#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۸
بهشون بگوو پدرش فعلا نمیخواد شراره ازدواج کنه. .همین. .._:چی بگم والا میگم ولی خواهرمو که میشناسی,شاپور روبه من گفت _:این پسر خالت همون پسره هست که اون شب از بی عر.ضگیش فرار کرد. سرمو به نشونه آره پایین آوردم. شاپور تمسخر آمیز خندید وگفت. ._:اون که عر.ضه نداشت یه شب از تو مراقبت کنه چطور ادعا میکنه میتونه خوشبختت کنه...بلند شد._:خب ...هروقت فکر کردید منو بیشتر شناختید و خیالتون راحت شد دوباره مزاحم میشم. .طرز حرف زدنش جوری بود که پدرم متوجه شد ناراحت شده. پدرمم بلافاصله بلندشد _:شاپور خان شما به دل نگیر. بابک برادرتون به هرحال شغلش جوریه در هر خونه ای رو بزنید همین حرفهارو میشنوید_:من گفته بودم با بابک ربطی بهم نداریم ! الانم میگم. کار من. زندگی من و خانوادم از بابک جداست. مادرم اهل نماز وقرانه حتی اجازه نمیده بابک پاشو تو خونمون بزاره ..ولی بله شماهم حق دارید ...اصلا حق دارید به من نه بگید و به اقوامتون بله بگید..._:باشه. .من جوابم بله هست ...همه یهو برگشتن سمت من ..اصلا خودمم نمیدونستم با چه جسارتی این حرفو زدم...ولی من بهش گفتم بله....
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۵۹
این ادا و اصول ها چیه ! ؟ یارو از وجناتش همه چیز هویداس! آدم حسابی ..بررو ..رو دار ..مال و منال هم که داره. ..دیگه چی میخواستی. .اشکم از گوشه چشمم بارید. ._:صداقت. ..زخم نخوردی مادر که بفهمی مردی که سرشو باهات رو یه بالش میزاره وقتی بهت درو.غ میگه چطور جیگر آدم آتیش میگیره. من دوماه زن مردی بودم که شب و روز فکر میکردم عاسقمه ..دوستم داره...ولی اون تو چشمهام نگام کردو گفت عاشق یکی دیگس ...مادرم بغلم کرد .._:تصدق سرت. اینارو نگفتم که گریه کنی. ._:میخوام از همه جیک و پوکش سر در بیارم. .میتر.سم عشرو نشری با برادرش بابک. داشته باشه ....مادرم آهی کشید .._:فردا شب رو چیکار کنم عزیز مادر ؟ خواهرم فتنه به پا میکنه بهش نه بگیم. .._:خب بهش نه نمیگیم ....مادرم چشمهاش دوتا شد. _:یعنی چی شراره. هیچ میفهمی چی میگی. ..
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۶۰
مادرم چنگی به صورت زد وگفت ای وای از طعنه های خواهرم. دیدی چه خاکی به سرم شد. حالا یک عمر قراره بگه اسم دخترت نحسه تا میخواستیم بیایم خواستگاری پسرم تصادف کرد. منم چادر موبرداشتم. نمیدونم چرا نگرانش شده بودم_:الان وقت این حرفها نیست بریم مادر. بریم. همه اهل کوچه داشتن سمت خونه خالم میرفتن. اون وقتها خیلی همسایه ها نگران هم میشدن و بیشتر جویای حال هم بودن
بلاخره این راه نه چندان طولانی تموم شد تا پیچیدیم سر کوچشون انگار سنگ به ساق پاهام بسته شد. پاهام بزور همراهیم میکردن ..اصلا نمیدونستم اومدنم ..اشتباهه یانه.با خودم داشتم کلنجار میرفتم. که پا گذاشتم تو حیاط خونه خاله. خالم داشت جی.غ و داد میکرد و مدام از حال میرفت.مادرم خودشو به خالم رسوند .با دیدنش بی هوا گریم گرفت. چقدر درمونده بود.چقدر بی تاب بود. تا برگشت منو دید. یهو کل کشید همه زدن زیر گریه._: عروسم اومده. قرار بود امشب ابراهیم بره عروس بیاره .مردم ..پسرم قرار بود داماد بشه. نه اینکه بره زیر چرخ ماشین
صدای گریه و شیون بلندشد. مادرم با گریه گفت. _:حالش چطوره ؟ الان کجاست ؟؟
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝❤️
#شراره #ادامه قسمت۶۱
اون لحظه باید خیلی آدم پست و. .وقیحی بودم که برمیگشتم و به مادری ناامید میگفتم من پسرتو نمیخوام ! نه من نمیتونستم همچین حرفی بزنم.! اون روز بسختی خالمو آروم کردیم ..نزاشت من برگردم گفت به تو که نگاه میکنم آروم میشم فکر میکنم ابراهیم بزودی حالش خوب میشه و برمیگرده ! مجبو.رشدم شب اونجا بمونم حال و هوای خونشون ماتم سرا بود! دلگیر ..فققط گریه و گریه!! حتی وقتی شوهر خالم اومد و گفت عملش خوب بوده باز بیشتر گریه و زاری کردن خالم میخواست شبونه بره بیمارستان چون راهش دور. بود شوهر خالم اجازه نداد و گفت فردا ظهر میریم ! خالم خوشحال نگاهی بهم کرد و گفت برو زود بخواب فردا بریم پیش ابراهیم ! چشمی از سر ناچاری گفتمو رفتم کنار دختر خالم بخوابم. .سرشو زیر پتو کرده بود و با حالت خفه ای گریه میکرد ! خیلی دلم میسوخت خوب که فکر میکردم میدیدم من دل جواب نه گفتن به اینارو ندارم. پس باید چیکار میکردم. دلم در گرو شاپور بود. بهش وعده داده بودم ..ولی حالا بااین دل بی تاب خالم و دختر خاله هام مردد شده بودم. .مستاصل و درمونده داشتم میخوابیدم که ....
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۶۲
:زن چرا نمیفهمی وقت ملاقات ساعت سه بعد از ظهره از الان بریم باید سه ساعت معطل بمونید خودت که هیچ این بچه اذیت میشه. .خالم با گریه بلند شد _:شراره آماده شو بریم دختر. ..صبحانه برداشتم تو راه میدم میخوری چشمی گفتم و سریع آبی به سرو صورتم زدم و راهی شدیم. .کل راه خالم یا گریه میکرد یا ذکر میگفت. .سرم درد میکرد اصلا یادش رفته بود من صبحانه نخوردم منم روم نشد بگم ! نزدیک ظهر که رسیدیم جلوی بیمارستان. یه مردی رو ارابه میوه میفروخت ..دست تو جیبم کردم برم چیزی بخرم بخورم که خالم محکم کوبید رو سرش و گفت. .ای خاک تو سرم ..بخدا هوش و حواسی برام نمونده. ..برات رقیه کباب تابه ای لقمه کرده بیا دختر. .بیا بخور. جون بگیر ..تا وقت ملاقات خیلی مونده ..با خالم جلوی بیمارستان که فضای سبز بود نشستیم و مشغول خوردن لقمه هامون بودیم که یهو وقتی سر مو بلند کردم دیدم شاپور کمی جلوتر از ما به درحتی تکیه داده و زل زده بهم ..لقمم پرید تو گلوم ..به سرفه افتادم. ..
نگاه شاپور پر بود از خشم ..شایدم نفر.ت.....
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت63
تکلیف خودت رو مشخص کن _:تکلیف مشخصه!! _:پس انتخابت ابراهیمه
سرمو پایین انداختم _:البته که نه! _:انتتخابت ابراهیم نبود که اینجا نبودی دخترجان ! _:اینجام چون خالم به ا.جبار منو آورده ..بیچاره دل و دماغ نداره تو این وضعیت که من نمیتوتم بهش بگم پسرتو نمیخوام ..تا ابراهیم بلندشه سرپا بشه ما عقد میکنیم ..._:خب گیرم که تو راس میگی. ولی من خوش ندارم پیشش باشی این مشکلو چیکار کنیم ؟ _:منم خوش ندارم. دل خوشی ازش ندارم. .ولی خب مجبو.رم. .دستهاشو کلافه بهم کوبید. _:ااااه ...توهم که هی ..مجبو.رم. مجبور.م ...راه انداختی ! بهت زده نگاهش کردم ..بعد از چند لحظه مکث گفتم .._:خالم نگرانم میشه باید برم. .برگشتم برم که یهو بدون اینکه برگردم سر جام خشکم زد. .جرقه ای تو ذهنم زده شد. .همونجوری چند ثانیه وایسادم و یهو برگشتم. ._:راستی نگفتی تو اینجا چیکار میکنی ؟ از کجا فهمیدی من اینجام اصلا ؟ بعد نگاهی به بیمارستان و نگاهی به شاپور کردمو ناباورانه گفتم. ..نکنه ..نکنه. خود تو ابراهیم رو زیر گرفتی آررره شاپور ؟؟
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت65
._:این زخم رو میبینی ؟ نگاهی به یه زخم تقریبا پنج سانتی عمیقی کردم وگفتم آره. ._:این یادگاره اون شبه! همون آقا شاپوری که سنگشو به سینت میزنی این خط رو برام کشید. موقعی که تو خواب بودی. موقعی که منو فرستادن بسته رو بیارم ...دستهامو رو سرم گذاشتم ..کلم داشت میجوشید. گر گرفته بودم. رفتم سمت پنجره ..شیشه رو بالا کشیدمو سرمو بیرون کردم ..داشتم خفه میشدم. چند بار عمیق تنفس کردم. ._:نمیخوام باور کنم. ..نمیخوام باور کنم ..._:اینارو نگفتم باور کنی. گفتم ازمن دل چرکین نباشی. من همون ابراهیمی هستم که جو.نمم برات میدم چه برسه این ز.خم ...حالم داشت بهم میخورد.حالا ورق برگشته بود. حالا درمونده تر و گیج تر شده بودم...نمیدونستم باید چیکار کنم..حرفهای ابراهیم مثل پوتک میخورد تو سرم. .هربار مرور میکردم ببشتر سرم درد میکرد..ای شراره بخت برگشته حالا چه جوابی میخواهی به شاپور بدی ؟ اصلا مگه جرات داری بهش نه بگی. .
با درموندگی کمی تامل کردم و برگشتم روبه ابراهیمو گفتم. ...
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت66
..از وقتی رو تخت بیمارستان افتادم لحظه ای به حال و روز خودم فکر نکردم. تمام فکرم فقط تویی اینکه نکنه تامن سرپا شم ..خوب شم. .ازدواج کنی. آخه میدونم خواستگار زیاد داری. خب میتر.سم دیگه. ..چیکار کنم میتر.سم مرغ از،قفس بپرد ..
اشکم رو باپشت دستم پاک کردم _:چرا گریه میکنی شراره نگرانم میکنی ؟ من طاقت اشک های تورو ندارم. .ببین دستمم چلاق شده نمیتونم اشک از صورتت پاک کنم ببین چه ذلیل شدم. .با این حرفهاش بیشتر دلم براش آتیش میگرفت ..دماغمو بالا کشیدم. _:ابراهیم. خیلی وقته مرغ از قفس پریده ...شراره این دختر خاله سر به هوای تو عنان از کف داده. ..دلشو باخته .ابراهیم گیح و منگ گفت_:این خزعبلات چیه داری میگی ! ؟ _:اینا خزعبلات نیست. عین واقعیته. ._:پس شفاف و پوست کنده حرف بزن
نمیدونم کارم درست بود یانه. .نمیدونم باید میگفتم یانه ..فقط اینو میدونستم که گقتن این حرفها منو سبک میکرد ..نگاهمو ازش گرفتم دوباره از پنجره خیره شدم به حیاط دلگیر بیمارستان و گفتم _:من دلمو به شاپورباختم ...اومدخواستگاریم ...بهش جواب بله رو دادم ...
💞@Mille_clesdor
───• · · · 🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت67
.چرا داری خودتو گول مبزنی ..تو عاشق شدی و چشمهاتو رو حقیقت بستی. غریدم. _:تو بگووو حقیقت چیه _:حقیقت اینه حتی بابک با اون کب کبه و دب دبه هم برای شاپور برادرش کار میکنه ....از سر لجاجت خندیدم. _:فکر نمیکردم مرداهم حسو.د باشن ! _:یعنی من از حساد.ت این حرفو میزنم ؟ نههه ..خانوم ..اون شبی که تو اونجا با خیال آسوده خواب بودی من به هوش بودم ! من تمام حرفهاشون. تمام کارهاشونو زیر ت.نظر داشتم ...شاپور ده بار خبر فرستاد بابک بگید حق نداره تا من پایینم بیاد پایین...اگه بیاد برای همیشه از کار میندازمش بیرون ...من عین این کلمه رو از دهن شاپور شما شنیدم . حالا شما اینم به خیر و خوبی تعبیرش کن .بگو من از حسو.دیم در.وغ میگم اصلا. حالا هم برووو به کارهای عروسیت برس عروس خانوم .وقتی دلت گیر یکی دیگه بوده نباید قبول میکردی بیای پیشم. اینجوری فقط درد گذاشتی رو دردام. .ز.خم زدی رو زخم هام .ابراهیم تا اینو گفت. .خالم که حرفهاشو شنیده بود بهت زده از پشت سرم گفت _:شراره تو عاشق یکی دیگه هستی ها ؟
💞@Mille_clesdor
───• · · · ⌞🌻⌝ · · · •───
#هزار_کلید_طلایی
#خانم عزیز #آقای محترم 💕🌱
💮بخاطر دفاع از خانوادت، به #همسرت حمله ور نشو یا اون رو بخاطر رابطه بهتر با #خانوادت تحت فشار قرار نده، که دو نتیجه داره...
1⃣ خراب شدن #رابطه شما و همسرت و عذاب ...
2⃣ #کراهت بیشتر همسرت از خانواده تو
🔺راه حل پایدار و درستش اینه که👇
💢رابطه رو به صورت #پایدار با همسرت و خانواده همسرت بهبود ببخشی، رابطه همسرت با خانوادت در طی زمان، بدون هیچ کار اضافه و اصراری حل خواهد شد
💢اگر هم به احتمال زیاد در طول زمان حل نشد، تو به این روش و کارت #ادامه بده؛ که به نفع راحتی و سلامت جسمی و روانی و #کانون_خانواده توست
💞@Mille_clesdor
#خانم عزیز #آقای محترم 💕🌱
💮بخاطر دفاع از خانوادت، به #همسرت حمله ور نشو یا اون رو بخاطر رابطه بهتر با #خانوادت تحت فشار قرار نده، که دو نتیجه داره...
1⃣ خراب شدن #رابطه شما و همسرت و عذاب ...
2⃣ #کراهت بیشتر همسرت از خانواده تو
🔺راه حل پایدار و درستش اینه که👇
💢رابطه رو به صورت #پایدار با همسرت و خانواده همسرت بهبود ببخشی، رابطه همسرت با خانوادت در طی زمان، بدون هیچ کار اضافه و اصراری حل خواهد شد
💢اگر هم به احتمال زیاد در طول زمان حل نشد، تو به این روش و کارت #ادامه بده؛ که به نفع راحتی و سلامت جسمی و روانی و #کانون_خانواده توست
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
#خانم عزیز #آقای محترم 💕🌱
💮بخاطر دفاع از خانوادت، به #همسرت حمله ور نشو یا اون رو بخاطر رابطه بهتر با #خانوادت تحت فشار قرار نده، که دو نتیجه داره...
1⃣ خراب شدن #رابطه شما و همسرت و عذاب ...
2⃣ #کراهت بیشتر همسرت از خانواده تو
🔺راه حل پایدار و درستش اینه که👇
💢رابطه رو به صورت #پایدار با همسرت و خانواده همسرت بهبود ببخشی، رابطه همسرت با خانوادت در طی زمان، بدون هیچ کار اضافه و اصراری حل خواهد شد
💢اگر هم به احتمال زیاد در طول زمان حل نشد، تو به این روش و کارت #ادامه بده؛ که به نفع راحتی و سلامت جسمی و روانی و #کانون_خانواده توست
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor