#شهیدروحالله_قربانی
متولد ۱۳۶۸/۳/۱ در تهران
عضو سپاه و مسلط به زبان عربی و انگلیسی و نیز نقاش و خطاط متبحری بود که داوطلبانه به سوریه اعزام و در ۱۳ آبان ۱۳۹۴ در حوالی حلب سوریه به شهادت رسید...
✍ @Mnasim20
با تو از خود می گویم...
#شهیدروحالله_قربانی متولد ۱۳۶۸/۳/۱ در تهران عضو سپاه و مسلط به زبان عربی و انگلیسی و نیز نقاش و خطا
🌸معرفی نامه#شهیدروحالله_قربانی🌸
در اول خرداد ماه سال۱۳۶۸ در خانواده ای مومن و مجاهد در تهران به دنیا آمد. پدرش از سرداران و از مجاهدان ۸ سال دفاع مقدس است. مادرش زنی پارسا که ۱۰ سال قبل از شهادت روح الله و زمانی که روح الله ۱۵ ساله بود از دنیا رفت.
روح الله فرزند دوم خانواده بود که نامش را عباس گذاشته بودند اما با رحلت بنیانگذار انقلاب در ۱۴ خرداد ۶۸ نام روح الله را در شناسنامه برایش ثبت کردند. مادر روح الله آرزو داشت پسرش طلبه یا شهید شود که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) آرزوی مادرش را هرچند که مادر دیگر در قید حیات نبود محقق کرد.
روح الله در خانواده ای سپاهی و مذهبی تربیت و رشد یافت. بعدها خودش هم عضو سپاه شد و دانشجوی کارشناسی زبان بود.از شاگردان ممتاز دانشکده که به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود و تصمیم داشت در آینده به زبان آلمانی هم تسلط پیدا کند.
او که هم در میدان جهاد و هم در میدان علم تبحر و زبده بود، علاوه بر علاقه به تحصیل علم، در هنرهای نقاشی و خطاطی تبحر داشت. از شاگردان حاج آقا مجتهدی تهرانی بود و از ۱۹ سالگی در کلاس های اخلاق ایشان شرکت داشت.
همسر شهید درباره ایشان میگفت: روح الله هدفمند و قانونمند بود. برای تمام روزهایش برنامه داشت و برای هر فعالیت کوچک و بزرگی یادداشت می نوشت تا بتواند آن کار را با برنامه ریزی و تنظیم لوازم و مقدماتش به بهترین نحو انجام دهد. حتی برای یک سفر کوتاه یا دیدار با پدرش هم برنامه ریزی می کرد.
حتی روح الله این آینده نگری را داشت که یک روز ممکن است، نباشد. بنابراین خیلی سعی می کرد که من روی پای خودم بایستم. در عین حال که به او خیلی وابسته بودم ولی روح الله همیشه سعی می کرد من را متکی به خودم کند و تلاش او باعث شد تا من قوی و محکم باشم.
روح الله سکوی پرش در زندگی ام بود و من با روح الله رشد پیدا کردم. با وجود فرصت کمی که داشت اهمیت زیادی به صله رحم میداد و دلش پر می کشید برای کمک به دیگران، انگار خدا او را آفریده بود تا بی وقفه دلش برای دیگران بتپد.
از اوایل اردیبهشت ماه با شروع درگیری ها در یمن خیلی تلاش کرد تا عازم میدان جهاد شود، اما قسمتش نشد. تا اینکه از اول خرداد تا ۳۱ خرداد یک ماه به دوره آموزشی اعزام شد و سالروز تولدش نتوانستم برایش تولد بگیرم و تولد من هم که می خواست بعد از سه سال که از ماه محرم و صفر درآمدیم برایم هدیه بگیرد و جشن تولد برپا کند با چهلمین روز شهادتش مصادف شد.
با آن روحیه مردم دوستی اش رفتنش به سوریه عجیب نبود. عاشق کارش بود و از کارش لذت می برد و در راه انجام وظیفه تلاش می کرد، من هم دوست نداشتم جلوی آرزوهایش را بگیرم چون اگر از او می خواستم نرود به خاطر من نمی رفت اما از درون اذیت میشد.
اولین اعزامش در روز سالگرد ازدواجمان سال۹۳ بود و آخرین اعزامش در شهریور ماه ۹۴ بود که اواخر تیرماه زمزمه رفتنش شروع شد. ۱۳ شهریور بلاخره رفتنی شد، هیچ کار نیمه تمامی باقی نگذاشت. ۱۹ شهریور خودم تا قرارگاه همراهی اش کردم، بدون خداحافظی رفت و فقط اصرار می کرد که توقف نکنم و بروم، فقط دستی تکان داد و در آینه که نگاه کردم دوباره برگشت پشت سرش را نگاه کرد و رفت و این آخرین دیدار ما بود که می دیدم به سرعت به طرف قرارگاه حرکت می کند.
مدتی که آنجا بود ۵۴ روز میشد. شب شهادت سردار همدانی خیلی حالم دگرگون شد با اینکه شناختی از ایشان نداشتم منتظر تماس روح الله بودم که چند روز بعد تماس گرفت با او که صحبت کردم در جواب گفت چرا گریه کردی، عاقبت بخیر شد، این همه زحمت کشید، مزد زحماتش را گرفت، خودت را برای سختی های بیشتری آماده کن... با حرف های روح الله چیزی در درونم به من می گفت که اتفاق های جدیدی در زندگی ام در حال وقوع است.
دو هفته قبل شهادتش نصف شبی زنگ زد و من را بیدار کرد و حرفهایی از نبودنش و شهادت زد که من اعتراض کردم... دو شب قبل از شهادتش هم تماس گرفت و از اوضاع و احوال کارم سوال کرد چون می دانست از محیط کارم راضی نیستم. وقتی پرسیدم کی می آیی؟ گفت کمی تحمل کن و از شرایط بچه های سوریه گفت و اینکه دلش نمی آید آنها را در آن شرایط تنها بگذارد و در آخر خواست سلامش را به همه برسانم و تک تک نام می برد که این آخرین تماسش با من شد.
روح الله می گفت من از شهادت فرار نمی کنم ولی ما باید برویم، بجنگیم، نابود کنیم و ریشه ظلم را بکنیم اگر خدا خواست به شهادت می رسیم ... دو روز قبل از شهادتش شهید صدرزاده به شهادت رسید و خدا خواست، روح الله هم عاقبت بخیر شد و در ۱۳ آبان ۹۴ در حوالی حلب به همراه شهید قدیر سرلک در عملیات محرم بر اثر انفجار ماشین به فیض شهادت رسیدند که چیزی از پیکرشان نمانده بود...
🌺یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🌺
✍ @Mnasim20
با تو از خود می گویم...
#شهیدروحالله_قربانی متولد ۱۳۶۸/۳/۱ در تهران عضو سپاه و مسلط به زبان عربی و انگلیسی و نیز نقاش و خطا
مُهرهای شناسنامه ات
تأییدی بود بر پشتیبانی از
ولایت فقیه ، انقلاب و نظام.
راهت ادامه دارد ...
مهرهای شناسنامه مان را
چون مشتی دندان شکن
به دهان استکبار میکوبیم ...
تصویر مهرهای انتخابات در شناسنامه 👌 #شهید_مدافعحرم
✨ #شهیدروحالله_قربانی🕊
✨ #اللهـم_الحقنـی_بالشهداء🕊
✨ #یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات🕊
✍ @Mnasim20
با تو از خود می گویم...
#شهیدروحالله_قربانی متولد ۱۳۶۸/۳/۱ در تهران عضو سپاه و مسلط به زبان عربی و انگلیسی و نیز نقاش و خطا
💢خاطراتی ناب از شهدا
✨ #شهیدروحالله_قربانی🕊
🔹به روح الله گفت:
این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی؟
🔸گفت:
چیزی که من از تقوا میدونم یعنی: [ ایمان مستمر، عمل مکرر ]
🔺آدم با یه شب دو شب به جایی نمیرسه. باید ایمانت دائم باشه و عملت مداوم. اینکه یه شب بری هیئت و کلی گریه کنی، بعدش انتظار داشته باشی، نفس مسیحایی پیداکنی، اینجوری نیست... دو روز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی...
✨ #اللهـم_الحقنـی_بالشهداء🕊
✨ #یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات🕊
✍ @Mnasim20
با تو از خود می گویم...
#شهیدروحالله_قربانی متولد ۱۳۶۸/۳/۱ در تهران عضو سپاه و مسلط به زبان عربی و انگلیسی و نیز نقاش و خطا
💢خاطراتی ناب از شهدا
✨ #شهیدروحالله_قربانی🕊
🔸روحالله برای من هدیہ امام رضا بود. همسری که امام هشتم بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین علیه السلام او را بگیرد، وصف نشدنی است. من عروس چنین مردی بودم.
🔹با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد، اونجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا کردم.
🔸گفتم : یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا بہ خواستگاری ام بیاد قبول می کنم.
🔹یک ماه بعد از اینکه از مشهد برگشتم روح الله اومد خواستگاری ام ... و شدم عروس امام رضا
🔺راوی همسر شهید
✨ #اللهـم_الحقنـی_بالشهداء🕊
✨ #یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات🕊
✍ @Mnasim20