eitaa logo
میوه دل من
3.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
22 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ «به نام خدای مهربون» در روستایی کوچک پیرمردی به اسم بابا سید بود که یک گله گوسفند داشت. بابا سید مثل هر روز صبح زود قبل از خورشید خانم از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و صبحانه‌اش را خورد. بعد به سمت خانه گوسفندان رفت تا آن‌ها را برای غذا خوردن به کوه یا دشت‌های سرسبز ببرد. در را که باز کرد یک دفعه دید گوسفند کوچولویی به دنیا آمده که خیلی سفید و قشنگ است. ببعی کوچولو کنار مادرش در حال بع...بع...کردن بود. بابا سید با لبخند و خوشحالی به طرف ببعی رفت، او را بغل کرد. پشم ببعی کوچولو مثل برف سفید و مثل پنبه نرم بود. برای همین بابا سید اسمش را برفی گذاشت. پشمک و فرفری ببعی‌های کوچک گله مثل بابا سید از دیدن برفی خوشحال بودند. پیش برفی رفتند و گفتند: «برفی کوچولو تو خیلی ناز و خوشگلی، بیا با هم بازی کنیم...» بعد هم دنبال برفی دویدند و شروع به بازی کردند. از آن روز به بعد برفی، فرفری و پشمک سه دوست مهربان و صمیمی شدند. هر روز برفی با پشمک و فرفری در کوه و دشت بازی می‌کردند، مسابقه می‌دادند، کنار هم علف تازه می‌خوردند... غروب هم در راه برگشت همه راه را دنبال هم می‌دویدند. برفی از اینکه هر روز کنار فرفری، پشمک و بازی می‌کرد، خوشحال و شاد بود. اما بچه‌ها، برفی از وقتی به دنیا آمد حمام کردن را دوست نداشت. هر وقت بابا سید گوسفندان را برای حمام کردن می‌برد، برفی یک گوشه را پیدا می‌کرد تا آنجا قایم شود. برفی وقتی بابا سید آقای آرایشگر را هم برای کوتاه کردن پشم گوسفندان می‌آورد، می‌ترسید. دوباره می‌دوید و گوشه‌ای قایم می‌شد. مامان ببعی از این کار برفی خیلی ناراحت بود. همیشه به برفی می‌گفت: «بع...بع..‌.برفی اگر حمام نری کثیف و بدبو میشی، حتی ممکنه مریض بشی... برفی همه ما باید هم حموم بریم و هم پشم‌هامون رو کوتاه کنیم...» ولی برفی از آب و قیچی می‌ترسید. با اینکه می‌دانست حرف‌های مامان ببعی درست است. اما باز هم موقع حمام رفتن و کوتاه کردن پشم‌هایش جایی قایم می‌شد تا کسی او را پیدا نکند. یک روز که بابا سید می‌خواست گوسفندان را به حمام ببرد؛ پشمک و فرفری به برفی گفتند: «بع...بع...برفی جون امروز میای حموم، ما قراره تا حمام مسابقه بدیم هرکس زودتر برسه علف‌های تازه‌ای که بچه‌ها روستا امروز میارن رو اون میخوره...» برفی تا شنید که امروز روز حمام است، گفت:«بع... بع... نه... نه... حمام...اصلا...من از حمام می‌ترسم، از آب می‌ترسم... علف تازه هم نمی‌خوام بع...» پشمک و فرفری با ناراحتی گفتند:«بع...بع...آخه برفی جون، تو که آنقدر قشنگ و نازی، تو که مثل برف سفیدی...اگه حموم نری کثیف میشی، تازه ممکنه مریض بشی، تا کی میخوای فرار کنی، تا کی میخوای قایم بشی.‌.‌» برفی که دوست نداشت از حمام حرفی بشنود، دوید تا جایی را برای قایم شدن پیدا کند. روزها گذشت و گذشت. برفی کمی بزرگتر شد. پشم سفید و مثل برف برفی کم کم کثیف و بدبو می‌شد، پشم برفی آنقدر بلند شد که جلو چشمانش را گرفت. برفی هر وقت با پشمک و فرفری بازی می‌کرد، جلو چشمش را نمی‌دید، برفی دیگر نمی توانست مثل دوستانش‌ تند بدود، بازی کند او همیشه از پشمک و فرفری جا می‌ماند. یک روز که در راه برگشت به خانه برفی با پشمک و فرفری مشغول بازی و دنبال کردن یکدیگر بودند. به یک چاله رسیدند. پشمک از روی چاله پرید. فرفری منتظر شد تا برفی به آن‌ها برسد، برفی که رسید، دویدند تا از روی چاله بپرند، برفی پشم جلو چشمش را گرفت و به فرفری خورد. یک دفعه برفی و فرفری در چاله افتادند. چاله‌ای که پر از گِل بود. تمام بدن برفی و فرفری گِلی شد. پشم بدنشان کثیف شد. همه پشم‌هایشان به هم چسبید. باباسید به سمت آن‌ها دوید؛ برفی و فرفری را از چاله بیرون آورد. پشمک که خیلی از افتادن برفی و فرفری در چاله ناراحت و نگران بود، گفت: «بع...بع... برفی جون، فرفری، خوبید، جاییتون درد نمیکنه، وای چقدر کثیف شُدین! همه بدنتون گِلی شده! بهتره وقتی به خانه رسیدیم حمام کنید...» برفی تا این حرف پشمک راشنید، گفت: «بع...بع...حمام بی حمام، من حمام نمیرم، همینطوری خوبم...» پشمک و فرفری با تعجب گفتند: «بع...بع... برفی چی میگی! اگه حموم نکنی...» برفی که نگران و عصبانی بود، حرف پشمک و فرفری را قطع کرد. او می‌دانست این بار حتما باباسید آن‌ها را به حمام می‌برد، به سمت خانه دوید تا جایی قایم شود. برفی زودتر از همه گوسفندان به خانه رسید. با خودش گفت: «باید جایی قایم شوم، بابا سید امروز حتما من را حمام می‌برد...» دوید و مثل همیشه یه گوشه قایم شد. بابا سید و بقیه گوسفندان کمی بعد از برفی رسیدند. بابا سید به سمت خانه گوسفندان رفت؛ در باز بود، بابا سید فکر کرد برفی در خانه است. اما هرجای خانه را نگاه کرد برفی نبود. بابا سید، فرفری و پشمک دنبال برفی گشتند. اما خبری از برفی نبود.⏬
بابا سید سطلی پر از آب کرد. با آن فرفری را شست. فرفری مثل قبل تمیزِ تمیز شد. فرفری، پشمک و مامان ببعی خیلی نگران برفی بودند. برفی تا شب قایم شد تا بابا سید او را حمام نبرد. ولی چون بدنش خیلی کثیف و خیس بود. مریض شد. بابا سید نیمه شب رفت تا به گله سر بزند، با خودش گفت: «برفی حتما تا الان بیرون آمده...» وقتی جلو خانه گوسفندان رسید؛ برفی را دید که جلو در نشسته و می‌لرزد. برفی تا بابا سید را دید، شروع کرد به بع...بع کردن. بابا سید که دید برفی مریض شده در را باز کرد، برفی را به خانه گوسفندان برد. بعد هم سریع رفت دکتر را بیاورد برفی را ببیند. دکتر وقتی برفی را دید؛ به او دارویی داد تا بخورد. بعد گفت: «برفی خیس و کثیف شده، حتما باید به حمام برود تا حالش خوب خوب شود، اگر حمام نکند حالش بدتر می‌شود آنوقت دیگر نباید پیش بقیه گوسفندان بماند...» گله گوسفندان از شنیدن این حرف ناراحت و نگران شدند. وقتی بابا سید و دکتر رفتند، به برفی گفتند: «برفی ما دوست داریم نمیخوایم تو از ما جدا بشی...» مامان ببعی هم که خیلی نگران بود شروع کرد به گریه کردن. فرفری به برفی گفت: «برفی جون، ما با هم تو چاله افتادیم، اما من وقتی به خانه رسیدم بابا سید مرا شست، ببین من مریض نشدم و تو چون حمام نرفتی مریض شدی...» برفی با ناراحتی به مامان ببعی، گله، فرفری و پشمک نگاهی انداخت، با خودش فکر کرد. یاد بازی‌هایی که با فرفری و پشمک می‌کرد، یاد دنبال بازی، یاد... او دوست نداشت از مامان ببعی، گله، فرفری و پشمک جدا شود، برفی دوست نداشت حالش بدتر شود. تصمیم گرفت تا صبح وقتی بابا سید آمد، با او به حمام برود. صبح زود بابا سید در را باز کرد، او یک سطل آب در دستانش بود. برفی دوید. کنار پای بابا سید نشست. گله گوسفندان، فرفری و پشمک، مامان ببعی از این کار برفی خوشحال شدند. همه با هم شروع کردن به بع... بع... کردن. بابا سید هم لبخندی زد و برفی را شست. برفی مثل روز اولی که به دنیا آمد، تمیز شد. پشمش مثل برف سفید و مثل پنبه نرم شد. از آن به بعد برفی که دید آب اصلا ترس ندارد؛ تازه خیلی هم خوب است و وقتی تمیز باشد مریض نمی‌شود، همیشه با بابا سید به حمام می رفت. برفی دیگر حمام را دوست داشت. او حتی دیگر از کوتاه کردن پشمش هم نمی‌ترسید. چون دلش می‌خواست همیشه کنار مامان ببعی، گله، فرفری و پشمک بماند و از آن ‌ها جدا نشود. برفی دوست داشت همیشه سالم و تمیز بماند و هیچ وقت مریض نباشد. برفی از اینکه باز هم می توانست کنار فرفری و پشمک بازی کند، خیلی خوشحال بود. برفی دیگر هیچ وقت کثیف نشد و همیشه تمیز ماند. ❁م.سیاوشی«گل نرجس» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۰۲.m4a
12.22M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ برفی حمام را دوست دارد ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان🌹 مادران خلاق کانال😍 بفرمایید تجربیات و راهکارهاتون رو تا در اختیار این مادر عزیز قرار دهیم.👌
چه مادران فعالی👏👏👏👏👏 👇👇👇👇👇
در این مورد که فرمودند پسرها دیرتر از دخترها راه می افتند، نه اینطور نیست❌ کلا با توجه به طبع و مزاج کودک، زمان استقلال کودک هم متفاوت هست، نباید مقایسه کرد، علاوه بر طبع، محیط هم خیلی موثر هست، در محیط های پرجنب و جوش و پر رفت و آمد، کودکان هم زودتر راه می افتند و مستقل می شوند تغذیه هم موثر است و ... #ناخن_گرفتن #راه_افتادن
ممنونیم از ایشان بخاطر بیان تجربیاتشان🙏🌹 #ناخن_گرفتن #راه_افتادن
مثل این مادر عزیز، علائق میوه های دلتون رو هم با ما در میان بگذارید😍🙏🌹
از شما هم سپاسگزاریم🙏🌹 #ناخن_گرفتن #راه_افتادن
ممنونیم از شما🙏🌹 #ناخن_گرفتن #راه_افتادن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— (یک بازی برای غذا خوردن در قالب شعر😍👌) وقت غذا خوردنه وقت یه بازی شده منتظره رو اپن کتلت غازی شده چسب سفیدی زده رو گل قالی پدر منتظرم پشت خط تا بدوم تندتر من به اپن می رسم زودتر از هر کسی دست زد و شاد گفت: «به کتلتت می رسی!» ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
━━🦋━━━⃟●⃟━━━━ ﷽ با یه بازی نخودلوبیائیه دیگه در خدمت شما هستیم😍🙂🌸 امروز که مشغول آشپزی بودم، ته تغاری هنوز خواب بود و داداش بزرگ‌ترش بیدار بود. اومد پیشم توی آشپزخونه و گفت: «مامان حوشِلم شر رفته🙇‍♂داداشی هم که خوابه، پس من با کی باژی‌ کنم؟!😢» چون کوچولو خواب بود وقت مناسبی بود تا یه بازی در قالب مسابقه به ایشون پیشنهاد بدم.😎👌 چند نمونه حبوبات برداشتم، نخود، انواع لوبیا، عدس، ماش، از هر کدوم ۱۰ تا ۲۰ تا خوبه😊 همه را با هم قاطی کردم و ریختم داخل یه کاسه🍵چند تا کاسه هم آوردم و همه را گذاشتم جلوی پسرکم👦 گفتم بیا مسابقه 🏃‍♂گل پسر گفت: «چه مسابقه ای مامان جون؟!»🧐 گفتم:« ببینم شما زودتر اینا رو از هم جدا می کنی یا من آشپزیم تموم می شه؟!»👩‍🍳👩‍🌾 هر کدوم که شبیه هم هستند توی یه کاسه بریز کلی ذوق کرد و گفت:«باشه مامان جون! خودم برنده می شم»😃 خلاصه گل پسر با دقت هر چه تمام تر حبوبات را از هم جدا کرد👏👏👏تازه ما بین کارش اسم حبوبات را هم یاد گرفت و برام گفت.✅😘👏 هم سر پسرم گرم شد، هم من به آشپزیم‌ رسیدم و هم یه چیزی یاد گرفت🙂🌹 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━⃟●⃟━━🦋━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ اینم یه بازی پرهیجان و جذاب دیگه با توپ👌😍🥅⚽️ 💁‍♀ وسایل مورد نیاز ⏪ یک عدد توپ و یک دروازه ای که میشه با دو تا بالشتک هم ساختش😉 شرح بازی👇👇 یکی از بچه ها به عنوان دروازه بان با چشم های بسته درون دروازه می ایستد، و نفر دیگر با چشم بسته باید به او گل بزند. فردی که گل می زند باید چند دور دور خودش بچرخد تا دروازه را فراموش کند، بعد شوت کند. 🤓🤓 ♥️ چه می شود شوت های بی ربط و خلاف جهت دروازه و شیرجه زدن های بی مورد دروازه بان! 😅😜🤪🤣🤣 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ فندق از وقتی که یاد گرفته‌ بایسته😍 دوست داره از جاهای بلند که دستش می‌رسه وسیله‌ها رو برداره😃😚 مثل لباس‌‌شویی، کابینت، میز و... بعضی وقتا یهو می‌دیدم از تو اتاق بُرِس به دست داره میاد یا از تو آشپرخونه با فندک😅😄 امروز براش اسباب‌بازیاشو چیدم جلوی میز و گل‌پسر هم تلاش می‌کرد تا اونا رو برداره و بذاره رو زمین یا از رو زمین برداره و بذاره رو میز 😍😁👌 ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╔═✿🌸﷽ 🌸✿══════╗ حرف منو بکن گوش: «گل پسرم! توانا، طبع عوض نمی شه دختر خوب و دانا» چون دمویِ طبعش، کاوه قدش بلندِ عاشق دشت و باغِ اهل بگو بخندِ ❁بتول محمدی«رئوف» ╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯ ╚══════✿❀🌸❀✿══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه بحث جذاب دیشب😍 با توجه به نظرات جالبی که اومده👌💯
#ناخن_گرفتن #راه_افتادن
#ناخن_گرفتن #راه_افتادن