبت به بعضی، کاملا بی‌حس می‌شوی. اما چیزی که مهم است این است؛ در قلمروی منطق، هیچ چیز بی‌دلیل نیست. عزیزترینت ذره ذره از مقابل چشمان تو می‌افتد، تو می‌بینی، اما دلیل این سقوط را روی دریچه‌ی احساست حک می‌کنی، به منطقت حق می‌دهی و هیچ تلاشی برای نگه داشتن دلبستگی‌ات نمی‌کنی. به ایستگاه منطق که رسیدی؛ تمامِ بودن‌ها، ماندن‌ها و از دست دادن‌ها، هزار و یک برهان و معادله دارند و تمام کارها و رفتارها برای نیل به نتیجه‌ای معیّن انجام می‌شوند. به ایستگاه منطق که رسیدی؛ پخته می‌شوی، آنقدر که دست‌نیافتنی‌ترین بخش وجود تو برای آدم‌ها، جزیره‌ی احساس تو خواهد بود 💖 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
تقویم نجومی اسلامی ✴️ چهارشنبه 👈12 اردیبهشت /ثور 1403 👈22 شوال 1445 👈1می 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅دیدارهای سیاسی. ✅شکار و صید و دام گزاری. ✅و صدقه دادن خوب و مقبول است. 👶 زایمان خوب و نوزاد خوش قدم و مبارک است . ان شاءالله. 🚘مسافرت: مسافرت مکروه و همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️ختنه نوزاد. ✳️ورود به خانه نو. ✳️بردن جهیزیه. ✳️معامله خانه و اپارتمان. ✳️درختکاری. ✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✳️و پیمان گرفتن از رقیب نیک است. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. ✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) مباشرت برای جسم مفید و فرزند دانشمند گردد.ان شاءالله. 💉حجامت. خون دادن و فصد باعث قوت دل می شود. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث فقر و بی پولی می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 23 سوره مبارکه " مومنون" است. و لقد ارسلنا نوحا الی قوما فقال یا قوم... و مفهوم آن این است که خواب بیننده را خیر و خوبی از جانب بزرگی برسد که باور نکند و یا نصیحتی به کسی کند و او باور نکند. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 کیمیا... 🍃🍃🍂🍃
مجله‌ی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم #یاس خاله سوسن بلند خندید و گفت _مریم تو باید از خداتم باشه برو خونه به
آنلاین_کیمیا به قلم یک هفته از عروسی زیبا و رضا می‌گذشت ولی خانواده زیبا هنوز هم در پی خرید جهیزیه و چیدمان آپارتمان زیبا بودند حسین با لبخند رو به سبحان گفت ____ این مدل جدیدشه اول عروسی می‌کنیم بعد میریم دنبال جهیزیه و این حرف‌ها و بعد بلند بلند خندید کیمیا گفت باورتون نمی‌شه این عروسی منو به قدری خسته کرده که هیچ ذوقی برای عروسی شما دوتا ندارم گلی دست به کمر شد ابروهاشو گره کرد و گفت _ بله دیگه به ما که رسید آسمون تپید خدا شاهده کیمیا با تو کاری ندارم ولی این سبحان خانت کمتر از عروسی ایلیا و الهام مایه بزاره خدا شاهده من یکی با لنگه کفش میافتم دنبالش سبحان خندید و گفت __راست گفتن قدیمیا آدم چشمش درآد اسمش در نیاد یکم عروسی ایلیا شلوغ کاری کردم از عروسی زهرا تا به همین امروز کیمیا روزگار منو سیاه کرده میگه برای عروسی دوستت این همه مجلس گرمی کردی تو عروسی داداش و خواهر من هیچ کاری نکردی حسین بلند خندید و گفت ____ آفرین خواهرم مشخصه که تعلیم‌های من بی‌ثمر نمونده زینب خانوم گوشه چادرش رو به دندون گرفته بود از اتاق خواب بیرون اومد و گفت _بچه‌ها من میرم خونه خاله سوسن صدای ضعیف و خواب آلود کوثر از اتاق خواب اومد که می‌گفت _مامان من هم میام زینب خانوم با تشر گفت _ نه تو بمون خونه من زود برمی‌گردم حسین گفت مامان فردا شب خونه آقای احمدی دعوتیم یادت که نرفته زینب خانم در حالی که به سمت در می‌رفت گفت باشه مادر فردا ایشالله میریم سبحان با کنجکاوی گفت _آقای احمدی همون وکیل کیمیا نیست و حسین جواب داد _ خودشه همون که من الان کارآموزشم مرد خیلی محترمی هستش دورادور هم جویای حال کیمیا و تو هستش کیمیا گفت _ پس سلام منم بهش برسونید گلی با خنده گفت __ سلام منو بهش برسونید چیه کیمیا اصل کاری تویی دیگه اتفاقاً حسین می‌گفت تاکید کرده که حتماً سبحان و آقای دکتر هم تشریف بیارن این حسین بیخیال بهتون نگفته دو روزه بهش میگم بهتون بگه که دعوتید سبحان با تعجب گفت ____ جدی میگی و حسین با جدیت جواب داد __آره به خدا از وقتی ماجرای کیمیا و آقای دکتر رو شنیده خیلی کنجکاو شده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️ ‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️‌◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✨﷽✨الهی به امیدتو 🍃🌷شروع روزتون را پر برکت میکنیم 🌟✨دهنمان را خوشبو میکنیم 🍃🌷با ذکر شریف صلوات بر 🌟✨حضرت محمد ص 🍃🌷و خاندان پاک و مطهرش 🌷الّلهُمَّ 🌟 🌷صلّ🌟 🌷علْی 🌟 🌷محَمَّدٍ 🌟 🌷وآلَ🌟 🌷محَمَّدٍ🌟 🌷وعَجِّل🌟 🌷 فرَجَهُم🌟    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 روز معلًم مبارک❤️ممتاز و نمونه شدن برای یکسال است و ماندگار شدن برای یک عمر؛سلام بر معلًمی که هر سال نمونه استو یک عمر ماندگار😍😍تو را به اندازه تمام مهربانی‌هایتسپاس می‌گویم❤️😍😍❤️شاگرد کوچک شما..🦋❤️.    🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🕊🕊🕊🕊🕊 🌷خوردن شام را ترک نکنید حتی اگر خرمایی خشکیده باشد، که می‌ترسم امتم به خاطر ترک شام، دچار پیری شوند؛ زیرا خوردن شام، نیروبخش پیر و است.💪 ‌. 📚المحاسن، ج۲،ص۱۹۶🌿 ‌ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b  
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 💠دعا برای رفع عصبانیت 📚 در کتاب مکارم الاخلاق آمده است در هنگام عصبانیت بر 🌸 محمد و آل محمد صلوات بفرستید 🍂و این دعا را پس از صلوات بخوانید تا عصبانیت زایل گردد 🌸🍃 اللهم صل علی محمدٍ و آل محمدٍ. اللهم اغفِر ذَنبِی وَ اذهِب غَیظَ قَلبِی وَ اَجِرنِی مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیم و لا حَولَ و لا قُوَةَ اِلّا بِالله العلی العَظِیم. 🍃🌸 📚مکارم الاخلاق؛ ص 350 ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b  
یک انرژی درون همه ما هست. چه بخواهیم چه نخواهیم این انرژی تبدیل به عمل میشود میتوان این انرژی را بر یک «هدف خوب» متمرکز کرد یا گذاشت ویرانگرانه به هرعملی تبدیل شود.. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجله‌ی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم ماندانا - خفه شو ترنم. تو كي مي خواي بفهمي كه هيچ وقت مزاحم من نبودي و نيستي؟! -دلم
❤️❤️ -آره ماندانا. من خودم هم خيلي شوكه شده بودم. اون فرش رو در ازاي ما مي خواست . ماندانا - بعدش چي شد؟ -نمي دونم. ماندانا - چي؟ -پدر منصور مي گفت بابات پليسا رو خبر كرد. واسه ي همين هم معامله اي صورت نگرفت. اون هم به بابام گفت كه منتظر جنازه هاي من و آوا باشه. ماندانا - ولي تو كه مي گفتي پدرت خودش فرش رو به پليسا تحويل داده بود! -موضوع همين بود ماني. بابام مجبور بود به پليسا خبر بده چون فرشي توي دستش نبوده كه بخواد به منصور بده. حرفاي پدر و مادرم رو در اين مورد نشنيدم ولي اين جور كه از اون پست فطرت شنيدم بعد از مدتي كه مامان از وجود من و آوا نااميد شد و مطمئن شد كه ديگه هيچ وقت نمي تونه ما رو ببينه براي هميشه از بابام جدا شد. ماندانا بايد قبول كنيم كه مامانم فقط به خاطر ماها با بابا ازدواج كرده بود. ماندانا - مامانت از كجا مي دونست كه شماها مردين؟ -همون عوضي بهش زنگ زده بود و با خنده و تمسخر خبر مرگ بچه هاش رو بهش داده بود. ماندانا اگه بدوني چجوري مي خنديد و از گريه ها و هق هق هاي مادر بيچاره ي من حرف ميزد. به مامانم گفته بود به خاطر كاري كه با من كردي، داغِ ديدنِ جنازه ي بچه هات رو هم به دلت مي ذارم ولي مامان من تا چند ماه ديگه هم منتظر بود اما در نهايت نتونست دووم بياره . ماندانا - نمي دوني الان كجاست؟ -نه. ماندانا - دوستش داري؟ لبخندي مي زنم. -همين طور نديده هم برام عزيزه. حس مي كنم آدم خوبي بود. ماندانا - راستي ترنم تو چجوري پيدا شدي؟ -چند ماه بعد از جدايي مامان و بابام، بالاخره پليس رد اون لعنتيا رو مي گيره .نيمي از اونا رو دستگير مي كنه. من دست يكي از اون دستگير شده ها بودم اما متاسفانه آوا تو دست اونا مي مونه و يكي از آدماي خودشون ميشه. ماندانا - بابات به مامانت چيزي نگفت؟ متعجب نگاهش مي كنم. -ماني يه سوالايي مي پرسي به عقلت شك مي كنما! به نظرت پدر منصور از كجا بايد اين چيزا رو مي دونست؟ وقتي دوستيش با پدرم به هم خورده بود، ديگه اطلاعي از زندگي شخصي بابام نداشت. ماندانا - خو كنجكاو شدم، چرا تو ذوقم مي زني؟! لبخند مهربوني بهش مي زنم و با دست موهاش رو به هم مي ريزم. -خودت رو مظلوم نكن. من كه مي دونم چه مارموزي هستي ! مي خنده. ماندانا - يعني فهميدي؟ -آره خيلي وقته!جفتمون به هم نگاه مي كنيم و مي خنديم. ماندانا - واي ترنم خيلي وقت بود كه از ته دل نخنديده بودم. باورم نميشه كه جلوم نشستي و داري باهام حرف مي زني! -خودمم باورم نميشه ! ماندانا - خارج از همه ي اين حرفا، بايد بگم كه تو هيچ وقت سرِ خواهر شانس نياوردي .اون از ترانه، اون آوا، اون بنفشه! راستي آوا بزرگ تر بود يا تو؟ -نمي دونم. چه فرقي مي كنه؟ چند دقيقه بزرگ تر و كوچيك تر بودن كه مهم نيست. آهي مي كشم و ميگم: -مخصوصا الان كه ديگه زنده هم نيست. ماندانا - غصه نخور ترنم. يه لبخند تصنعي مي زنم و ميگم: -نمي خورم گلم! ماندانا - در مورد ترانه هم خيلي متاسف شدم. بيچاره سياوش. هر چند خيلي خيلي دلم ازش به خاطر رفتارايي كه با تو داشت پره ولي هيچ وقت راضي نبودم اين جور عشقش رو از دست بده. - . آره خودم هم همين احساس رو داشتم. كي فكرش رو مي كرد ترانه هم توسط لعيا به قتل رسيده؟ ماندانا - امير دقيقا بهم نگفت لعيا چجوري اين كار رو كرد. اصلا چي شده بود ترنم؟ -هيچي . بابا ترانه خريت كرد و اون عوضي رو داخل خونه برد. اون از خدا بي خبر هم به دروغ گفته بود سياوش خودش هم با من مشكلي نداره و فقط از سر دلسوزي با اونه. حتي گفته بود من و سياوش با هم رابطه هم داريم. ترانه هم بعد از شنيدن اين حرفا حالش بد ميشه. ماندانا - يعني ترانه نبايد يه خورده عقلش رو به كار مي نداخت؟ -توي اون لحظه كه ترانه چيزي حاليش نبود. هر كسي هم بود حداقل براي چند لحظه دچار شك ميشد. لعيا هم از همون چند لحظه سوءاستفاده مي كنه. كلي قرص رو با آب قاطي مي كنه و مثلا با دلسوزي به خورد ترانه ميده. ماندنا - قرص چي؟ چنان چپ چپ نگاهش مي كنم كه نگاهش رو از من مي گيره. -ماندانا تو مطمئني حالت خوبه؟ ماندانا - خب گفتم شايد بدوني! -امان از دست تو! اون روزا واقعا داغون بودم. يعني يه فرش واقعا ارزشش رو داشت؟ ماندانا - من موندم اون مرتيكه ي چلغوز با خودش فكر نكرد اگه پدرت فرش رو دزديده تا الان هزار بار اون رو آب كرده؟ -چه مي دونم. هر چند فكر مي كنم يه جورايي مي خواست بابام رو زمين بزنه .بابا با اين كه مادرم و آوا رو از دست داده بود ولي باز هم.. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍂🍃