#روانشناسی 🌱
•چه خط قرمزها و حد و مرزهایی توی رابطه بذاریم که به دوام رابطمون کمک کنه؟
- وقتی درمورد چیزی گفت نه و بهش علاقه نداشت ، اصرار نکن
- عذرخواهی کردن وقتی بازم اون رفتار اشتباهت رو تکرار میکنی بی فایده ست
اینجوری باعث میشی دیگه عذرخواهی کردناترو باور نکنه
- موقع بحث کردن، هیچ وقت صدات رو بالا نبر و بهش بی احترامی نکن چون تا ابد روی رابطتون اثر میذاره
- وقتی به هر دلیل ناراحته اما نمیخواد حرف بزنه بهش اصرار نکن حرف بزنه و فضا بده تا خودش وقتی آروم تر شد بیاد بگه
- هر آدمی نیاز داره یه وقتایی تنها باشه
یا با دوستانش وقت بگذرونه
این یه چیز طبیعی توی رابطه ست.
🍃🍃🍃🍃
میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند
اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته اند
اثر انگشت تو، امضای خداوند است...
که اتفاقی به دنیا نیامده ای و دعوت شده ای
تو منحصر به فردی مشابه یا بدل نداری تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی...
وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی٬ دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمیکنی
و احساس حقارت یا برتری که حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو میشود...
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت۵۲
زیرگوشش چیزی گفت که شاپور بهم ریخت. .
غرید. _:یعنی چی. .چند ماه چرا باید صبر کرد ؟
حاج ناصر سرشو پایین انداخت و گفت
_:پسرم قانون خداست ! گفتم بهتره بدونید..در پناه حق. ..اینو وگفت و رفت. شاپور اومد سمت پدرم .._:این ملا گفت زنی که طلا.ق میگیره سه چهار ماه بعد میتونه اردواج کنه ..اینجوری که تو کوچه و محل. .براتون بد میشه. ..من میخواستم سریع بیام خواستگاری صوری و فکر کنن اردواج کرده رفته. پدرم لبخندکجی زد _:نه پسرم. .این راهش نیست. همین که دخترمو یه شب تو خونت پناه دادی. .حافظ آبروی من بودی از دست اون مرتیکه پلید نجاتش دادی برای ما کلی ارزش داره حرف مردم همیشه هست. من نگران بچم هستم تا حرف مردم. میگن حتما دخترم عیب و ایرادی داشته که سر دوماه طل.اقش دادن. عب نداره بزار بگن ..خدای ماهم بزرگه', شاپور سرشو متاسف تکون داد ..پدرم محکم دستمو گرفت _:بریم شراره مادرت حتما دلواپس شده. ._:بریم ! با تر.س نگاهی به شاپور کردم. ._:میتونم برم._:آره ..آره. .حتما ..با پدرم راه افتادیم بریم که بابک دوباره روی تر.اس پیداش شد_:شاپور دیگه زیادی داری ادای منو در میاری ..تمومش کن ..تو مگه کارو زندگی نداری ؟ مگه نگران ننمون نیستی که چسبیدی اینجا .اومدی ازم خبر بگیری ..خب گرفتی دیگه ..برو بسلامت. بعد رو کرد به پدرم ._:دختر شما اینجا میمونه
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
🌱برای داشتن حال جسمی و روحی بهتر این کارهای ساده رو انجام بده
✅ خواب آروم رو جایگزین سریال دیدن کن
✅ غذای سالم رو جایگزین فست فود کن
✅ مشاور خوب رو جایگزین دوستان سمی کن
✅ورزش دیدن رو جایگزین تلویزیون دیدن کن
✅سپاس گزاری رو جایگزین نق زدن کن
✅مسئولیت پذیری رو جایگزین غصه خوردن کن
✅عمل کردن رو جایگزین فکر کردن زیاد کن
📜 چطوری کیفیت رابطمون رو بالا ببریم ؟
۱. وقتی تو رابطه ای ، واسه رابطه وقت ندارم بی معناست ، براش وقت خالی کن ، عشق و علاقه مثل گله و به نسبتی که بهش برسی سبزه و غنچه میده و به نسبتی که ازش غافل بشی زرد و پژمرده میشه
۲. از لمس فیزیکی و دست گرفتن و آغوش غافل نشید ، فقط همین رو بگم که بالا رفتن اکسی توسین ناشی ازاین رفتارها سطح کورتیزول و نوراپی نفرین رو به شدت میاره پایین و حس و حال طرفین رو خوب میکنه
۳. توجه ، احترام ، از چقدر خوشگل شدی بگیر تا نظرت در این مورد چیه ؟ همه اینها یه پیغام مهمی پشتشه ( تو هم هستی هم دیده میشی هم مهمی)
۴. مسئولیت پذیری ، داشتن مسئولیت پذیری یعنی من نه برای خودم نه برای تو ، که برای رابطه ای حاصل پیوند عاطفی من و توئه مسئولیت رفتار ها و هیجانات و انتخاب هارو به عهده میگیرم و کنارتم
💞@Mille_clesdor
24.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیبا و شنیدنی..☝️
💞@Mille_clesdor
🔸مهم ترین روز زندگی تون را از دست ندین!
🏳️تمام کشورهای پیشرفته، تمام سازمان های پیشرو، همه افراد موفق اون روز رو تو زندگی شون شناختن و از همون "یه روز" استفاده کردن. اون یه روز، روزی بوده که تمام موفقیت، سعادت و ثروت شون رو رقم زده.
✅باور کنین که تمام موفقیت اونها حاصل شناخت همون یه روز و استفاده از اون بوده. ️تویی که میخوای موفق بشی، ببینم مهمترین روز زندگیت رو میشناسی؟! امروز مهم ترین روز زندگی شماست.
تمام موفقیت ها در "امروز" رخ داده
و نه دیروز و نه فردا...!!!
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۲
دست و پام شروع کردن به لرزیدن ..دست بابام تو دستم یخ کرد. شاپور سریع برگشت نگاهی بهم کرد و گفت_:بدویین ...فقط زود بدوین ..دست تو دست پدرم پاتند کردیم سمت بیرون
که بابک داد زد ..بگیرینشون مفت خورا ..
آدم های بابک اومدم سمتمون ولی شاپور اجازه نداد و باهاشون گل آویز شد و فقط داد میزد برید. بلاخره بدون هیچ تعللی از،اون خونه زدیم بیرون ..تا سر کوچه یه بند می دویدیم
به حدی که گلوم سوخت ..نفسم برید و وایسادم ...نگاهی به پدرم کردم. دلم براش سوخت. .رنگ به رو نداشت به وضوح میلرزید. یه نیسان سبز تامارو دید زد رو ترمز. سریع سوار شدیم و بلاخره ازز اون و.حشتکده دور شدیم و رفتیم خونه, مادرم تو حیاط نشسته بود و منتظرمون بود تا منو دید بلندشد اومد سمتم .صورتش پر جای چنگ بود. بغلم کرد. .هردومون زدیم زیر گریه.
تو آغوشش بودم که گفتم_:حبیب زن داشته. .شیدا. زن حبیبه مامان ..باورت میشه ؟ یهو گریه مادرم بند اومد. .سراسیمه سرمو از رو شونش بلند کردم و خیره شدم بهش ...حس کردم نفس
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی