هدایت شده از میم صاد
خروار خروار «به خاطر مردم»
روی سینه زندگیم جمع شده
خرمن خرمن «دلم میخواد»
راه نفس زندگیم رو بسته
پُشته پشته «برای دنیا»
سر راه زندگیم ریخته
تو زندگیم دارم میگردم دنبال
«به خاطر خدا»ها و چیزی پیدا نمیکنم
پس کجاست «به خاطر خدا»های زندگیم؟
مگه آدم بودن من بسته
به بندگی کردنم نیست؟
و نمرهی بندگی رو مگه
«به خاطر خداها» تعیین نمیکنن؟
هان؟
خستهام از خودم
از آدم نبودنم
خب تقریباً ۱۱ ماه از سال ۱۴۰۳ تموم شده
برنامههایی که شاید بعضاً انجام نشده
و هدفهایی که تا الان بعد از این چندین ماه تیک نخورده و کلی هم هدف داریم که واگذار کردیم به سال آینده
که باز سال آینده، همین آش و همین کاسه
و به همین منوال مسئول انجامندادن کارهامون و واگذاری هدفهامون به سال آینده هستیم
و دست روی دست میگذاریم و حرکتی نمیکنیم
با این وجود بهنظرتون با کاری نکردن
میتونیم وضعیت فعلیمون رو تغییر بدیم؟
اصلا یه سوال
چقدر از اول سال تا الان تغییر کردیم؟
چند ساعت آموزش دیدیم؟
چندتا کتاب مطالعه کردیم؟
ورزش و تغذیه سالم تو برنامهمون هست؟
چند ساعت در روز ورزش کردیم؟
ارتباطت رو با خدا قوی کردیم؟
اصلا رفتیم دنبال کسب یه مهارت جدید؟
دنبال کسبدرآمد بودیم؟
و...
شاید خیلی از این سوالها بیجواب بمونن
شاید هم از سر شرمندگی نتونیم جواب بدیم
ولی میشه فرار کرد و نادیدهشون گرفت؟
یا همیشه برامون شده نشخوارذهنی و داره مغزمون رو میخوره؟
یه چیزی بزار الان بهت بگم
شاید منتظری که سال جدید شروع بشه
که شروع کنی و دست به اقدام بزنی
همین الان بهت بگم که
بازم اونموقع اقدام نخواهی کرد
و کارهات رو به تعویق میندازی