#جنگ_هدف
#راه_زندگی
ما آدمها معلولا در حال جنگیم!
همهی ما هدفهایی داریم که برای رسیدن به آن هر روز باید با پیشآمدهای بیخبر دست و پنجه نرم کنیم. یک روز اجاره خانه، روز بعد بیماری و روزهای بعدش سفر و مهمانی، مشغولمان میکند. هیچ کدام که نباشد تنبلی بین ما و هدفمان فاصله میاندازد. غیر از اینها موانع هم کم نیستند.
باید بپذیریم پیشآمدها و مشکلات جزئی از زندگی است.
آنچه مهم است گم نکردن هدف، توی همه این روزمرگیها است.
چند وقتی با خودم درگیر بودم، که هنوز جوانم؟ که وقت دارم به آنچه در سر دارم برسم؟
خوب که فکر میکنم جوابش یک جمله است؛ اگر هدف و آرمانم را لابلای زندگی گم کردهام و گرفتار نان و نام شدهام، دارم پیر میشوم. ولی اگر هنوز وسط همه سختیها، وقتی را برای هدفم میگذارم هنوز میتوانم ...
مهم نیست توی شناسنامه چه روزی برای تولدمان ثبت شده باشد. 20 سالمان باشد یا 50 ساله شده باشیم.
وقتی دست از اهداف و آرمانها کشیدیم و تن به شرایط دادیم یعنی داریم پیر میشویم. یعنی آغاز نمیتوانیم. حتی اگر 20 سالمان باشد.
جوانی یعنی دویدن برای آرمانها و هدفها...
پائیزتان سرشار از حال خوب 🍂🍁🍃
اینجا مینویسم:
اینستاگرام | ایتا | بله | روبیکا
#پیشرفت
#روستا
#نویسندگی
#گاهنوشت #میتوانم #میتوانی
حدود دو ماه قبل تلفنی با مادرم صحبت کردم. وقتی مبلغ اجاره خانهام را شنید، سکوت کرد. نفس عمیقی کشید. از بزرگی خدا گفت. از اینکه شاید برنامه خدا برای من این باشد. آخر سر هم مثل همیشه به صبوری دعوتم کرد.
جمعه قبل دوباره باهم صحبت کردیم. گفت از وقتی شنیده چقدر اجاره میدهم. هر روز قبل از اذان صبح برای گشایش در کارهایم دو رکعت نماز خوانده.
از نگرانیش چیزی نگفت. ولی من فهمیدم خیلی نگران است.
آنقدر که هر روز، قبل از اذن صبح. چادر گلگلیاش را سر کرده و بهترین وقت عبادتش را پیش خدا برای من رو انداخته.
توی دورههای نویسندگی، استاد یک جمله کلیدی داشت: «توی نویسندگی گاهی نگو! نشان بده!»
این جمله غیر از نویسندگی خیلی جاها به دردم خورده. خیلی جاها کمکم کرده و کارم را راه انداخته است.
از عصر که خبر حمله تروریستی مزار حاج قاسم عزیز را شنیدم، با خودم گفتم کاش ایندفعه از انتقام نگویند. کاش نشان دهند...
#حاج_قاسم #انتقام #نگو_نشان_بده
#نویسندگی
@mmohammaddoust
ما این چندوقت اینجا هستیم. جمکران.
استکانِ کمرباریک چای را که روی لبمان میگذاریم. عکس گنبد فیروزهای توی چشممان برق میاندازد.
این چند وقت، اینجا آدمهای درجهیک، کم به خودش ندیده. ولی قصه مهمان فردا برای من فرق میکند. فردا یک مهمان ویژه داریم.
آقای جوانآراسته یک طلبه معمولی است. این را وقتی توی خیابان باشید و نشناسیدش فکر میکنید. اگر مثل من گمشدهای داشته باشید. و عمری در پیاش دویده باشید. آقای جوان میتواند برایتان یک راهنما، یک استاد درجهیک باشد.
فردا قرار است صبحمان را طوری دیگر آغاز کنیم. قرار است صبح، ساعت 8 آقای جوان عزیز که از کاربلدهای روایت و نویسندگی است. برایمان از روایت بگوید.
آقای جوانآراسته مؤسس و مدیر مدرسه نویسندگی مبنا است. مبنا بزرگترین مدرسه نویسندگی کشور است.
اگر قم هستید. چشم ما فرش قدمهایتان خواهد بود.
دلخوشمان کنید و در جمع ما باشید.
اگر تصمیمتان این شد روشنای قلبمان باشید. به من پیام بدهید.
#روایت
#گاهنوشت
#رویداد_آرمان
#نویسندگی
@mmohammaddoust
من آدم تصویرم. آدم قصه. به جزئیات علاقه دارم. وقتی یک آدمی را با اتفاقات همراه کنند. دیوانهوار دنبالش میکنم. غرق چالشهای ریز و درشت شخصیت داستانها میشوم.
وقتی فیلم میبینم. رمانی دست میگیرم. یا حتی وقتی پای یک انیمیشن حواسم از اطراف پرت میشود. دنبال جزئیاتم. دنبال قصهٔ آدمها.
زندگی آدمها شاید به ظاهر چیز خاصی نداشته باشد. ولی همین اتفاقات معمولی زندگی یک آدم. وقتی پای جزئیات پر آب و رنگش وسط باشد. چالشها و دردسرهایی که داشته. بیاندازه جذاب میشود.
من وقتی بیرونم، با آدمها ارتباط میگیرم. توی تاکسی. صف اتوبوس. وسط بازار و هرجا که بشود با آدمها گفتگو کرد. به حرف میگیرمشان. آدمهایی که دیدم. یک ویژگی مشترک دارند. همهشان به قصه که میرسند پایشان شل میشود. دلشان پی داستان آدمها میدود. پی جزئیات. دنبال اینکه بدانند شخصیت داستان من چه به سرش میآید.
ما برای ارتباط باهم. برای گفتگو با مردم. راهی جز روایت و قصه نداریم. روایت زبان حرف زدن است.
امروز. اینجا دورهم جمع شدیم تا آقای محمدعلی رکنی عزیز و کاربلد از روایت و قصه برایمان بگوید.
#روایت
#رؤیاپردازی
#نویسندگی
#گاهنوشت
#رویداد_آرمان
🆔 @mmohammaddoust