بسم الله الرحمن الرحیم
«فطرس»
به نام نامی خدا، خدای عشق آفرین،
خدا همان که شد خدای نغمه های دلنشین
خدا همانکه وقت خلق آدمی به خویش گفته آفرین
خدا همانکه که جلوهای از اوست ختم مرسلین
همان خدا که عشق میکند اگر که بندهای زند صداش اینچنین:
به نام آن خدا که هست خالق علی امیر مومنین
شب علیست امشب و شب سرور فاطمه
شبی که بر تمام یأس ها شدهاست خاتمه
شب سرود و هلهله
شب نزول شاهزادهای که با ولادتش به پا شدهست در میان عرش و فرش ولوله
یکی یکی فرشتگان جامه دران رقص کنان سوی زمین تگرگ وار میرسند از آسمان
برای عرض تهنیت به محضر مالک قلب عاشقان ، علی امیر مومنان
ولی به چشم میخورد فرشتهای در این میان
که دارد از بقیهی فرشتگان تفاوتی!
فرشتهای که سینه چاک کرده و کشان کشان، ناله کنان،
شبیه آب رو به سوی خانهی ابوتراب دارد و چشم پرآب دارد و از وجنات خسته و از پر و بال بستهاش مشخص است با خودش خاطرههای سالها رنج و عذاب دارد و
شبیه کل سائلان دو چشم پر امید سوی خانهی ابوتراب دارد او
به سوی خانه میرود
به درب خانه میرسد
چنان پرندهای که بعد سالها به آب و دانه میرسد
اذن طلب نموده و وارد خانه میشود
که سر نهد به روی خاک پای ختم مرسلین
تا که زند بوسه به دستان امیر مومنین
باهمه حال خسته و بال و پر شکسته اش
آمده تا بهر شفا واسطه دست و پا کند
قیامتی به پا کند
به عجز خواست فاطمه برای او دعا کند
که ناگهان دوچشم اشک بار او به گاهواره ای که بود کنج خانه مات شد
حسین بود آنکه بر عذاب او نجات شد
همین که چشم این ملک به چشم طفل خیره شد
محو شد و مات شد ز سوز سینه داد زد
خوشا به حال هر کسی که عاقبت فدات شد...
زار زد و لطمه زد و آه کشید و بعد از آن کشید روی گاهواره هر دو بال خویش را
خانه به ناگاه پر از نور شد و آن دل خسته مملو از شور شد و دوباره پس گرفت آن ملک جمال خویش را
توبه پذیرفته شد باز گرفت آن ملک جاه و جلال خویش را
از هیجان به آسمان سر زد و برگشت
سپس هزار بار دور گاهواره حسین فاطمه پر زد و فریاد براورد
که من عبد در خانهی مولام حسینم
تا روز ابد بندهی شاه عالمینم
به همین بال و پر سوخته سوگند که تا روز قیامت
به همه عالم اگر هر که دهد با دو لب خویش سلامت
همهی همت خود جمع کنم تا به حضور تو سلامش برسانم
پس از آن بوسه به قنداق زد و پر زد و پر زد...
حال من از دل این شعر صدایت زدهام
با توئم ای فطرس خوشبخت
که امشب اگر افتاد مسیرت به حسینم که میافتد
سلامم به حضورش برسانی و بگویی که غلام تو دگر تاب ندارد
بپذیرد زه من این عرض ادب را که زیارات من آداب ندارد
به حسینم برسان حد غمم را و بگو هجر تو از پای دراورده غلامان تو را ای صنما کرببلامان بده امشب...
که غم هجر تو را طاقت از این بیش نداریم
که« اوقات خوش آن بود که با دوست به سرشد»
و هر آن لحظهی عمری که بدون تو سپر شد همه یکباره ضرر شد...
#میثم_کاوسی
#بحر_طویل
#امام_حسین_علیهالسلام
@mkavoosi110