━━━━━━━━━━﷽◯✦━━━
#داستان_کودکانه
#هدیه_عید
ماری چشمانش را باز کرد.
همه جا ساکت و تاریک بود.
به تخت سارا نگاه کرد. سارا خواب بود. جلو رفت و او را برداشت.
"قرار است تختت را به کس دیگری بدهم."
بعد او را در قفسه کنار بقیه عروسکها گذاشت.
آهسته از اتاقش خارج شد.
چراغهای چشمک زن روی درخت کاج، پذیرایی را روشن کرده بود.
چهار دست و پا به طرف شومینه رفت.
نزدیک که شد، ایستاد.
جورابش را که بالای شومینه آویزان کرده بود برداشت.
تکانش داد. وقتی صدایی نشنید، دستش را داخلش برد.
هیچی در آن نبود.
بغضش گرفت.
"چرا بابا نوئل چیزی برایم نیاورده؟"
نگاهی به پنجره کرد.
تاریک تاریک بود.
"حتما بابانوئل نتوانسته پنجره را باز کند"
به طرف پنجره رفت. پاهایش را بلند کرد.
پنجره را باز کرد.
سوز و سرما همراه دانههای برف، وارد خانه شد.
موهایش تکان خورد و صورتش یخ کرد.
سرش را از پنجره بیرون برد.
اول آسمان را نگاه کرد.
یک برف کوچولو توی چشمش افتاد.
چشمانش را بست و به طرف چپ نگاه کرد.
هیچ کس نبود.
طرف راست را نگاه کرد، باز هم کسی نبود.
حتی صدای چرخهای کالسکه بابانوئل هم نمیآمد.
"من که چیز زیادی نخواستم. فقط یک بچه فیل کوچولو که با هم بازی کنیم."
از پنجره بالا رفت. بیشتر خم شد. جاده پر از برف بود. خبری از رد چرخهای کالسکه نبود.
"باید خودم بروم دنبالش. حتما کالسکهاش خراب شده."
از پنجره آویزان شد. پاهایش به زمین نرسید. دستانش را رها کرد و روی زمین افتاد.
"وای این پنجره چقدر بلند است!"
لباسش را تکان داد. جورابش را محکم به خودش چسباند و به راه افتاد.
برف روی سرش میبارید.
سرما انگشتهای پایش را اذیت میکرد.
رفت و رفت و رفت تا به جنگل رسید.
لنگه جورابش را نگاه کرد.
دوباره بغضش گرفت.
"باید امشب عیدی بگیرم، تا سال دیگر نمیتوانم صبر کنم."
از دور نوری را دید.
تند تند به طرف نور رفت.
ولی یک دفعه یک سنگ بزرگ به پایش گیر کرد.
اصلا نفهمید که چطوری به آسمان پرتاب شد.
فریادی کشید و چشمانش را بست.
منتظر بود تا سرش به سنگ بخورد.
اما یک دفعه چیزی مثل کمربند به دور کمرش پیچید و وسط آسمان و زمین ماند.
چشمانش را باز کرد.
چیزی را که میدید نمیتوانست باور کند.
یک فیل بزرگ او را با خرطومش گرفتهبود.
جیغی کشید و دستش را جلوی دهانش گرفت.
فیل او را آهسته زمین گذاشت و گفت:
-نترس، من دوستت هستم.
چند قدم عقب رفت و با تعجب به فیل نگاه کرد.
-وای! تو چقدر بزرگی!
فیل خندید و گفت:
-خب من یک فیل هستم.
جورابش را جلو برد.
-آخر این تو جا نمیشوی!
فیل سرش را جلو آورد و جوراب را نگاه کرد.
-این تو؟! چرا باید بروم توی این جوراب؟
-آخر تو، هدیه من هستی. خودم از بابا نوئل تو را خواستم.
فیل با تعجب گفت:
-من را برای چه میخواهی؟
-برای اینکه با هم بازی کنیم. آخر میدانی من خواهر و برادر ندارم.
فیل با صدای بلند خندید.
ماری سرش را پایین انداخت.
-تازه توی تخت سارا هم جا نمیشوی!
حالا باید چه کار کنم؟
فیل با خرطومش او را بلند کرد و گفت:
-این که کاری ندارد. من و تو با هم دوست هستیم.
الان یک سوت به تو میدهم. هر وقت با من کار داشتی و خواستی که با هم بازی کنیم این سوت را بزن. من زود زود میآیم و با هم بازی میکنیم.
-اما!؟...
-اما ندارد که. خودت گفتی من توی تخت سارا جا نمیشوم. اصلا من که نمیتوانم توی خانه شما بمانم. همین جا توی جنگل هستم.
بعد او را زمین گذاشت و یک سوت توی جورابش انداخت.
-این هم هدیه شب عید!
ماری خوشحال و خندان به خانه برگشت.
کبری فرجام پور
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_کودکانه
#هدیه_عید
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
━━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━━
❀ೋ❀💕💕═ ﷽ ═💕💕❀ೋ❀
جهت دسترسی راحت تر به همه ی داستان های کانال میوه ی دل من #داستان_کودکانه را جستجو کنید.
#فهرست_داستانها
1⃣#خرس_کوچولو
(تشویق کودک به میوه خوردن)
2⃣#جایزه_خدا
(عید قربان)
3⃣#ادب
(عید غدیر)
4⃣#دستان_پر_مهر
(عید غدیر)
5⃣#جغد_دانا_و_شیر_مغرور
(هنر حل مسئله با فکر جمعی و ...)
6⃣#جوجه_طلایی
(گوش دادن به حرف پدر و مادر و اجازه گرفتن برای انجام هر کاری)
7⃣#پشمالو_و_توپ_رنگارنگش
(به اشتراک گذاشتن اسباب بازی ها با دوستان و بازی دسته جمعی)
8⃣#جوجه_تیغی_کوچولو
(کنترل خشم و عذرخواهی و ...)
9⃣#شاهزاده_کوچولو
(حضرت رقیه س)
0⃣1⃣#خرگوش_بازیگوش
(تلاش و کار و زحمت و آینده نگری)
1⃣1⃣#شربت_قدرت
(تشویق کودک به خوردن میوه)
2⃣1⃣#برفی_حمام_را_دوست_دارد
(تشویق کودک به حمام کردن و نظافت و پاکیزگی)
3⃣1⃣#نوک_حنا_در_شهر
(دیدن نعمت ها و نیمه ی پر لیوان و شکرگزاری بخاطر اون)
4⃣1⃣#فرشته_ی_کوچولو
(حضرت علی اصغر علیه السلام )
5⃣1⃣#دوست_مهربون
(دوست یابی و مهربانی)
6⃣1⃣#آرزوی_زنجیرک
(اربعین حسینی ع)
7⃣1⃣#فرصت_جبران
(در مورد مسواک زدن و راستگویی)
8⃣1⃣#تبلت_خوابالو
(تشویق کودک به بازی های حرکتی و دوری از گوشی و تبلت و ...)
9⃣1⃣#وروجک
(شکلک درآوردن کار خوبی نیست)
0⃣2⃣#حلما_و_حنانه
(در مورد از پوشک گرفتن)
1⃣2⃣#اگر_مدادرنگی_هایم_غصه_بخورند؟!
(امانت داری)
2⃣2⃣#قایقو_و_جیک_جیکو
(مهارت های رفتاری مختلف)
3⃣2⃣#صندلی_کوچولو
(از پوشک گرفتن)
4⃣2⃣#در_کار_خوب_اول_بود🌹
(یکی از صفات نیکوی پیامبر اسلام(ص)، اول سلام کردن)
5⃣2⃣#چهارگوش_بازیگوش!
(در مورد آسیب های بازی زیاد با گوشی و تبلت)
6⃣2⃣#مهمانی
(در مورد لباس مناسب فصل پوشیدن)
7⃣2⃣#تنهایی_بازی_نکن!
(در مورد تنها بازی کردن کودک)
8⃣2⃣#شام
(صرفه جویی در مصرف آب)
9⃣2⃣#شکرپاش
(در مورد خوابیدن به موقع)
0⃣3⃣#فیل_های_دوقلو
(فداکاری و مهربانی)
1⃣3⃣#گل_قالی
(در مورد بخشش و انفاق)
2⃣3⃣#قارقاری
(در مورد مسخره کردن و عیب جویی)
3⃣3⃣#اگه_گوشی_دستم_نبود!
(مضرات استفاده از تلفن همراه)
4⃣3⃣#دوستان_تیغ_تیغی
(آشنایی با اورژانس)
5⃣3⃣#جوراب_راهراه
(در مورد نظافت و پاکیزگی)
6⃣3⃣#چی_بهتر_است؟
(بهداشت)
7⃣3⃣#ماشین_زرد
(اثرات بد بازی های رایانه ای)
8⃣3⃣#رود_پر_آب
(در مورد همکاری و همدلی)
9⃣3⃣#برادر_من_می_شوی؟
(فرزندآوری)
0⃣4⃣#بچه_آهو
(فداکاری)
1⃣4⃣#شیرین_ترین_عسل
(زندگی زنبور عسل و ...)
2⃣4⃣#پرواز
(خواب دیدن کودک)
3⃣4⃣#راز_مورچه
(در مورد زود قضاوت نکردن و کمک کردن به دیگران)
4⃣4⃣#علی_و_کفشدوزک_ها
(در مورد غذاخوردن کودک)
5⃣4⃣#اجاقی_و_یخچالی
(مسئولیتپذیری و قدردان نعمات بودن)
6⃣4⃣#دوست_مهربان
(شهید سلیمانی عزیز)
7⃣4⃣#فیل_کوچولو
(در مورد عفو و بخشش)
8⃣4⃣#هدیه_عید
(مضرات تک فرزندی)
9⃣4⃣#شکلات_مینا
(در مورد مسواک زدن)
0⃣5⃣#پرچم_های_نورانی
(دهه فجر)
1⃣5⃣#توپ_بافتنی
(تفکر خلاق و سازنده)
2⃣5⃣#شیشه
( در مورد عدم مخفی کاری از والدین)
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕💕══════💕💕❀ೋ❀