eitaa logo
میوه دل من
20هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: ببعی چاق و چله👧 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
⃟♥️ ⃟ ⃟✧✦1⃣──────── یکی بود یکی نبود. توی یک دهکده کوچک چند تا گوسفند کوچولو🐑 با یک چوپان مهربان زندگی می‌کردن. بین آنها یک گوسفند کوچکی بود به نام ببعی. ببعی کوچولو عاشق غذا بود و تنها کاری که در دنیا دوست داشت غذا خوردن بود😋 و اونقدر غذا خورده بود که حسابی چاق و چله شده بود که حتی راه رفتن هم براش سخت شده بود😥 یک روز چوپان از پنجره خونه‌اش به گوسفندهاش نگاه می‌کرد و دید ببعی نمی‌تونه به خوبی راه بره. فکر کرد موهای گوسفند بلند شده که نمی‌تونه راه بره، برای همین تصمیم گرفت پشماشو کوتاه کنه. فردای اون روز چوپان قیچیش رو برداشت و به سمت طویله رفت✂️ ببعی با دیدن قیچی پا به فرار گذاشت. دوید و دوید تا رسید به چاه آب و رفت روی لبه چاه ایستاد🕳 اما نتونست خودش را کنترل کنه و روی دهانه چاه افتاد و همونجا گیر کرد😰 ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
⃟♥️ ⃟ ⃟✧✦2⃣──────── چوپان که این صحنه رو دید به سمت ببعی دوید. ببعی بیچاره بین زمین و هوا گیر افتاده بود. چوپان مهربان نزدیک ببعی رفت و برخلاف انتظار گوسفند کوچولو اون رو نوازش کرد😇 و گفت: آخه کوچولو چرا فرار کردی؟ و بعد ببعی را بغل کرد و به سمت طویله برد🐑 در میان گوسفندها یک گوسفند پیری بود که همه از او حرف شنوی داشتن. نزدیک ببعی اومد و گفت: پسرم تو با این کارت داشتی خودت را از بین می بردی🚫 خوب نیست که تو اینقدر زود قضاوت می کنی و زود تصمیم می گیری. اگر یک اتفاقی می افتاد، همه ما ناراحت می شدیم😔 گوسفندها باید همیشه پشمشون کوتاه باشه تا بدنشون سلامت باشه🍎 چوپان مهربان هم به خاطر ما این کار رو می‌کنه. وقتی پشمامون کوتاه باشه راحت تر می‌تونیم بدویم و راه برویم و تابستان گرم رو تحمل کنیم☀️ چند روز بعد چوپان دوباره به طویله اومد تا پشم گوسفنداش رو کوتاه کنه✂️ گوسفندها همه به ترتیب ایستادن تا پشم‌هاشون رو کوتاه کنن. اما ببعی دوباره می‌ترسید و می‌لرزید.😬 بالاخره نوبت به ببعی رسید. چوپان مهربون به آرامی اون رو گرفت و پشماش رو کوتاه کرد✂️ بعد از این که کارش تموم شد، تمام پشما رو بسته‌بندی کرد و گوشه‌ای گذاشت. ببعی که خیلی تعجب کرده بود از دوستاش پرسید: پشما رو کجا می‌برن⁉️ گوسفند پیر گفت: پشمای ما رو می‌برن که برای مردم لباس تهیه کنن تا در زمستان بتونن باهاشون خودشون رو گرم نگه دارن🧣 بعد از اینکه پشم های ببعی کوتاه شدن باز هم گوسفند کوچولو نمی توانست به خوبی راه بره😕 چوپان به ببعی گفت که علت این مشکلش چاقی زیادشه. بهتره که غذاش رو کمتر کنه تا مانند گوسفندان دیگر بتونه به راحتی راه بره و از محیط اطراف خودش همراه با گوسفندان دیگه لذت ببره✅ ببعی تصمیم گرفت که غذای کمتری بخوره تا مانند دیگر گوسفندان چابک و چالاک بشه🐑 پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان فطرتاً سعید است یا شقی؟ آنچه در این مبحث توجه جدی می‌طلبد این است که اگرچه انتقال صفات نیکو یا خصائل ناپسند اخلاقی از پدر و مادر به فرزند، از نظر علمی و تجربی اثبات شده و مورد تأیید و تأکید تعالیم دینی است، امّا باید دانست که نتیجۀ قانون وراثت جبری نیست. به عبارت روشن‌تر، آن صفاتی که از والدین به فرزند آنان منتقل می‌شود، غیرقابل تغییر نیست و عوامل دیگری از جمله تربیت و محیط زندگی قدرت تغییر آن صفات را دارند. مهم‌ترین و کاربردی‌ ترینِ عوامل مؤثر در تغییر و تبدیل صفات، تلاش و همّت خود انسان است که می‌تواند صفات ذاتی را تغییر دهد و جای فضائل و رذائل اخلاقی را در درون خود عوض کند. بنابراین کسی نباید تصور کند که اگر پدر و مادری صفات ناپسند داشتند، فرزند آن‌ها محکوم به شقاوت است و در صورت برخورداری پدر و مادر از فضائل و صفات پسندیدۀ‌ اخلاقی، فرزند آنان خواه‌ناخواه و بدون تلاش و کوشش، سعادتمند خواهد شد، بلکه همانطور که بیان شد، عوامل دیگری می‌تواند بر عامل وراثت فائق آید و تأثیر آن را خنثی کند. اما در هر صورت باید توجه داشت که قانون وراثت، قانون و عامل بسیار مهمی در تربیت انسان به شمار می‌رود و محو اثر آن توسط سایر عوامل، مشکل به نظر می‌رسد. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
19.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
━━━━━━━━━━━━🏴᪥🏴 ━━ ⚫️ روضه حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) حاج محمود کریمی 🏴🏴 @MiveiyeDel_man 🏴🏴
ضرورت خودسازی قبل از ازدواج و فرزند آوری از آنچه بیان شد، این نتیجه حاصل می‌شود که جوانان باید قبل از ازدواج و پیش از آنکه صاحب فرزند شوند، به تهذیب‌نفس و خودسازی، اهمیت فراوان بدهند و در ریشه‌کن کردن صفات رذیله و نیز شکوفایی فضائل حسنۀ اخلاقی در وجود خود، کوشا باشند. کوتاهی در ریشه‌کن کردن صفات رذیله، مضر و خطرناک است و پدر و مادر را محکوم به تحمّل فرزندی می‌کند که به همان صفات و رذائل مبتلاست. از این رو توصیه می‌شود که پدر و مادر دست کم هنگام انعقاد نطفه یا در دوران بارداری، از طغیان رذائل اخلاقی و صفات نکوهیده‌ای که در درون خود دارند جلوگیری کنند. مثلاً مراقب باشند حسادت آنها گل نکند و طوفانی نشود که طوفان حسادت، حاصلی جز برخورداری آنان از فرزند حسود نخواهد داشت. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: گرگ زودباور 🐕 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
⃟♥️ ⃟ ⃟✧✦──────── ببعی همراه گله به چرا رفته بود. شکمش پر از علف شده بود. ولی چشمش افتاد به علف های روی تپه. با خودش گفت : یک کم دیگه بخورم. دیگه نخورم🌿 سگ گله داد زد : آهای ببعی کجایی؟ زودتر بیا که می خواهیم برویم. ببعی جواب داد الان میام. هنوز شکمم به اندازه یک مشت علف جا داره😋 چوپان، گله رو راه انداخت. ببعی نفهمید. با اینکه سیر بود باز هم علف خورد. یک دفعه یک گرگ گنده از پشت تپه بالا اومد و گفت به به یک ببعی تنها . نه چوپانی ، نه سگ گله ای🐕 ببین ببعی ، دادو بیداد نکن که فایده ای نداره. ببعی ترسید و سرش رو بلند نکرد که گرک بفهمه او ترسیده. همانطور که علف می خورد جواب داد: نه چرا داد بزنم تو که اصلا گرگ نیستی. اگر گرگ بودی باید از تو می ترسیدم❗️ گرگ به سر تا پای خودش نگاه کرد و گفت: من گرگم. باور کن نمی دونم چرا از من نمی ترسی🧐 بعد دهانش رو باز کرد و دندان هاش رو به ببعی نشون داد و گفت: ببین این هم دندان های تیزم. ببعی زیر چشمی به دندان های گرگ نگاه کرد . خیلی ترسید اما سعی کرد صدایش نلرزد و گفت: کدام دندان های تیز‼️ به چند تا دندان کج و کوله ی کرم خورده، می گی دندان تیز؟ با این دندان ها حتی علف هم نمی تونی بخوری چه برسه به گوشت و استخوان😏 گرگ ناراحت شد. پنجه هایش رو به ببعی نشان داد و گفت: از این ها چی ؟ از این ها هم نمی ترسی❓ ببعی به یک بوته تکیه داد که از ترس نیفته و جواب داد: ببینم تو یک گربه نیستی؟ شاید گربه ای هستی که زده به سرت و فکر می کنی گرگ هستی😄 گرگ به پنجه هاش نگاه کرد. اولین باری بود که از پنجه هاش بدش می یومد😖 ببعی ادامه داد تازه این دمه که داری؟ از دم سنجاب هم کوچکتره گرگ باور کرد. همان جا ایستاد و با غم و غصه به دم بزرگ و قشنگش نگاه کرد. دیگه دمش رو دوست نداشت. به فکر فرو افتاد که چطور می تواند دمش رو عوض کند😕 همینطور که گرگ مشغول خودش شده بود، ببعی آرام آرام راه افتاد. وقتی خوب از گرگ فاصله گرفت، نفس راحتی کشید و با خودش گفت : چه گرگ زودباوری❌ برای من خوب شد و نابودش کردم. ولی بیچاره حالا چقدر طول می کشه تا بفهمه که واقعا یک گرگ گنده ترسناک است😯 بعد گفت شاید هم هیچ وقت نفهمه. حواسم باشه انقد همه چیو زود باور نکنم😰 اون وقت دوید تا زودتر خودش رو به گله برسونه. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯