eitaa logo
🇮🇷بِیـتُ‌الزهـراۜ🇵🇸
537 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
21 فایل
﴾﷽﴿ ازْ آنْگاھ کِھ خُـودَمْ را دیـدَمْ، طُ را شِناختَـمْ ڪانال وقف بےبے بۍ‌حرم🕊 -کپی؟حلالِ‌حلال(: صلوات‌بفرست‌برای‌فرجش🌱 بشنوازاطلاعات: @shoroot110 جهت‌تبادل‌و‌انتقادات‌و‌پیشنهادات: @Zeinabiam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت 139🦋 موقع شام رفتیم پشت سالن و مردونه و زنونه رو با یه پرده جدا کرده بودن. زیاد میل نداشتم اما نمیشد نخورم پس تا جایی که معدم اجازه میداد نوش جان کردم. تموم مدت منو ومهسا سر به سر حدیث میزاشتیمو میخندیدیم. بعد شام دوباره برگشتیم تو سالن اصلی. نشستم که نگاهم به آرش و برسام افتاد وا اینا با هم ست کردن. با آرنجم به پهلوی مهسا زدم‌ گفت. _ها گفتم‌ _ها و کوفت عشقتو دیدی؟ گفت. _اره چطور؟ گفتم. _مشکوک نیست که اینا باهم ست کردن؟ گفت. _نه من به آرش گفتم منو تو ست میکنیم اونم گفت پس با برسام ست میکنه. گفتم‌ _واسه چی بهش گفتی ایششش. رومو ازش گرفتم که غش غش خندید و گفت. _مثلا تو قهر کردی. گفتم‌ _اره. گفت‌ _لوس‌ گفتم‌ _خودتی. موقع تحویل کادو ها و عکس گرفتن بود و صدای موزیک خیلی کم شده بود. از جام بلند شدمو برای خودم چرخی زدم. _دلربا؟ برگشتم. برسام با فاصله ی کمی از من به میزی تکیه داده بود. میخواستم برم که گفت. _نرو یه چند لحظه به حرفام گوش کن بعد هرکار خواستی بکن. وایسادم ولی نگاش نکردم. گفت‌. _میدونم ناراحتی حق داری من اشتباه کردم و بابتش معذرت میخوام لطفا بهم یه جواب بده من این همه مدت ترسیدم بهت ابراز علاقه کنم اما حالا که گفتم تو بهم بی محلی میکنی میخوام بدونم جوابت چیه؟ با من ازدواج میکنی؟یا نظرت تغییر کرده؟ سکوتمو که دید شاکی شد و گفت‌ _یه چیزی بگو دیگه ساکت نباش دقم نده گناه که نکردم عاشق شدم. لبخندی اومد گوشه ی لبم ولی سریع پنهانش کردم. رومو از گرفتمو گفتم‌. _عشق یعنی به سرت هوای دلبر بزند درد از عمق وجودت به دلت سر بزند‌... ازش دور شدم دوست داشتم برگردمو چهرشو ببینم ولی خودمو کنترل کردم. رفتم سمت میز و کادو ها رو برداشتمو رفتم سمت حدیث و محمد حسین بهشون که رسیدم حدیث رو بغل کردمو گفتم‌ _خیلی بهت تبریک میگم و یه زندگی پر از شادی و برکت رو برات آرزو میکنم. لبخند زد . تابلویی رو به سمتش گرفتم. عکس جشن عقدشونو که کنار هم ایستادن رو نقاشی کردم. با دیدنش هیجان زده گفت. _واییی دلربا این چقدر قشنگ شده ممنون! بعدم رو به محمد حسین گفت‌. _محمد اینو ببین‌ تابلو رو به دست محمد داد‌ لبخندی زد و گفت. _دستتون درد نکنه. خواهش میکنمی زیر لب گفتم. و یه جعبه ی دیگه به دست حدیث دادم.. گفتم‌ _بازش کن.. متعجب نگام کرد و بعد بازش کرد. چند لحظه به دستنبد نقره ایی که براش خریده بودم خیره موند و گفت.. _دلربا این خیلب خوشگله دستت درد نکنه لازم نبود تو زحمت بیوفتی گفتم‌ _همین که خوشت اومده برای من کافیه خوشبخت بشی بهترینم. چشمکی حواله اش کردم. رفتم سرجام نشستم. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده:
🍃🍃🍃•🦋•‌‌﷽•🦋•🍃🍃🍃 🦋پارت140🦋 چندباری نگاهم به برسام خورد برق خاصی تو چشماش بود‌ موقع عکس گرفتن با عروس و داماد از کنارم رد شد و اروم گفت‌ _خیلی دوستت دارم. لبخند پررنگی روی لبام نقش بست و این دفعه پنهانش نکردم. مجلس تموم شد و اخر شب بود. بیرون شلوغ شده بود همه دور و اطراف عروس داماد بودن و داشتن برای بار اخر تبریک میگفتن و خداحافظی میکردن. اخه عروس داماد همینجا از ما جدا میشن و میرن مشهد. دوباره حدیث رو تو آغوشم گرفتم و بوسیدمش. یه حسی ته قلبم میگفت این آخرین باریه که میبینمش و عجیب دلتنگش بودم شاید چون دیگه رسما متاهل شده این حسو دارم‌ دست همو گرفتیم که دیدم بغض کرد. با دیدن بغضش منم بغضم گرفت گفتم‌ _چیه؟ اشکاش سرازیر شد و گفت. _کاش بابا بود. بغض منم شکست. گفتم‌ _عزیزم بابات همینجاست داره نگات میکنه‌. گریه اش شدت گرفت و گفت. _میدونی فقط تو الان حال منو درک میکنی اما بازم شرایط تو از من سخت تره دلربا خیلی دوستت دارم... اشکامو پاک کردمو گفتم‌. _منم دوستت دارم دیونه گریه نکن دیگه توهم‌ این وسط فیلم هندیش کردی‌ خندید. خلاصه با سلام و صلوات عروس داماد راهی شدن. و ماها موندیم همه مشغول خداحافظی بودن. رفتم سمت ماشین برسام تا کیفمو بزارم تو ماشین اما نرسیده به ماشینش سام جلوم سبز شد. نفسم بند اومد. اومدم جیغ بکشم که پارچه ایی جلوی بینیم گرفت و نفهمیدم چی شد. فقط صداشو کنار گوشم شنیدم که گفت‌ _بخواب دختر کوچولو. -----🦋‌-----🍃--~•🌸•~--🍃----🦋----- ‌✍نویسنده:
استثناء امروز بیشتر گذاشتم😎 منتظر باشید... قسمت هایی در راهه که اصلا فکرش رو هم نمیکنید🙂
‌ حاج‌حسین‌یڪتامیگفت : ڪدومتون‌وقتی‌صبح‌میخوادبره‌ دانشگاه‌یـامدرسـه‌باخودش‌میگـه : میروم‌تاانتقـام‌مادرپھلو‌شڪسته‌رابگیـرم💕 ‌ شبتون فاطمی:) حلال کنید🌱 یاعلی مدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلی الله علیک یا ابا صالح المهدی ✋🏻🌷 🍁✨ جمعه یعنی ... ⚪️✨عطر نرگس درهوا سر می کشد 🍁✨جمعه یعنی ... ⚪️✨قلب عاشق سوی او پر می کشد 🍁✨جمعه یعنی ... ⚪️✨روشن از رویش بگردد این جهان 🍁✨جمعه یعنی ... ⚪️✨انتظار مهدی صاحب زمان 🍁" اللهم عجل لولیڪ الفرج " ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
• کجا را باید بگردم؟! 🧐 • میان ازدحامِ صداها سکوت می‌کنم، شاید صدایت به گوشم برسد...🗣 • اما هرچه می‌گردم دنبال صدایت، نمی‌شنوم...🎧 • مشکل از من است که نمی‌بینم تو را...🤕 • تویی که همیشه همراه منی کنار منی!🖇 • حواست هست و منم که دورم از تو! 📌 • من را ببخش عزیزترینم...🍂 • که درگیر دنیای خودم شدم🚶‍♂ • آن‌قدر که فراموش کردم تنهایی 🖤 [تنهاترین محبوب دنیا دوستت دارم!]❤️ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
💙اللهم عجل لولیک الفرج بحق الزینبۜ💙 ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
+تا‌زمانے‌ڪه همنشینِ گناه باشیم همنشینِ امام‌ِزمان نخواهیم ‌بود _تازمانے‌ڪه گرفتارِ نَفس باشیم هم‌نَفَسِ امام‌ِزمان نخواهیم بود ✨ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor
🌷 ☘️ پيامبر اکـــرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : هــر غسل كـن🚿، حتّى اگــر لازم شود بـراى تهيّه آب آن، خوراك روزانه‏‌ات را بفـروشى و گـرسنه بمانى؛ زيـرا هيـــچ امر مستحبّى بالاتـر از غسل جمعه نيـست. بحارالأنوار، جلد ۸۱، صفحه ۱۲۹ ♡اینجا بیـت‌الزهــراست(:♡↯ @Misaghezuhoor