eitaa logo
میوه دل من
4.5هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم کمک کردن پسرای من واقعا لذت بردم اینکه کنار هم گوجه ها رو ریز کردیم تقریبا 6،7تا گوجه بزرگ رو پسرم ریز کرد😍 در مورد استفاده از چاقو،بگم که پسرای من تقریبا از کوچکی از چاقو استفاده کردن،و یجورایی ترس ندارم از اینکه چاقو بدم دستشون کار باهاش رو یاد دارن ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان
━━.•💐﷽.•💐•.━━━━━━━━ 💥مجموعه ی تخصصی جواهر الحیاة برگزار می‌کند ✨دوره ی شخصیت شناسی عمومی ترم یک با نام 🔻 "طبع شناسی مقدماتی"  ◄ با 10 جلسه تدریس و 10 جلسه کارگاه تشخیص طبع  ◄ مدرس دوره: سید روح الله حسینی 🔰سرفصل‌های این دوره: 1.آشنایی با مبانی طب 2.آشنایی با عناصر و ماهیات اربعه 3.آشنایی با طبایع اصلی 4گانه 4.آشنایی با طبایع ترکیبی 5.تیپولوژی طبایع و شخصیت شناسی 6.آموزش نمونه طبایع به صورت ویدیو 7.ده جلسه کارگاهی مباحثه ای نمونه طبایع ترم اول را از دست ندید😊 آیدی ثبت نام: 🆔@Aref2400 https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ━━━━━━━━━━.•🌙•.━━
میوه دل من
━━.•💐﷽.•💐•.━━━━━━━━ 💥مجموعه ی تخصصی جواهر الحیاة برگزار می‌کند ✨دوره ی شخصیت شناسی عمومی ترم یک ب
ان شاالله اگر عزیزان این دوره را شرکت کنند، تعامل بهتر و سازنده تری در کانال خواهیم داشت، به بیان ساده تر بهتر همدیگه رو درک می کنیم☺️😄✅ پایه ی طبع شناسی هست که ان شاالله با آشنایی اصولی با این علم، درک بهتری از رفتار و گفتار و کردار اطرافیان خواهیم داشت، چه بزرگتر ها و چه کودکان👌 ✅تشخیص محدوده ی صحیح یا غلط رفتاری کودک ✅برنامه ریزی صحیح و اصولی برای تغذیه کودک ✅پی بردن به سلائق و علائق کودک ✅و کشف استعدادها و توانایی هایش و برنامه ریزی صحیح و اصولی برای آینده ان شاالله آگاهی و تسلط بر این مسائل، سردرگمی را کمتر و آرامش بیشتری نصیب ما خواهد کرد، به لطف خداوند، ان شاالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ صندلی کوچولو، یک صندلی سفید و صورتی خوشگل بود. با چشم های اشک آلود گوشه ی اتاق فاطمه نشسته بود. لب هایش آویزان بود! با خودش گفت: «فاطمه منو دوش نداله! اَژَم اِشتفاده نمی تُنه! تَهنام!» مادر فاطمه به طرف اتاق فاطمه رفت. یک راست سراغ صندلی کوچولو رفت. کنار فاطمه گذاشتش. فاطمه نشسته بود گوشه ای از پذیرائی، اخم کرد. از کنار صندلی بلند شد و گفت: «مامان شَندل نه!» انگار از صندلی می ترسید! مادر لبخند زد. دوباره توی اتاق فاطمه رفت. با تمام عروسک هایش برگشت. صندلی کوچولو با خودش گفت: «وااای خِلش کوچکولو! نوک حنائی! هادی! هدی! ببعی! ...سلاام! چِگَد دلم می خواش باهاتون‌‌ باژی‌ کنم!» همگی هورا هورا کنان دست زدند و خندیدند. مادر کنار صندلی و عروسک ها نشست. نوک حنائی را برداشت. نوک نارنجی اش را ناز کرد. روی صندلی نشاندش. کمی منتظر شد. به بقیه ی عروسک ها لبخند زد و گفت: «نوک حنائی‌‌ داره یه کار مهم می‌‌ کنه!» نوک حنائی بعد از مدتی گفت: « آخیش لاحت شدم! میکلوبای بد از توو دلم بیلون اومدن!» مادر گفت:«عِه! آفرین پسر خوب! شما شماره ی دو را انجام دادین‌‌!» یکدفعه ببعی گفت: «بع! بع! نوبت منه! دل منم دَد می تُنه!» نوک حنائی پائین پرید. جای خودش را به ببعی داد و گفت:«تو هم شماله‌‌ دو دالی؟! پی پی؟» ببعی گفت: «آله، آله! زودی باش!» هادی و هدی هم به نوبت روی صندلی کوچولو نشستند. هادی گفت: «حالا ملیض نمی شم!» هدی گفت: «من با میکلوبا دوش نیشتم‌!» بعد از آن همه با خیال راحت مشغول بازی شدند. فاطمه گاهی با عروسکش، ملوس خانم بازی می کرد. گاهی به حرف های عروسک ها و مادرش گوش می کرد. اما نزدیک صندلی نشد. مادر با خودش گفت: «باید فاطمه را از پوشک بگیرم!» بعد با صدای بلند به عروسک ها گفت: «فردا همین موقع، همین جا جمع بشین. دوباره همین بازی را می کنیم! همگی بالا و پائین پریدند‌. جیغ زدند و هورا کشیدند. صندلی به فاطمه فکر می کرد. نگاهش کرد و با خودش گفت: «کاشکی فاطمه هم فَلدا با ما باژی تُنه!» مادر و عروسک ها و صندلی تا چند روز همین بازی را انجام دادند. سر همان ساعت! آخر هفته بود. فاطمه از تنهائی بازی کردن خسته شده بود. ملوس را بغل کرد و به بقیه نزدیک شد. مادر نگاهش کرد و خندید. دستش را گرفت و گفت: «خوش اومدی قند عسلم!» فاطمه دامن صورتی چین دارش را با دست کوچک سفیدش بالا گرفت. به مادرش نگاه کرد. کمی می ترسید. روی صندلی نشست. مادر گفت: «آفرین دختر گلم» و یک برچسب ستاره روی دست توپولویش زد. فاطمه داد زد و گفت: «هولااا! مَنونم‌‌! مَنونم!» بعد از چند روز مادر صندلی را توی دستشوئی گذاشت. فاطمه گریه کرد و گفت: «شَندلِ منه‌‌! دَشولی‌‌ نه!» مادر گفت: «الان صندلی فقط مال شماست، به شرط اینکه توی دستشوئی بری اون هم بدون پوشکت!» فاطمه خندید و گفت: «بااااشه!» با کمک مامان پوشکش را از خودش جدا کرد. تند و فرز توی دستشوئی رفت. روی صندلی اش نشست. وقتی کارش تمام شد، مادر برایش یک برچسب بزرگ روی در دستشوئی زد. بعد بغلش کرد تا از توی کیسه ی جایزه ها یک اسباب بازی خوشگل بردارد. کیسه ی اسباب بازی یک کیسه ی رنگی رنگی بود. پر از جایزه های کوچولو، اما جدید و براق. کیسه با دسته ی بندیش به آقای گیره روی دیوار دستشوئی آویزان بود. حالا دیگر صندلی تنها و غمگین نبود. فاطمه هم از دوست جدیدش صندلی، نمی ترسید و مهم تر از همه اینکه، فاطمه دیگر پوشک نمی پوشید! ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
(س) (ع) (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━🦋━━━⃟●⃟━━━━﷽ حفظ آبرو امام رضا علیه السلام: بهترین زنان شما زنی است که پنج خصلت داشته باشد، گفته شد آن پنج خصلت کدامند؟ پاسخ دادند: امیرالمومنین علی علیه السلام فرموده اند: سهل گیر باشد و سخت نگیرد؛ نرم خو و آرام باشد و تندخو نباشد، از شوهر خود اطاعت کند، هرگاه شوهرش را به خشم آورد چشم بر هم نگذارد تا او را راضی کند و هرگاه شوهرش از وی غایب شد مال و آبروی او را حفظ کند، چنین زنی از کارگزاران خداوند است و کارگزاران خداوند از رحمت او نا امید نیستند. کافی جلد 5، ص324،325  (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━⃟●⃟━━🦋━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈┈••✾🍃 ﷽ 🍃✾••┈┈┈• این اردک های خوشگل🦆 چند روزیه خونه ی ما، مهمون هستن.😍 جای قبلی که بودن یه حیاط کوچک بود. برای همین صاحبشون اونها را برای مدتی به ما سپرده.🏡 بعد از ناهار که هوا گرمه، بچه ها می برنشون بیرون تا توی جوی کنار خونه آب تنی کنند.🏊‍♀ منم راجع به ویژگی های اردک ها براشون توضیح میدم☺️😍👌 میگم: بچه ها می دونستین، اردک ها خیلی خیلی آب تنی کردن را دوست دارند؟😇 هر چقدر هم آب بازی کنند و بال هاشون خیس نمی شه؟! می دونید چرا؟ 🤔🧐🤓 چون که پر و بالشون روغنیه😊 بچه ها می بینند که اردک ها خیلی بامزه و تند تند غذا می خورند،😄 تمام غذاها رو‌ به سر و صورت و اطرافشون می پاشن😉 دیگه یاد گرفتن که غذاشون چیه؟🤔 و باید چی جلوشون بریزن تا بخورن😋👌✅ اردک ها کاهو دوست دارند، خیار🥒، هویج🥕، گوجه🍅، فلفل دلمه ای، کدو و انواع ویتامین ها اونها کرم 🐛و حشرات🐌🦗 را هم می خورن با اومدن این اردک های دوست داشتنی بچه ها سرگرمی تازه ای پیدا کردن🦆👦🙇‍♂🏃‍♂🦆😍 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ •┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈•
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ جغجغه دسته دار😍🤔 👨‍🔧وسایل مورد نیاز👩‍🔧 ❇️بطری پلاستیکی ❇️مهره‌های رنگی ❇️لوله باریک یا شلنگ مهره‌ها رو داخل بطری بریزید😊 توی بطری کمی آب بریزید و دربش رو محکم ببندید🙃 لوله یا شلنگ رو در قسمت سر بطری فشار دهید تا به هم متصل شوند🤓🤩 از بطری‌های کوچک استفاده کنید تا راحت تو دست کوچولوهای عزیز جا بشن👌 این بازی برای دردونه‌های زیر یک سال مناسب هست و کودک ساعت‌ها با این وسیله سرگرم میشه و از صدای تکان خوردن مهره‌ها در آب لذت میبره😍👍 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨ امروز پسرم‌ بهانه‌ی بادکنک 🎈🎈🎈گرفت و خیلی بی تابی میکرد ... منم‌ دستم بند بود و کار داشتم واقعا نمی تونستم برم بخرم براش ...😢 رفتم زود یه دونه کیسه فریزر برداشتم و باد کردم و‌ با نخ بستم و‌ دادم دستش😃😄☺️ آروم شد و می انداخت هوا و خیلی لذت می‌برد ... بعد تو دستش گرفت و با دندوناش ترکوند😐🙂😅 داداشای بزرگتر هم تا صدای ترکیدن رو شنیدند، بدو بدو و با هیجان اومدند☺️😄 و کلی کیسه فریزر باد کردند و گذاشتند زیر پا و ترکوندند😅🙃 و یه روش جدید بهش یاد دادند😃 خلاصه یک جو پر هیجان درست شد و کلی خوش گذروندند👏👏👏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✤ ⃟🏴 ⃟⃟ ⃟ ﷽ ❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ⃟✤ سلام به گل پسرا و دخترای نازنینمون🌹 تفاوت های دو تصویر رو پیدا کنید و برامون بفرستید😍🙏 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ✤ ⃟🏴 ⃟⃟ ⃟❀🏴❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ⃟✤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(س) (ع) (ع) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_خاتمه_ی_سلسله_ی_انبیا_بنی_فاطمه.mp3
6.35M
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════ 🔳 (ص) 🔳 (ع) 🌴خاتمه ی سلسله ی انبیاء 🌴رحمت محض خدا بخشش بی انتها 🎤 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════ مسابقه امام حسن(ع) و امام حسين(ع) عليهما السلام در خطاطى: روزى امام حسن(ع) و امام حسين(ع) در حال نوشتن بودند. امام حسن به امام حسين گفت: «خط‍‌ من از خط‍‌ تو بهتر است.» امام حسين عليه السلام گفت: «نه، خط‍‌ من بهتر از خط‍‌ توست.» نزد مادرشان حضرت فاطمه (س) رفتند و گفتند: «بين ما داورى كن.» مادر نمى‌خواست هيچ‌يك از آنها را ناراحت كند، براى همين گفت: از پدرتان بپرسيد. آن دو نزد پدرشان رفتند و از او پرسيدند. امام على عليه السلام هم نمى‌خواست هيچ‌كدام از آنها ناراحت شوند، براى همين فرمود از جدّتان بپرسيد؛ پس نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفتند و پيامبر هم فرمود: «من هم داورى نمى‌كنم، اما از جبرئيل مى‌پرسم.» وقتى جبرئيل آمد، گفت من هم بين آنها داورى نمى‌كنم، اما اسرافيل بين آنها حكم مى‌كند. اسرافيل هم گفت من بين آنها داورى نمى‌كنم، اما از خدا مى‌خواهم بين آنها داورى كند. اسرافيل از خدا خواست و خداوند فرمود: «مادرشان فاطمه بينشان داورى كند!» حضرت فاطمه عليها السلام گفت: «پروردگارا، من بينشان داورى مى‌كنم.» حضرت فاطمه عليها السلام گردن‌بند درشتى داشت و به آنها گفت: «من دانه‌هاى اين گردن‌بند را بين شما پخش مى‌كنم، هركدام مهره‌هاى بيشترى از اين گردن‌بند را بردارد، خط‍‌ او زيباتر است.» پس دانه‌هاى گردن‌بند را بينشان انداخت و جبرئيل كه در آسمان بود، مأموريت پيدا كرد كه بر زمين نازل شود و دانۀ جواهر اضافى را نصف كند تا هيچ‌كدامشان ناراحت نشوند. جبرئيل اين كار را به‌دليل بزرگداشت و احترام به هر دوى آنان انجام داد. بحارالانوار 309/43 ⚫️سالروز شهادت حضرت سیدالمرسلین خاتم الانبیاء محمد مصطفی "صلی الله علیه وآله و سلم" و شهادت حضرت امام حسن مجتبی "علیه السلام" بر شما تسلیت باد. (ع) (ع) (ع) (ص) ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
¨‘°ºO✰┈•✦⚘﷽⚘✦•┈✰Oº°‘¨ 🌹 آفتاب سوزان خاک کوچه را داغ کرده بود. انگشت پای یاسر از صندلش بیرون زد. نوک انگشت پایش از داغی خاک کوچه سوخت. آخی گفت و پایش را در صندلش جا به جا کرد. دوباره از پشت دیوار، ته کوچه را نگاه کرد. ابراهیم پرسید: -چی شد؟ یاسر دستش را به علامت اینکه عقب بایست، تکان داد. صدای باز شدنِ در چوبی، از ته کوچه آمد. بعد از آن صدای تشکر کردن و بدرقه کردن اهل خانه را شنیدند. یاسر خودش را به دیوار چسباند و گفت: -بیا کنار، دارند از عیادت بیمار می آیند. الان می رسند. ابراهیم که داشت، با تکه سنگی به دیوار می‌کوبید، زود سنگ را زمین انداخت. خودش را پشت دیوار مخفی کرد‌. یاسر نفس عمیقی کشید. صدای بسته شدن در آمد. ابراهیم به پهلوی یاسر زد و گفت: -چی شد؟ یاسر انگشت روی بینی‌اش گذاشت و گفت: -هیس، صدای پایش می‌آید. همان موقع صدای اذان از مسجد بلند شد. نفس‌هایشان را در سینه حبس کردند و به صدای پایی که نزدیک می‌شد گوش دادند. وقتی صدا نزدیک‌تر شد، یاسر به ابراهیم اشاره کرد و دستش را تکان داد و گفت: -الآن.... هنوز از پشت دیوار بیرون نیامده بودند که با صدایی که شنیدند، سر جا خشکشان زد. صدای آرام و مهربانی گفت: -سلام علیکم. یاسر بریده بریده گفت: -سلام علیکم. ولی ابراهیم پایش را به زمین داغ زد و گفت: -وای، باز هم نشد. پیامبر با مهربانی نگاهشان کرد و لبخند زد. دستی به سرشان کشید و به سمت مسجد رفت. یاسر رفتن او را نگاه می کرد. ابراهیم اخم کرد و گفت: -دیدی اشتباه کردی؟ این نقشه‌ات هم خراب شد. هر بار نقشه می‌کشی که ما زودتر به پیامبر خدا سلام بدهیم، ولی نمی‌شود. یاسر دستش را روی شانه او گذاشت و گفت: -پدرم می‌گوید، خداوند به خاطر همین اخلاق خوبش او را به پیامبری انتخاب کرده. ناراحت نشو. بهتر است ما هم به مسجد برویم. ان شاءالله دفعه بعد... ❁ فرجام‌پور ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘¨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا