مجلهی بانوان ایلای
❤️❤️ #ترنم خوشبخت به نظر مي رسيد. من بودم، مونا هم اون رو بخشيده بود. زندگيش زيادي خوب به نظر مي ر
❤️❤️
#ترنم
باشه، خداحافظ.
ديگه منتظر خداحافظيش نميشم و گوشي رو قطع مي كنم. سريع از رو تخت بلند ميشم.
ماندانا - كجا؟
-مهران داره مياد دنبالم.
ماندانا - چه زود گذشت. اصلا متوجه ي گذر زمان نشدم.
-باز بهت سر مي زنم گلم. راستي شرمنده كه با لباس بيرون رو تختت دراز كشيدم.
ماندانا - گم شو بابا! راستي ترنم؟
-جونم خواهري؟
ماندانا - اونا كه اذيتت نكردن؟
سعي مي كنم غم و غصم رو پشت لبخندم پنهون كنم.
-نه گلم. با وجود نريمان و پيمان اذيت نشدم.
ماندانا - پس خيلي شانس آوردي؟ كبودي هاي صورتت هم كمتر شده.
-به زودي همينا هم خوب ميشن.
ماندانا - آره بابا. مهم اينه كه زنده و سرحال و سلامتي.
مهربون نگاش مي كنم. تو كه از دل من خبر نداري خواهري!
-ماني حالت خوبه؟ من بايد برم جلوي در.
ماندانا - آره گلم. يه خورده مي خوابم تا امير برسه.
-امير هم با مهرانه.
ماندانا - پس هيچي ديگه. امشب مياي اين جا؟
-نمي دونم. مهران ميگه بهتره خونوادتون چيزي ندونن.
ماندانا متفكر ميگه:
-راست ميگه. اگه تونستم همه رو دك مي كنم و ميارمت پيش خودم.
-پس خبرم كن.
ماندانا - باشه خوشگله. شرت رو كم كن كه مي خوام بخوابم!
-ديوونه. فقط از جات بلند نشو و كار دست ما نده. خداحافظ.
مي خنده و ميگه:
-حواسم هست. خداحافظ.از اتاق بيرون ميام و با سرعت خودم رو به جلوي در مي رسونم ولي مثل اين كه زود اومدم، چون خبري از مهران نيست .
زير لب زمزمه مي كنم:
-خوبه گفت نزديك خونه هستم!
مي خوام برم توي خونه كه با ديدن چشماي آشنايي اخمام تو هم ميره.
-بازم تو!
لبخند تلخي مي زنه و ميگه:
-آره، بازم من.
چشمام رو مي بندم و سعي مي كنم آروم باشم.
سروش - ترنم هيچي ازت نمي خوام، به جز يه فرصت. بايد يه چيزايي رو برات روشن كنم.
با حرص چشمام رو باز مي كنم.
-سروش چرا انقدر حرصم ميدي؟ چرا عذابم ميدي؟ مگه تو خودت اين جوري نخواستي؟ مگه خودت تركم نكردي؟ مگه خودت نامزد نكردي؟
پس الان چته؟ چرا دست از سرم برنمي داري؟ من كه مي دونم هنوز عاشق آلاگلي، پس چه مرگته؟!
با داد ميگه:
-اسم اون عوضي رو نيار كه حالم ازش به هم مي خوره!
- ! بله فراموش كرده بودم كه عشق جنابعالي با هر اشتباه معشوق از بين ميره و با اثبات بي گناهيش دوباره شعله ور ميشه!
سعي مي كنه آروم باشه ولي كلافگي از تك تك رفتاراش پيداست.
سروش - خانومم، عزيزم، ترنمم، عشق من، به خدا هيچ چيز اون جور كه تو فكر مي كني نيست.
دلم مي سوزه. هم واسه ي خودم كه هنوز عاشقم، هم واسه سروش كه با وجود عاشق بودن، مي خواد گذشته رو جبران كنه .
-سروش مي دونم پشيموني، مي دونم مي خواي جبران كني، مي دونم مي خواي زندگي رو برام بهشت كني ...
سروش - پس چرا يه فرصت براي حرف زدن بهم نميدي؟
-چون ديره، چون تو عاشق شدي. عاشق كسي كه الان پشت ميله هاي زندانه. چرا نمي خواي قبول كني كه با عشق يه نفر ديگه نمي توني من
رو خوشبخت كني؟
با كلافگي نگاهي به آسمون مي ندازه و ميگه:
-خدايا چي كار كنم؟
-برو پي دلت.
سروش - آخه به چه زبوني بهت بگم كه اومدم پي دلم. به چه زبوني؟ هممون رو نفرين كردي، نه؟! آهت بد جور گريبان گيرمون شده.
آهي مي كشم و ميگم:خيالت راحـــــت...
شكسته ها نفرين هم بكننــد گيرا نيست؛ نفـــــرين ته دل مي خواهد؛ دل شكسته هم كه ديگر ســر و تــه نــــدارد...
سروش - دوستت دارم ترنم. بذار ثابت كنم.
-باورت ندارم سروش. مردونگي كن و برو. بذار زندگي كنم.
سروش - از منِ نامرد، انتظار مردونگي نداشته باش كه خودم هم خودم رو تا آخر عمر به خاطر نامردي اي كه در حقت كردم نمي بخشم. الان
دركت مي كنم كه اون روزا چي مي كشيدي ترنم. الان مي فهمم كه همه ي زورت رو بزني ولي نتوني ثابت كني چقدر زجرآوره!
پشتم رو بهش مي كنم:
-برو سروش.
سروش - تا يه فرصت بهم ندي هيچ جا نميرم. حتي شده سال هاي سال هم اين جا بمونم، مي مونم تا حرفام رو بهت بزنم.
زهرخندي مي زنم.
-كدوم حرف؟ ديگه حرفي نمونده كه بخواي بزني. يادت نيست؟ قبلنا همه چيز رو بهم گفتي. از زندگي جديدت، از عشقت، از آلاگل، از تنفرت
نسبت به من!
سروش - به خدا غلط اضافه كردم. فقط باهام بيا و يه ساعت بهم وقت بده. همه چيز رو بهت ميگم عشقم.
-متاسفم. ديگه نمي كشم. مي خوام زندگيم رو بسازم.
صداي قدم هاش رو مي شنوم كه هر لحظه بهم نزديك تر ميشه. با ملايمت و مهربوني بازوهام رو مي گيره و من رو به طرف خودش بر مي
گردونه.
سروش - مي دونم خيلي خانمي كه تلافي تموم رفتاراي بدم رو نمي كني و به آرومي باهام حرف مي زني. عشق رو از چشمات مي خونم خانومم.
تو هم عشق رو از چشمام بخون.
-شرمنده. از بس اشك ريختم چشمام ديگه سوي گذشته رو نداره. از چشمات هيچي به جز اندكي ترحم نمي بينم.
سروش - عزيزم به خدا ترحم نيست. بهت ثابت مي كنم...
ادامه دارد..
🍃🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه #آرامش
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما
سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل
چون دیدمت میگفت دل جاء القضا جاء القضا
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو
گه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا
گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی
گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا
گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند
گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا
جان را تو پیدا کردهای مجنون و شیدا کردهای
گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا
گه قصد تاج زر کند گه خاکها بر سر کند
گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گداطرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدوگه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا
جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون
گه بادههای لعل گون گه شیر و گه شهد شفا
گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند
گه فضلها حاصل کند گه جمله را روبد بلا
روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود
گه دشمن بدرگ شود گه والدین و اقرباگه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل
گاهی دهلزن گه دهل تا میخورد زخم عصا
گه عاشق این پنج و شش گه طالب جانهای گاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گوگه چوخوشاین سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
👑پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد ،می گفت: خیراست!!
💭 روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزیر در صحنه حاضر بود و گفت:خیر است!
💭پادشاه از درد به خود می پیچیده د،از رفتار وزیر عصبی شد،او را به زندان انداخت،یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود،در دام قبیله ای گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود،سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد . وقتی دیدند اسیر،یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند .
💭آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:خیر است!
💭 پادشاه دستور آزادی وزیر را داد . وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید،گفت:خیر است! پادشاه گفت:دیگر چرا؟؟؟
💭 وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جای تو اعدام می كردند...
...در طریقت هر چه پیش سالك آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نیست...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
مجلهی بانوان ایلای
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 به قلم #یاس ساعت بعد سبحان باید میرفت دیدن ایلیایی که قرار بود دو هفته دیگه به همرا
💞🍃ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
به قلم #یاس
سبحان که از دیدن ناراحتی ایلیا ناراحت شده بود خندید و گفت
____ فکرشو نکن رفیق زندگی همینه
باید همین طور بپذیریمش
یه روز فکر میکنی خوشبخته روزگاری ولی چند ثانیه بعدش میفهمی که نه این خبرا نیست
زندگی بیرحمتر از این حرفهاست
ایلیا کلافه دستی به موهاش کشید و گفت
____ ولی من دلم روشنه
سبحانم با لبخند گفت
_بالاخره یه طوری میشه دیگه
از خودت بگو مشکلی چیزی برای اقامتت نداری
ایلیا که هنوز هم ناراحتی از لحنش پیدا بود با حالت کلافهای گفت
____نه بابا بالاخره همرو حل کردم
__منو نگاه...
ایلیا به چشمهای دوستش نگاه کرد
سبحان با اعتراض گفت
__گندت بزنن ایلیا من از ترحم بدم میاد
تو چته
من از بچگی با این درد بزرگ شدم
نترس بادمجون بم آفت نداره
من تا بچهها بچههامو نبینم از این دنیا نمیرم
تازه به عشقم رسیدما
ایلیا همچنان نگاه میکرد که سبحان گفت
_ جون سبحان تعارف نکنا اگه پول مول کم و کسری داری بابت اجاره خونه و این حرفها حتماً بهم بگو
ایلیا با درماندگی گفت
__باشه رفیق میدونم معرفتت بیشتر از این حرفهاست
گفتگوی دو رفیق زیاد طول نکشید که با هم دوباره برگشتند
فردای اون روز طبق خواسته حسین باید منزل آقای احمدی میرفتند
کیمیا دستی به گونهاش کشید و به سبحان که با عشق نگاهش میکرد گفت
__ سبحان ببین مشکلی نیست همه چی مرتبه
سبحان خندید و گفت
__چرا انقدر استرس داری داری یک مهمونی ساده میریم
کیمیا دوباره به آینه چشم دوخت و گفت
__میدونم ولی میخوام همه چیز خوب باشه
سبحان نزدیک کیمیا شد
دستاشو به پهلوی کیمیا گذاشت و گفت
_تو همیشه زیبایی عزیزم
آروم باش
کیمیا به سمت سبحان برگشت
چشمای آبی دریاییش رو به چشمای سیاه سبحان دوخت و گفت
____ممنون که همیشه بهم اعتماد به نفس میدی
و سبحان با عشق پیشونی کیمیا رو ب،،،وس:"'ید
کمی ازش فاصله گرفت و چشماش بین چشمها و ل؛؛:"،،،بهای کیمیا دو دو میزد و نیاز خوستن رو میشد خیلی راحت در چشمهایش دید
و کیمیا برای فرار از این جو سنگین خندید و بالودگی گفت
_آخه من که مثل تو خوشگل و خوشتیپ نیستم آقا تا همیشه اعتماد به نفس داشته باشم
بعد رو پنجه پا بلند شد دستاشو رو شونه های پهن سبحان گذاشت و ب؛؛،وس؟"'های به پیشونی سبحان زد و گفت
_ ولی از وقتی تو در کنار منی من آرومم پسر شیطون کلاس....
پ
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️◍⃟🍃ꕥ࿐❤️
25.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر عشق صدا بود
به صدای خسته و عاشقش تا آخر گوش بدین (تعریف عشق)♥️
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88