حسین چند روز پیش شنیده مادرش میخواهد اسمش را توی مدرسه استثنایی بنويسد. به مادرش گفته: نمیخواهد مدرسه استثنایی برود. صدایش به ناله بلند شده که آنجا بچههای معلول را میبینم. بچههایی که دستشان جمع شده. چشمشان درست نمیبیند. مشکل دارند. من این بچهها را که ببینم بغضم میگیرد. آنوقت همهاش باید گریه کنم. نمیتوانم درس بخوانم.
قبلاً برایتان گفتهام. حسین توی شهرستان به دنیا آمده. سه قلو بودهاند. خواهر برادرش همان روز اول مردهاند. دستگاه اکسیژن بهشان نرسیده. به حسین هم اکسیژن دیر رسیده. آن اوایل پدر مادرش متوجه مشکلش نشدند. حالا حسین هشت سالش شده. خوش استعداد است. فقط نمیتواند راه برود.
دو روز پیش حسین زنگ زده. گفته: برایم کاری کنید. دوست ندارم بروم مدرسه استثناییها.
با خودم قرار گذاشتم هرطور شده خوشحالش کنم. حسین آقای قصه ما، کربلا را خیلی دوست دارد. فکر کردم شاید آنجا دلش آرام بگیرد. زیر نگاه ارباب، چشم و دلش باز شود. حداقل بعد از زیارت، دلش به دلتنگی حرم گرم خواهد شد.
پدرش کارگر است. توی این سالها هرچه داشته خرج پسرش کرده. خرج کاردرمانی و گفتار درمانی.
پدر حسین هیچ وقت نتوانسته مادر حسین را به آرزویش برساند. مادرش همیشه توی رؤیایش دست حسین را گرفته. توی آغوشش گرفته. روبروی گنبدِ طلایی آقا ایستاده. بعد به گنبد خیره شده. اشک توی چشمانش حلقه زده. چشمش افتاده به پای پسرش. نرمی دست دردانهاش که توی دستش جابجا شده. اشک شره کرده روی گونههایش.
پدر حسین هیچ وقت نتوانسته کربلا برود. مادرش هم هنوز کربلا نرفته.
دل مادر حسین پُرِ غم است. فقط برود زیر قبه آرام میشود.
اگر میخواهید سهمی داشته باشید. اگر دلتان میخواهد دستهای پینه بسته پدر حسین. دل شکسته مادرش و امید چند سال در گلو مانده خود حسین، برسد کنار ضریح ششگوشه. بسمالله...
کمک کنید این خانواده. یک عکس سه نفره، بین الحرمین داشته باشند...
شماره کارت (روی شماره بزنید کپی میشود)
6037997547972118#کربلا #کاشت_لبخند #سهم_حسین 🆔 @mmohammaddoust