اگه اول خودتو دوست داشته باشی به بقیهام اجازه میدی دوستت داشته باشن. زندگی همینی که هست اگه به زندگی سخت بگیری اونم بهت سخت میگیره. ما به سختیا ارزش میدیم. دنیا با همهی کمبودهایی که داره پر از چیزهای زیباست.
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
36.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾سخنرانی دکتر فرهنگ هلاکویی
◾موضوع : ازدواج اشتباه و فرار کردن...
#دکتر_هلاکویی
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
🗣«نقل قولها»
🧠 داناترين شما آدميان، كسي است كه چون سقراط بداند كه هيچ نمي داند.
👤افلاطون – آپولوژي
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
58.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢برای شناخت یه نفر به درونش نگاه کن، هر چی که بیرونه یه دروغه فقط. البته ما هيچوقت واقعا ديگران رو نميشناسيم، شناخت ما فقط قضاوت ما از اوناست
💎اما از طرف دیگه ماجرا، هیچ آدمی اشتباهی وارد زندگی ما نمیشه! هر آدمی یک رسالتی داره، رسالت پرده برداشتن از حماقتها، نقطه ضعفها، بیعقلیها و حتی خصلتهای بد و خوب ما! اگر ضربه میخوریم در واقع از خودمون، خوشباوریها، بدجنسیها و حتی حماقتهای خودمون میخوریم! آدمها وسیلهن برای شناخت ما به خودمون
🌐ما انسانها که خودمون رو فراموش می کنیم و به جای شناخت خودمون به شناختن بقیه می پردازیم، بنظر می رسه مسیری رو طی می کنیم که به فراموشی خودمون منتهی می شه
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
#جبران_ناپذیر
#سرگذشت-ملیحه
#پارت_پنجاه شش
بچه ایی که توی شکمم بود روز به روز رشد میکرد و من باید هر چه زودتر یه کاری میکردم…..
تمام کارهای سخت مامان رو انجام میدادم…..وقتی مامان نبود از بلندی میپریدم…..دبه های سنگین رو از دست مامان میگرفت و میگفتم:مامان !تو کمرت درد میکنه بده به من…..
دو تا دوتا بلند میکردم ….خلاصه هر کاری که شنیده بودم بچه رو میندازه رو انجام میدادم اما انگار اون بچه قصد نداشت از جاش تکون بخوره و روز به روز جاشو محکمتر میکرد……
وارد ماه سوم که شدم ،،،،حس کردم شکمم یه کم اومده بیرون…..از اون موقع یه چادر برداشتم و بستم دور کمرم……
یه روز مامان گفت:چرا جدیدا چادر دور کمرت میبندی؟؟؟
گفتم:خودت چرا میبندی؟؟؟حس میکنم لازمه که ببندم ….مثلا هر وقت بهمن اومد سریع باز میکنم و سر میکنم ،،،مثل خودت…..
مامان یه کم قربون صدقه ام رفت و گفت:ماشالله….دخترم دیگه خانمی شده برای خودش…..
با قربون صدقه های مامان غمم بیشتر شد…..شکمم روز به روز بزرگتر میشد اما هنوز کسی خبر نداشت…..
مامان برای مریم از فامیلامون چند تا پیراهن بارداره گرفته بود و هواشو داشت و بهش رسیدگی میکرد اما من همچنان شکممو با شال و روسری محکم میبستم تا کسی متوجه نشه…..
اون روزها مامان چند تا النگویی رو که داشت رو سه تاشو برای جهاز مریم فروخت و دو تاشو هم برای سیسمونی و هر روز میرفت و یه سری وسایل میخرید……
رابطه ی دختر بهمن با مریم خیلی خوب بود و منتظر به دنیا اومدن بچه بود وخوشحال بود که صاحب خواهر یا برادر میشه……
همه چیز رو به راه بنظر میرسید بجز حال دل من…….چند بارخواستم خودکشی کنم و فقط بخاطر مامان اینکار رو نکردم…..حتی جرأت نداشتم واقعیت رو به مامان بگم تا شاید راه حلی داشته باشه……
چند وقت هم گذشت ……
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
67.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدواج هدف نیست !!!!!
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
واقعبینی در اندیشیدن را "خرد" مینامند؛ رویهی عاطفی آدمی، که خردِ او بدان متکی است، "فروتنی" نام دارد.
فقط وقتی میتوانیم واقعبین باشیم و از خرد در اَعمال روزانه مدد جوییم، که با فروتنی به جهان بنگریم و از رؤیایِ کودکانه "همهچیز دانی" و بر همهکار توانا بودن، آزاد شده باشیم ...!!
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
#جبران_ناپذیر
#سرگذشت-ملیحه
#پارت_پنجاه هفت
یه روز لوله ی آب سوراخ شده بود و کل ساختمون نم برداشته بود برای همین مامان مجبور شد یه لوله کش برای تعمیر بیاره……
لوله کش با دستیارش اومد و گفت:چون باید کف حیاط کنده بشه و من نمیتونم ،شاگردم اینکار رو میکنه که دستمزدش جداست……
شاگرد لوله کش یه پسر جوون و قدبلندی بود………..یه روز کامل کار کردند و مابین کارشون مامان براشون چایی برد…..
لوله کش ،لوله رو درست کرد و بعد به مامان گفت:خانم !!کف حیاط باید یه روز بمونه تا خشک بشه و بعد پرش کنم و موزائیکهازو سر جاش بچسبونم….
مامان هم کفت:اشکالی نداره فردا هم تشریف بیارید……
من که مثل هر روز درگیر خودم و بچه ی داخل شکمم بودم و هزار تا فکر و نقشه میکشیدم و حواسم به حیاط و لوله کش نبود…..
فردا بعداز ظهر اومدند و کارشونو انحام دادند……مامان به من گفت:ملیحه !!یه کم گوجه و خیار و پنیر آماده کن تا به این بنده خداها ببرم بخورند……….
من هم برای شستن خیار و گوجه ها رفتم حیاط و بعداز سلام کارمو انجام دادم و برگشتم و آماده کردم و دادم مامان براشون برد…..
خلاصه لوله کش و شاگردش رفتند…..
فردا نزدیک ظهر شنیدم زنگ میزنند……مامان رفت و در رو باز کرد،….از پنجره ی اتاق دیدم که لوله کشه…..
با خودم گفتم:انگار این لوله کش دست بردار نیست…..توی دلم خنده ام گرفته بود و فکر کردم برای مامان خواستکار پیدا شده…..آخه هرازگاهی از این موارد پیش میومد……
مامان بعداز اینکه چند کلمه با لوله کش حرف زد ،لوله کش رفت و مامان هم خوشحال برگشت داخل اتاق…..
همینطوری به صورت مامان خیره بودم تا خودش بگه چه خبره اما حرفی نزد ،،،،،همچنان چهره ی مامان شاد بود مجبور شدم و پرسیدم:مامان !کی بود؟؟؟
مامان گفت:لوله کش…..
گفتم:وا…..چیکار داشت؟؟؟
گفت:اومده بود خواستگاری…..
با لبخند گفتم:چشم بابا دور…..حالا چی جواب دادی؟؟؟
مامان اخمی کرد و گفت:از تو خواستگاری میکرد برای شاگردش…..
ادامه دارد…..
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ
🌸💫الــــهــــی ...
🤍💫بهترین آغازها آنست که
🌸💫با تکیه بر نام و حضور تو باشد
🌸💫با توکل به اسم اعظمت
🤍💫آغاز میکنیم روزمان را،
🌸💫الهی هر جا که تو باشی
🤍💫نــگــاه هــا مــهــربــان
🌸💫کلامـهـا محبت آمــیــز
🤍💫رفتارها سرشار از مهر میشوند
🌸💫الــــهـــی
🤍💫تو باش تا همه چیز سامان یابد
💖
75.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وظیفه والدین در قبال آسیب روانی
فرزندانشان✔️✔️✔️✔️
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor
تکنیک آرام سازی ذهن :
روزانه به مدت چند دقيقه تمام حرفهاى درون ذهن خود را بنويسيد و آنها را بخوانيد.
تمام گفتگوهای ذهنی خود، تمام شکایتها، همه ی نگرانی ها و اضطراب ها را بنویسید و سپس بعد از چند روز آنها را بخوانید. متوجه خواهید شد بسیاری از آنها فقط مسائل سطحی ست و اصلا مشکل بزرگی نیست.
حتما امتحان کنید! با این کار کم کم دست از نشخوار ذهنی برداشته و آرامش بیشتری خواهید داشت.
↳↳↳•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
💞@Mille_clesdor