━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
#داستان_کودکانه
#صندلی_کوچولو
صندلی کوچولو، یک صندلی سفید و صورتی خوشگل بود. با چشم های اشک آلود گوشه ی اتاق فاطمه نشسته بود. لب هایش آویزان بود! با خودش گفت: «فاطمه منو دوش نداله!
اَژَم اِشتفاده نمی تُنه!
تَهنام!»
مادر فاطمه به طرف اتاق فاطمه رفت. یک راست سراغ صندلی کوچولو رفت. کنار فاطمه گذاشتش. فاطمه نشسته بود گوشه ای از پذیرائی، اخم کرد. از کنار صندلی بلند شد و گفت: «مامان شَندل نه!»
انگار از صندلی می ترسید! مادر لبخند زد. دوباره توی اتاق فاطمه رفت. با تمام عروسک هایش برگشت. صندلی کوچولو با خودش گفت: «وااای خِلش کوچکولو! نوک حنائی! هادی! هدی! ببعی! ...سلاام!
چِگَد دلم می خواش باهاتون باژی کنم!» همگی هورا هورا کنان دست زدند و خندیدند.
مادر کنار صندلی و عروسک ها نشست. نوک حنائی را برداشت. نوک نارنجی اش را ناز کرد. روی صندلی نشاندش. کمی منتظر شد. به بقیه ی عروسک ها لبخند زد و گفت: «نوک حنائی داره یه کار مهم می کنه!» نوک حنائی بعد از مدتی گفت: « آخیش لاحت شدم! میکلوبای بد از توو دلم بیلون اومدن!»
مادر گفت:«عِه! آفرین پسر خوب! شما شماره ی دو را انجام دادین!»
یکدفعه ببعی گفت: «بع! بع! نوبت منه!
دل منم دَد می تُنه!»
نوک حنائی پائین پرید. جای خودش را به ببعی داد و گفت:«تو هم شماله دو دالی؟! پی پی؟»
ببعی گفت: «آله، آله! زودی باش!»
هادی و هدی هم به نوبت روی صندلی کوچولو نشستند. هادی گفت: «حالا ملیض نمی شم!»
هدی گفت: «من با میکلوبا دوش نیشتم!»
بعد از آن همه با خیال راحت مشغول بازی شدند.
فاطمه گاهی با عروسکش، ملوس خانم بازی می کرد. گاهی به حرف های عروسک ها و مادرش گوش می کرد. اما نزدیک صندلی نشد.
مادر با خودش گفت: «باید فاطمه را از پوشک بگیرم!» بعد با صدای بلند به عروسک ها گفت: «فردا همین موقع، همین جا جمع بشین. دوباره همین بازی را می کنیم! همگی بالا و پائین پریدند. جیغ زدند و هورا کشیدند. صندلی به فاطمه فکر می کرد. نگاهش کرد و با خودش گفت: «کاشکی فاطمه هم فَلدا با ما باژی تُنه!»
مادر و عروسک ها و صندلی تا چند روز همین بازی را انجام دادند. سر همان ساعت!
آخر هفته بود. فاطمه از تنهائی بازی کردن خسته شده بود. ملوس را بغل کرد و به بقیه نزدیک شد. مادر نگاهش کرد و خندید. دستش را گرفت و گفت: «خوش اومدی قند عسلم!» فاطمه دامن صورتی چین دارش را با دست کوچک سفیدش بالا گرفت. به مادرش نگاه کرد. کمی می ترسید. روی صندلی نشست.
مادر گفت: «آفرین دختر گلم» و یک برچسب ستاره روی دست توپولویش زد. فاطمه داد زد و گفت: «هولااا! مَنونم! مَنونم!»
بعد از چند روز مادر صندلی را توی دستشوئی گذاشت. فاطمه گریه کرد و گفت: «شَندلِ منه! دَشولی نه!» مادر گفت: «الان صندلی فقط مال شماست، به شرط اینکه توی دستشوئی بری اون هم بدون پوشکت!»
فاطمه خندید و گفت: «بااااشه!» با کمک مامان پوشکش را از خودش جدا کرد. تند و فرز توی دستشوئی رفت. روی صندلی اش نشست.
وقتی کارش تمام شد، مادر برایش یک برچسب بزرگ روی در دستشوئی زد. بعد بغلش کرد تا از توی کیسه ی جایزه ها یک اسباب بازی خوشگل بردارد. کیسه ی اسباب بازی یک کیسه ی رنگی رنگی بود. پر از جایزه های کوچولو، اما جدید و براق. کیسه با دسته ی بندیش به آقای گیره روی دیوار دستشوئی آویزان بود.
حالا دیگر صندلی تنها و غمگین نبود. فاطمه هم از دوست جدیدش صندلی، نمی ترسید و مهم تر از همه اینکه، فاطمه دیگر پوشک نمی پوشید!
❁بتول محمدی«رئوف»
#داستان_کودکانه
#صندلی_کوچولو
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀