#دلنوشته
روزها با افتخار از پدر مهربانی میگویم
که همه جا و همیشه کنارم است،
و شب ها،
یتیمم از نبودنت... 🥀
ای بابای تمام یتیم های جهان !
بیا ...!💚🖤
✍ #مریم_علیپور
@Misss_Writter
#دلنوشته
#چشمه همیشه درجریان و تکاپوئه ...
برای همینه که تازه و گواراست
و نوشیدن یک جرعه از اون
مزه ی بهشت میده ...!
اما آب مونده تو یه گودالِ سر راهی رو،
هیچکسی نگاه هم نمیکنه
چه برسه که بخواد از اون بنوشه !
چون یه گوشه بی حرکت نشسته
و منتظره تا گندیده بشه!
از تکاپو و چالش نترس ...
از اینکه هر روز بیشتر از قبل بدونی
و یاد بگیری
از حاشیه ی امنی که برای خودت ساختی بیرون بیا،
تا بتونی آدم متفاوت تر و ارزشمندتری باشی ...
یه چشمه ی جوشان و خروشان باش
همون که آدما برای دیدنش
راه های سخت و طولانی رو طی میکنن ...
#مریم_علیپور
@Misss_Writter
#شب_نوشت
نگاهم به در ماند ...
و پاهایی که تاول بسته اند ,
در کوچه پس کوچه های انتظار!
تمام دنیا را ،
قدم به قدم
خانه به خانه !
گشته ام ...
آقای من !
ساکنِ کدام دارالعماره ای ...؟
✍ #مریم_علیپور
@Misss_Writter
#روایت_نویسی
قوری لب طلایی رو روی کتری گذاشت و
یهویی و بی مقدمه گفت :
- میگم موهات خیلی ریخته ها.
موهای باقی مونده رو گوجه ای فر دادم و بالای کله م بستم و گفتم :
- میدونم از صفرای زیادمه.
تعجب کرد و ادامه داد :
- صورتتم یه کم چروک برداشته ها
البته سن مون هم داره زیاد میشه دیگه ...!
به خطِ عمیقِ لبخندم دست کشیدم
و گفتم :
- آره تو سن ما صفرا بالا میره!
خیلی هم بالا میره ...
خندید.
- یادته سابق همیشه حرفات رو میخوردی؟
الان خیلی زود حرفتو میزنی!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
- حتی همین هم از صفرای زیادمه ...!
لیوان ها چهارگوشِ خوشگل رو تو سینی گذاشت و جواب داد :
- تو که انقدر طب رو یاد گرفتی که میفهمی از صفراته ،
پس چرا درمانش نمیکنی؟
برگای زرد و نارنجی از درخت همسایه به زمین ریخت.
مثه عمرمون که پاییزش رسیده بود
و ما پاییزهای زیادی بود که ،
با هم رفیق بودیم.
رو بهش گفتم :
- هنوز با خودم کنار نیومدم که صفرام رو پایین بیارم
میدونی خیلی معایب داره ها ...
خیلی خطرات داره ها ...
اما دوسش دارم
انگار یه آدم دیگه شدم.
انگار اونی شدم
که سالها دلم میخواست باشم!
چایی لب سوز رو جلوم گذاشت و گفت :
- چی این مزیّت به حساب میاد
که عین یه اسکلت مُتحرک شدی؟
یادته قبلاً بچه با انرژی دانشگاه بودی؟
لپ گلیِ تپلی که همیشه خندان بود!
رو کردم به موهاش که مثه من جوگندمی شده بود :
- آره راس میگی من اون موقع همیشه خندان و بشّاش بودم ...
اما اونی نبودم که میخواستم
دلم میخواست یه وقت هایی نَخَندم ...
یه روزایی وقتی دلم شکسته بود،
بشینم و زار زار گریه کنم!
اما گریه نمیکردم که هیچ ،
می اومدم سر کلاس و یکی دیگه رو دلداری میدادم
که وضع حالش هزار برابر از خودم بهتر بود!
یه روز سر درد بدی داشتم
یعنی روزای زیادی بود که سردردهای بدی باهام همراه شده بود.
رو تخت نشستم و چشمام رو مالیدم
ملیحه زل زد بهم و با خنده گفت :
- دیگه واقعاً عین دخترای کُرد شدی
با این سربند!
بعد امتحانا یه دکتر برو ...
چیه این سر درد های هر روزه ت؟
یکی دیگه از اون ور اتاق گفت :
- بلاخره هر خوشگلی یه مُشگلی هم داره!
بعد چشمام به اشک نشست.
زل زدم تو آینه
خوشگلی در خودم ندیدم
فقط من بودم و چشم قرمز و ورم کرده
با کلی جوش مجلسی و غیرمجلسی.
با خودم فکر کردم چرا خوشحاله از اینکه من حالم خوب نیست؟
سربند رو درآوردم
بازم خندیدم
تا بشم همون آدم قبلی ...
عالم و آدم می اومدن و با زرنگی تمام،
سرم کلاه میزاشتن
نگاشون میکردم و تک تک دغل بازی هاشون رو می دیدم و میشمُردم
بازم می خندیدم
و خودم رو به نفهمی میزدم!
حتی اون روزی که رفیق جینگم شماره مو پخش کرد .
با ناراحتی سرش رو تکون داد و
چایی خوشرنگ رو جلوم گذاشت و گفت :
- یعنی خاطرخواهی انقدر مهم بود
که بابتش پول بدن تا شماره شو یکی رو گیر بیارن؟
چایی لب سوز رو نزدیک لبم بردم و یه هورت کشیدم
دآغ بود...
چشمام به اشک نشست
و لب و جیگرم بازم باهم سوخت.
استکان چایی رو سرجاش گذاشتم و جواب دادم :
- پول زیادی نداد،
حداقل برای اون چیزی نبود.
چیزی که مهم بود نارفیقیِ رفیقی بود
که زخمش گوشه کنارهای قلبم رو هنوز میسوزونه !
راستی گفتم که برام همه چی رو گفت روز آخری؟
حتی همون روز هم بهش خندیدم!
گفتم بیشتر نگو
تا این روزِ آخرم خوشی بمونه تو خاطرمون
نه ناخوشی!
گفتم یه قرنه که میدونم چی شد ...
و چی گفتی
و با پولش یه مانتوی قرمز کَنفی خریدی
و تنت کردی!
اشک هاش افتاد رو برگه ی کارورزی ...
گفت حلال کن دیگه!
گفتم خودت چی؟ خودتو حلال کردی؟
من حتی همون موقع هم گریه نکردم. ارزشش رو داشت
که یه خط عوض کنم
تا عوضی ها رو عوض کنم ...!
من همیشه مینشستم یه گوشه ی رینگ ،
تا هر کسی هر جوری که دلش میخواد
بهم مُشت بزنه.
دلم میخواست فقط اینو بفهمم
ما آدما اگه حس کنیم یکی آدم خوبیه،
تا کجا پیش میریم
و بهش ضربه میزنیم؟
الانم مثه قبلم ها
فکر نکن الان میام خون به پا میکنم نه ...
قبلاً فقط Edit میکردم آدم ها رو ؛
اما الان صبر میکنم
وقتی دَغَل بازی و شیطنت هاشون
به حد کافی و وافی،
صبرم رو لبریز کرد ...
از لیست آدم های دور و برم فقط حذفشون میکنم
برای همیشه حذفشون میکنم.
حالا خیلی بهترم
راحت ترم
صفرا رو دوست دارم.
چون همین صفرای زیاد
باعث شد اونی بشم که میخوام
اونی که جرات داره،
دستش رو بِبَره
روی دکمه Shift+Delete
و خلاص!
خلاصِ خلاص ...
#مریم_علیپور
@Misss_Writter