━━━━━━━━﷽◯✦━━━
بازی شکار اسباب بازی 😳😂❤️
💁♀ وسایل مورد نیاز ⏪
▪️سبد🗑
▪️اسباب بازی یا هر وسیله کوچک دیگر🎲 📏📐📿
▪️ربان یا کاموا
▪️انبرک
شرح بازی👇👇
اسباب بازی ها رو در سبد قرار بدید و کاموا و روبان را مانند تصویر از سبد عبور دهید، حالا کودک به کمک انبرک اسباب بازی های داخل سبد رو از بین تارهای عنکبوت شکار می کنه.😃😍🤩👏👏
(اندازه اسباب بازی ها جوری باشه که بشه از این سوراخ ها عبورشون داد.)
#تولد_تا_دو_سالگی
#بازی
#بازی_سازی
#بازی_شکار_اسباب_بازی
#افزایش_دقت_توجه_تمرکز
#تقویت_عضلات_دست
#مادرانه
#مادر_خلاق
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄
هر وقت که توی آشپزخونه کار دارم فندقِ مامان زودتر از من اونجاست😃
منم برا اینکه راحتتر به کارام برسم چند تا وسیله رو میذارم برا جیگرِ مامان یا اینکه خودش از توی کابینت یکییکی برمیداره و میاره میریزه توی کهنهشور 😀 (البته اینم بگم که بعد از هربار استفاده از کهنهشور تمیز میشورمش 😉)
فندق همه مدل وسیله از کوچیک تا بزرگ رو امتحان میکنه ببینه کدوم توش جا میشه👌👍
این بازی از نتیجهی ذهن خلاق خودش و آزاد گذاشتنش توی بازی کردن و آشنا شدن با وسایل خونه هست 😌
موقع انداختن وسیلهها توی کهنهشور روی پنجهی پا وایمیسه که ببینه کجا افتاده و این کار برا تعادلش خوبه💯
وقتی که قندعسل هنوز راه رفتن بدون کمک رو شروع نکرده بود، چهار دست و پا و کِشونکِشون وسیلهها رو میاورد و بعدم با کلی تلاش و زحمت وایمیستاد و وسیلهها رو میریخت اون تو 😀 😃
شاید بتونم بگم گلپسرمون از شوقِ اینکه هی این مسیر رو بره و بیاد توی راه رفتنش مستقل شد😍😍
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#بازی
#بازی_سازی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
به نام خدا
#داستان
#شربت_قدرت
بچه های قشنگ، در خنکای یک صبح دل انگیز، وقتی خورشید مهربان دست گرم و نورانی خود را روی همه ی درختان و میوه های رسیده می کشید و با نوازش، آرام آرام همه ی اهل جنگل را از خواب بیدار می کردِ،
در جنگل بزرگ، جنگلی که پر از درخت های میوه، میوه های جورواجور و رنگارنگ است یک اتفاقاتی داشت می افتاد.
- چه اتفاقی؟ کجا؟
روی درخت انگور انتهای جنگل، یک کندوی بزرگ هست که زنبورهای عسل بسیاری در آن زندگی می کنند.
بیایید برویم داخل کندو، مثل اینکه خبرها اینجا است.
_وااای چه زیبا، چند تا اتاق شبیه هم!!! ده تا، صد تا، نه بیشتر.
چقدر دقیق و منظم، داخل بیشتر آنها پر از عسل است.
در اتاق های انتهای کندو، چند تا از بچه های خانم ملکه دارند بدنیا می آیند.
وای چقدر کوچولو موچولو هستند بچه ها!
این زنبورها، اول که به دنیا می آیند از عسل های داخل کندو استفاده می کنند، عین شما کودکان خوب ایران زمین، که اولش از شیر مادر استفاده کردید تا بزرگ و بزرگ تر شدید، قوی شدید و توانستید خودتان غذا بخورید، این زنبورهای کوچک هم، بزرگ تر که شدند، با زنبورهای سرباز بیرون می آیند تا از شیره ی میوه ها و گل ها استفاده کنند و هم خودشان سیر شوند و هم به کندو ببرند و با بقیه آن عسل درست کنند.
بله بچه ها حالا امروز یک دسته از زنبورهایی که بزرگ شده اند، برای اولین بار، از کندو بیرون آمدند.
گفتیم برای چی؟؟؟؟
آفرین به شما بچه ی باهوش که قصه رو قشنگ گوش میکنی.
بله برای خوردن شیره میوه و گل ها.
خوب دسته جمعی زنبوران بدنبال سرباز نگهبان بیرون آمدند، همه جا را برانداز کردند و دیدند.
چه دنیای بزرگی، درختان سرسبز و گل های خوش عطر و خوش رنگ، آسمان آبی، پرندگان و حیوانات مختلف و رنگارنگ و...
- سرباز همه ی زنبورها را جمع کرد و روش شیره خوردن، اینکه از کجا و از چه چیزهایی میتوانند بخورند برایشان توضیح داد و گفت:
- بروید و آنچه یادتان داده ام را انجام دهید.
اسم یکی از این زنبورها، ویز ویزک بود.
بله، ویزویزک هم اولین بار بود که همراه زنبور کارگر، از کندو بیرون می آمد.
و راه خوردن آب یا همون شیره ی میوه ها و درست کردن عسل را باید از سرباز یاد می گرفت و تمرین می کرد.
به دستور زنبور کارگر، ویزویزک همراه خواهر و برادرهای دیگر خود نزدیک انگورها شدند، و باید از شهد شیرین دانه های انگور میخوردند.
اما ویزویزک گفت - من انگور دوست ندارم، زنبور کارگر او را روی درخت هلو برد، همه ی شکوفه های هلو تبدیل به هلوهای رسیده و خوشمزه شده بودند و زنبورها از شهد میوه آن میخوردند، ویزویزک گفت:
- من هلو دوست ندارم، اصلا میوه دوست ندارم، من همون عسل داخل کندوها را دوست دارم.
- گشنمه من عسل میخوام.
اما او دیگر با عسل تنها سیر نمی شد، او باید از میوه ها می خورد.
خلاصه زنبور کارگر، هر جا ویزویزک را برد، او بهانه می گرفت و می گفت دوست ندارم.
خورشید خانوم کم کم داشت پشت کوه می رفت و همه ی خواهر و برادرهای ویزویزک، از میوه های رسیده ی درختان اطراف کندو، حسابی خورده بودند و شکم سیر به کندو برگشتند.
اما ویز ویزک بهانه گیر، وای وای بهانه گیر!!! ، گرسنه با چشمان اشک آلود، به همراه سرباز، نزد ملکه مادر آمد.
قبلا همه ی ماجرا را به ملکه ی مادر گفته بودند.
ملکه مادر گفت:
- بیا بغل مامان ببینم، تو چرا اینقدر ضعیف و بی حالی؟
- آخه از صبح .....
مامان ملکه، بهم عسل ندادند.
- عه عه چرا؟ سرباز چرا ویز ویزک من هیچی نخورده؟
- خوب البته قانون اینجاست ویز ویزکم، که تا شب وقت خواب شربت عسل به کسی داده نشه.
خیلی خوب، چون هیچی نخوردی و ضعیف شدی، باید اول کمی شربت قدرت بهت بدم وقتی قوی شدی بعد عسل باشه؟
- بله مادر هر چی شما بفرمایید.
شربت قدرت را آوردند و ویزویزک خورد و گفت:
- وای مامان ملکه، چقدر شیرین و خوشمزست!!
ویزویزک حالا سیر شده بود و احساس خیلی خوبی داشت.
خوش بحال زنبورها که شربت قدرت دارند.
- بچه ها کاش از اون شربت قدرت، به ما هم می دادند.
زنبور کوچولوی قصه ی ما، آن شب با اینکه روز خوبی را شروع نکرده بود، ولی با خوردن شربت قدرت، در بغل مادر به خواب عمیقی فرو رفت.
و اما چند روز بعد هم به همین صورت گذشت و ویزویزک، از هیچ میوه ای نمی خورد و گرسنه بر می گشت و شربت قدرت می خورد و میخوابید.
امروز هم همینطور، ویزویزک که کلی سرباز کارگر را اذیت کرده بود، به کندو برگشت و او را دوباره نزد مادر بردند.
ویزویزک مودبانه سلام کرد و با ناراحتی گفت:
- من خیلی گشنمه؛ دارم می میرم از ضعف.
ملکه مادر با جدیت به ویزویزک گفت:
- حالا که کل روز را به حرف سربازها گوش نکردی و میوه نخوردی، امشب باید شربت قدرت رو خودت زحمت بکشی و درست کنی.
- چشم مامان ملکه، من دوست ندارم شما رو اذیت کنم، خوب چیکار کنم میوه دوست ندارم.
مامان ملکه دستور داد ویزویزک را به آشپزخانه ببرند.
ویزویزک همراه سربازان به آشپزخانه رفت و گفت:
- خوب چطوری باید شربت قدرت رو درست کنم، با چی درست میشه؟ حتما عسل توش داره، چون خیلی شیرین و خوشمزه است.
آشپزباشی چند هلو برایش آورد و گفت:
- اینا رو ریز ریز کن و قشنگ آبش رو بگیر، بعد تو این ظرف بریز و تمام.
نه آشپز باشی، من میخوام شربت قدرت درست کنم، لطفا این میوه ها را از روی میز بردارین، مواد شربت رو بیارید.
- خب! ویزویزک کوچولو اون شربت خوشمزه ای که چندین شبه داری میخوری،از میوها های انگور و هلو و طالبی و ....می گرفتیم، همینه شربت قدرت.
- مگه میشه؟ میوه!!
یعنی من، تو این چند شب، آب میوه می خوردم؟ همین هایی که روزها روی درخت هاست و من ازشون بدم میومد؟
- بله شربت قدرت، همون میوه هاست که به دستور ملکه مقداری از اون رو برای تو می آوردند تا بخوری و ببینی چقدر خوشمزه ست و شما رو شاداب و قوی میکنه.
ویزویزک با لبی خندان نزد مادر آمد و خود را در آغوش مادر انداخت و گفت:
- مامان جون من فهمیدم شربت قدرت چیه، چقدر خوشمزس، منتظرم فردا بشه و برم و روی درختا و کلی میوه بخورم.
ویزویزک قهقه می زد و با صدای بلند می گفت:
- آی میوه میوه میوه
میوه به ما نیرو میده
آره بچه های گل و گلاب، ویزویزک فهمید که چه اشتباهی کرده و باید از همه ی میوه های رنگارنگ و خوشمزه، که خدای مهربان آفریده، استفاده کنه تا بدنش سالم و شاداب بماند.
همه ی شما را به خدای زیبایی ها می سپارم.
خدا حافظ
❁ط.فعلی «منتظرالمهدی»
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#داستان_کودکانه
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
صدا ۰۰۴.m4a
9.56M
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
شربت قدرت
#داستان
#داستان_صوتی
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧—
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شعر_کودکانه
#خیار_سیب_انار
#طبع_و_مزاج
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
━━━━━━━━﷽◯✦━━━
امروز جوجو کوچولو یه گوشه ی پذیرائی با اسباب بازی هاش مشغول بود🙇♂🚗✈️
منم که تا اون لحظه فرصت نکرده بودم باهاش بازی کنم، تصمیم گرفتم هیجان زدش کنم😉
قبلاً یه صورتک پیشی آماده کرده بودم 😻روی صورتم گذاشتم و نشستم پشت اپن، داخل آشپزخونه و شروع کردم به میو میو کردن😅 یواشکی طوری که متوجه ی من نشه،
از گوشه ی اپن زیرنظرش گرفتم، هر بار صدای پیشی را می شنید، توجهش جلب می شد و به اطرافش نگاه می کرد، کم کم کنجکاو شد و پاشد دنبال صدا بگرده🤫بالاخره منو پیدا کرد و با صورتک خوشگل پیشی روی صورتم مواجه شد🤗 براش این شعرو خواندم:
من پیشی ملوسم
میو میو، چه نازم!
دوسِت دارم یه عالم
برات بازی می سازم
خیلی براش جالب بود، 😃هم حرف زدن پیشی و هم خود صورتک
بعد هم دوست داشت امتحانش کنه، از روی صورتم برش داشتم و باهاش دالی کردم🤗 و گذاشتم روی صورتش(جای چشم های صورتک سوراخ باشد) و بردمش جلوی آینه تا خودشو ببینه😻
خلاصه کلی وقت هم خودش با صورتک پیشی جلوی آینه مشغول بود و من هم به بقیه ی کارهام رسیدم👏👏👏
✅بچه های بزرگتر هم دوست دارند در ساختن صورتک شریک باشند😘مثل پسر ۵ ساله ام👦
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی
#بازی_سازی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✦◯◯᪥◯◯✦━━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
یه بازی جالب و جذاب دیگه👌
💁♀ وسایل مورد نیاز ⏪
🥤لیوان یک بار مصرف(می توان از سبد و یا هر ظرف کوچک و سبک دیگر نیز استفاده کرد.)
⚾️ توپ تخم مرغی، تیله و یا هر توپ سبک و کوچک دیگر متناسب با دهانه لیوان
شرح بازی👇👇
به تعداد نفرات (اعضای خانواده) لیوان به لبه ی میز یا اُپن می چسبانیم.
(هر لیوان برای یک نفر🤓)
هر فردی باید سعی کند با فوت کردن، توپک ها را به داخل لیوان ها هدایت کند😃😍👏👏
این بازی هیجان انگیز را می توان با فرزندان و حتی با حضور پدر خانواده انجام داد و لحظات شادی را ایجاد کرد. 👌😍👏👏👏👏
هوراااا چقدر هیجان انگییییز
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی
#بازی_سازی
#بازی_با_توپ_و_لیوان
#تقویت_عضلات_صورت
#کمک_به_بهبود_گفتار
#تقویت_تمرکز_و_توجه
#مادرانه
#مادر_خلاق
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀
وقتایی که فندقِ مامان😍، سمت چیزای خطرناک میره 😕
تلاش می کنم با یه خوراکی حواسشو پرت میکنم😁☺️
از اونجایی که هندونه خیلی دوست داره😋، یه بُرش از هندونه رو نشون دادم و صداش زدم😅😍
اونم با سرعت هرچه تمامتر اومد که هندونه بخوره😀😋😍
اصلا واکنش های تند و هیجانی😡🤬 نباید باشه که هم ما الگوی کودک هستیم🙂، ازمون یاد می گیره 😑
و هم اینکه براش اون کار جذابیت پیدا می کنه و بیشتر انجام میده😱😮
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#مادر_خلاق
#بازی
#بازی_سازی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
╔═✿🌸﷽ 🌸✿══════╗
گفته به ترمه، بابا:
«نمره ی دخترم بیست!
طبع و مزاج داداش
با تو و من یکی نیست!»
طبع سعید صفرا است
زبر و زرنگ و تیزِ!
اون پسری عجولِ
کوچک و ریزِ میزِ!
❁بتول محمدی«رئوف»
#تولد_تا_هفت_سالگی
#شعر_کودکانه
#طبع_صفراوی
#طبع_و_مزاج
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
╚══════✿❀🌸❀✿══╝
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟🏴═════
سلام و عرض ادب خدمت همه ی عزیزان🌹
عزیزان، ان شاالله اشعار چهار طبع اصلی را طول این هفته، در کانال قرار می دهیم،
والدین گرامی توجه داشته باشند این ها جهت آشنایی مقدماتی کودک و زمینه سازی برای آینده است و صرف خواندن آن برای کودک و حفظ کردن شعر کفایت می کند، لزومی ندارد حتما تشخیص طبع انجام دهند
و کلا این ها بصورت کاملا ساده برای این سنین بیان شده است.
بطور کلی دوازده شخصیت و طبع اصلی و ترکیبی داریم که تشخیص آن نیاز به آموزش و تمرین بیشتر و دقیق تری دارد، این را از این نظر عرض کردم که احیانا والدین عزیز خودشان با استفاده از این موارد به تشخیص طبع نپردازند.
═════ 🏴 ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟🏴 ═════
❀ೋ❀💕═ ﷽ ═💕❀ೋ❀
👌شغلِ حساس و آیندهساز👌
در نگاه حضرت آیتالله خامنهای نقشآفرینیِ محوری زن در خانواده که معطوف به «پرورش و تربیت انسان» و رشد و شکوفایی نسل انسانی است، نقشی بیبدیل است که هیچ کس غیر از زنان قادر به انجامش نیست. لذا خانهداری، شغل «حساس و آیندهساز» است و هیچ کاری به اهمیت «کارِ مادر» نیست.
🔷خانهداری شغل حساس و آیندهساز است.
یکی از مهمترین وظائف زن، خانهداری است. همه میدانند؛ بنده عقیده ندارم به این که زنها نباید در مشاغل اجتماعی و سیاسی کار کنند؛ نه، اشکالی ندارد؛ اما اگر چنانچه این به معنای این باشد که ما به خانهداری به چشم حقارت نگاه کنیم، این میشود گناه. خانهداری یک شغل است؛ ۱۳۹۲/۰۲/۱۱
🔷کاری که از همه کارهای دیگر مهمتر است...
در مسألهی زن آنچه که در درجهی اول اهمیت قرار دارد، مسألهی «خانواده» است؛ نقش زن به عنوان عضوی از خانواده. به نظر من از همهی نقشهائی که زن میتواند ایفاء کند، این اهمیتش بیشتر است... بحث سر این نیست که زن آیا میتواند مسئولیتی در بیرون از منزل داشته باشد یا نه - البته که میتواند، شکی در این نیست؛ نگاه اسلامی مطلقاً این را نفی نمیکند - بحث در این است که آیا زن حق دارد به خاطر همهی چیزهای مطلوب و جالب و شیرینی که در بیرون از محیط خانواده برای او ممکن است تصور شود، نقش خود را در خانواده از بین ببرد؟ نقش مادری را، نقش همسری را؟ حق دارد یا نه؟ ما روی این نقش تکیه میکنیم. من میگویم مهمترین نقشی که یک زن در هر سطحی از علم و سواد و معلومات و تحقیق و معنویت میتواند ایفاء کند، آن نقشی است که به عنوان یک مادر و به عنوان یک همسر میتواند ایفاء کند؛ این از همهی کارهای دیگر او مهمتر است؛ این، آن کاری است که غیر از زن، کس دیگری نمیتواند آن را انجام دهد. گیرم این زن مسئولیت مهم دیگری هم داشته باشد - داشته باشد - اما این مسئولیت را باید مسئولیت اول و مسئولیت اصلی خودش بداند. بقای نوع بشر و رشد و بالندگی استعدادهای درونی انسان به این وابسته است؛ حفظ سلامت روحی جامعه به این وابسته است؛ سَکن و آرامش و طمأنینه در مقابل بیقراریها و بیتابیها و تلاطمها به این وابسته است. ۱۳۸۶/۰۴/۱۳
🔷 هیچ کاری به اهمیت «کارِ مادر» نیست
[زن مسلمان باید] در دامن پرمهر و پرعُطوفت و با سخنان پرنکته و مهرآمیزش، فرزندان سالمی را از لحاظ روانی تربیتکند؛ انسانهای بیعُقده، انسانهای خوشروحیه، انسانهای سالم از لحاظ روحی و اعصاب، در دامان او پرورش پیدا کنند و مردان و زنان و شخصیتهای جامعه را بهوجود آورد. مادر از هر سازندهای، سازندهتر و باارزشتر است. بزرگترین دانشمندان، ممکن است مثلاً یک ابزار بسیار پیچیده الکترونیکی را به وجود آورند، موشکهای قارّهپیما بسازند، وسایل تسخیر فضا را اختراع کنند؛ اما هیچ یک از اینها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان والا بهوجود آورد. و او، مادر است. ۱۳۷۱/۰۹/۲۵
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مادرانه
#نقش_مادری
#خانه_داری
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
امروز هم اومدیم تا با یه نمایش😍
حفظ جایگاه مادر در خانه، را نشون بدیم❤️
جایگاه مادر چیه؟
الان می گم بهتون🤗
یادتونه با یه نمایش جایگاه اقتدار پدر در خانواده را نشون دادیم؟
در کنار این جایگاه، جایگاه مادر قرار داره که ...
جایگاه محبت و توجّه هست🙂🌹
با حفظ این جایگاه، غیر از اینکه مادر برای انجام کارهای روزانه اش انرژی می گیره،
بچه ها هم محبت به مادر را می آموزند،
حس همکاری، مسئولیت پذیری و ادب هم نهادینه می شود.🙂👏👏👏
الان خانواده ی آقاخرگوشه🐰 این جایگاه را با یه نمایش بهتون نشون می دن:
چند دقیقه به برگشت آقای 🐰 از محل کارش به خونه باقی مونده😊خانم 🐰ِ دست از کارتوی آشپزخونه کشید و رفت کمی به خودش برسه☺️💍💄🐰
کوچولو به مامانش گفت:«مامان داری چیکار می کنی؟»
مامانش گفت:«خب معلومه، باباجون داره میااااد!»( حفظ اقتدار پدر)
که یکدفعه در خونه تق تق به صدا دراومد.
مامان 🐰 ادامه داد: «بدو بریم استقبال بابا!»( حفظ اقتدار پدر)
🐰 کوچولو و مامانش و 🐰های کوچکتر هم به تقلید از اونها با هیجان به سمت در دویدند😀بابا 🐰ِ لبخند زنان،
درحالیکه یه شاخه گل به دندونش گرفته بود،وارد شد،
هر کدوم از بچه ها به یک دست یا پایش چسبیدند و به او خوشامد گفتند.
چون مامان 🐰ِ همیشه همین حرفو به بابا🐰 می گفت:« خوش اومدین آقا🐰، صفا آوردین، خسته نباشید»(حفظ جایگاه اقتدار پدر و آموختن ادب به کودکان»
آقا 🐰 که خواست گلی را که مثل هرروز برای مامان 🐰 آورده بود، به مامان 🐰 تقدیم کنه(حفظ جایگاه توجه و محبت مادر)
خرگوش کوچولوی ته تغاری خودشو چسبوند به پای بابا و بالا و پائین پرید و خواست که بابا🐰ِ گل را به او بدهد تا خودش اونو به مامان بده
و ته تغاری همین کارو کرد و گل را بدو بدو داد به مامان 🐰، مامان 🐰 هم با احساس تمام، گل را بو کرد و گفت:«به به! چه بوی خوشی آقا🐰، ممنونم، شماخودتون گلید!»( روحیه ی شکرگزاری و همچنان حفظ اقتدار پدر )
بعد هم مامان 🐰 گل را توی یه لیوان آب و سرسفره گذاشت(برای بابا 🐰 خیلی مهم بود)
و بابا و بچه ها را دعوت کرد که سر سفره بشینن و غذاشونو میل کنند.
از سفره آرائی، تزئین غذای بچه ها و خوشمزگی غذا هم که دیگه هیچی نگم!😍
آخر سفره، آقا🐰ِ درحالیکه چیزی نمونده بود انگشتاشم بخوره😅ملچ و ملوچ کنان گفت: «به به! چه غذای خوشمزه ای، واااقعا غذای مامان یه چیز دیگه است، ممنون خانم 🐰ِ، دستتون درد نکنه!»(روحیه ی شکرگزاری و حفظ جایگاه توجه و محبت مادر)
حتی اگه غذای مامان 🐰 به هر دلیلی خوب نمی شد🤕😢باز بابا🐰 غذارا با اشتها می خورد و تشکر می کرد.
همین جا بود که همهمه ای از تشکر گفتن های بچه ها به راه افتاد و همگی از مامان بخاطر غذای خوشمزه اش قدردانی کردند👏👏👏
مامان🐰 هم با مهربانی گفت:«خواهش می کنم آقا🐰، نوش جونتون گُلای مامان، گوشت بشه به تنتون🤗
وقتی همه غذاشونو خوردن، مامان🐰ِدست به کارِ جمع کردن سفره شد.
یه دفعه آقا🐰ِ که زودتر از همه از سرسفره کنار رفته بود، برگشت و گفت:« شما دست نزنید مامان🐰ِ، از این جا به بعدش نوبت منه، شما بفرمائید استراحت کنید»(باز هم روحیه ی شکرگذاری و حفظ جایگاه محبت و توجه به مادر و همچنین تقویت حس همکاری و مسئولیت پذیری در بچه ها)
و شروع کرد ظرف ها را از باقی مونده ی غذاها تمییز کرد و آماده کرد تا ببرِ و داخل سینک ظرفشوئی بذارِ.
همین جا بود که باز بچه ها پای بابا را چسبیدن که اونها هم کمک بدن.
مامان🐰ِ هم یه زیرانداز روی زمین انداخت و اجازه داد بچه ها توی شستن چند تا ظرف کوچیک به باباشون کمک کنند.
بعد از اون هم بابا🐰ِ به مامان🐰ِ گفت:« خانم جان، اگر کاری ندارید من یک ساعتی استراحت کنم، کمی خسته ام😅»مامان🐰ِ گفت:«اختیار دارید آقا، اجازه ی ما هم دست شماست، بفرمائید، ممنونم بابت شستن ظرف ها🌹🙂»
و بعد هم مامان🐰ِ بچه ها را به اتاقشون برد تا بخوابونتشون و با سرصداشون بابا🐰ِ را اذیت نکنند.
اینم از نمایش.
شاید بگین که این همون اتفاقات ساده ای هست که برای همه هر روز تکرار می شده!🤔
بله، واقعا همینطور هست، لازم نیست از صبح تا شب خودمون را ملزم کنیم نمایشی اجراکنیم و بچه ها را ملزم کنیم، بشینن، ببینن.«گر چه بودنش هم خوب و لازم هست»
در واقع تمام کارهای ما از صبح تا شب خودشیه نمایشه
که بچه ها با تمام وجود می بینن و این نمایش واقعی اثرقوی خودش را خواه ناخواه خواهد گذاشت.
پس مراقب باشیم در این نمایش هرروزه ی چندساعته،چه می گوئیم و چه کارهائی انجام می دهیم.😉
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#جایگاه_مادر
#نمایش
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
یه بازی جذاب توپی دیگه😍😃
💁♂ وسایل مورد نیاز ⏪
🏈 توپک
🔅چسب پهن
شرح بازی👇👇
چسب پهن را طوری که قسمت چسبناکش رو به بیرون باشه، با فاصله های مختلف، به دیوار می زنیم. ☺️
(در ابتدا و برای کودکان کوچکتر بهتر هست که در فاصله های نزدیک به هم و با عرض بیشتری زده شود.)
سبد توپ را در اختیار کودک قرار داده و او را تشویق می کنیم که توپ ها را به طرف دیوار پرتاب کند. 👏👏 تا به دیوار بچسبند😍
و چه بهتر که مادر خودش با هیجان این کار را شروع و کودک را همراهی کند. 🤩👌
از توپ های پلاستیکی سبک استفاده کنید.
#تولد_تا_هفت_سالگی
#بازی
#بازی_سازی
#بازی_با_توپ
#هماهنگی_چشم_دست
#تقویت_تمرکز_و_توجه
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
بشقاب میوه 🍏🥒🍑را برداشتم و به همراه یک روسری کنار بچه ها رفتم و گفتم میخواهیم یه بازی بکنیم به نام بخور و حدس بزن 🤔
بچه ها با اشتیاق اومدند بعد با روسری چشمهای دخترم را بستم😎 و هر بار یه برش از میوه ها را در دهانش میگذاشتم🥒🥑🥝🥥 و باید حدس می زد چه میوه ای است هربار درست میگفت تشویقش میکردم🤗🤗
خیلی برایش جالب بود بعد خودش هم یه قانون به بازی اضافه کرد گفت مامان هر بار اشتباه کردم منو قلقلک کن😃😄
خیلی زود بشقاب میوه خالی شد و میگفت چه میوه های خوشمزه ای 😋تازه میگفت یه بشقاب دیگه بیار😁
#میوه_خوردن
#بازی_بامیوه_ها
#تشویق_کودک_به_میوه_خوردن
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅──🏴—🏴—🏴——┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──🏴—🏴—🏴——┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━