eitaa logo
با تو از خود می گویم...
143 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
637 ویدیو
65 فایل
با هر حسی که دوست داری، بخون و با هر عقیده ای که هستی اگه دوست داشتی بمون! ولی . . . حرمت نگه دار اینجا خونه ی دل منه سرشار از افکار و عقایدم... انتقادات و پیشنهادات از طریق @Nasim20
مشاهده در ایتا
دانلود
💬 💬 بر ما خرده نگیرید که چرا روز و شبمان لبریز از یاد شهداست... که اگر یاد شھیدی در دل، خانه کرده نه از پاکیِ دلِ ما... که از لطف و عنایت شھید است... ✨ 🕊   ✨ 🕊 ✍ @Mnasim20
💫 در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی من ظهور لحظه‌ها را می‌شمارم تا بیایی خاک لایق نیست تا به رویش پا گذاری در مسیرت جان‌فشانم گل‌بکارم تا بیایی ✨ ✨اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ   ✨    ✨ @Mnasim20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با تو از خود می گویم...
💢مروری کوتاه بر نهج البلاغه ✨ #خطبه185_امام_علی_ع 🔹در ستایش پیامبر 🔸1.خداشناسي ⚜ستايش خداوندي ر
💢مروری کوتاه بر نهج البلاغه ✨ 🔹در ستایش پیامبر 🔸2.ويژگي‌هاي پيامبر اسلام(ص) ⚜گواهي مي دهم كه محمد(ص)بنده و فرستاده خدا و پيامبر برگزيده و امانتدار پسنديده اوست (درود خدا بر او و عترت او باد)... ⚜خدا او را با حجت هاي الزام كننده و پيروزي آشكار و راه روشن فرستاد، پس رسالت خود را آشكارا رساند و مردم را به راه راست واداشت و آن را به همگان نشان داد و نشانه هاي هدايت را برافراشت و چراغ‌هاي روشن را بر سر راه آدميان گرفت، رشته هاي اسلام را استوار كرد و دستگيره هاي ايمان را محكم و پايدار کرد. 📖 @Mnasim20
💬 💬 🔹مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی والفجر یک، در حال تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. 🔸عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. 🔹ناگهان در خاک‌های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به انگشتر می مانست .... 🔸جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. 🔹علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. 🔸این انگشت و انگشتر پلی زده بود با امام حسین (ع) در عصر عاشورا روضه‌ای بر پا شد ... 📚 راوی: مرتضی شادکام کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫ ✨ 🕊   ✨ 🕊 ✍ @Mnasim20
متولد ۱۳۵۷/۹/۲۰ در اندیمشک طلبه و از رزمندگان خوزستانی که داوطلبانه به سوریه اعزام شد و نهایتا در ۸ آبان ۱۳۹۵ در حلب بر اثر اصابت تیر به سر به شهادت رسید و پیکر مطهرش در بهشت زهرای اندیمشک به خاک سپرده شد. ✍ @Mnasim20
با تو از خود می گویم...
#شهیدمحمد_کیهانی متولد ۱۳۵۷/۹/۲۰ در اندیمشک طلبه و از رزمندگان خوزستانی که داوطلبانه به سوریه اعزام
🌸معرفی نامه🌸 در ۲۰ آذر ماه ۱۳۵۷ در خانواده ای مذهبی و متدین در اندیمشک به دنیا آمد. پنجمین فرزند خانواده بود که از دوران نوجوانی وارد مسجد شد و بعد از آن در بسیج نوجوانان ثبت نام کرد و همچنین عضو کلاس قاریان قرآن در مسجد امام رضا(ع) شد و فعالیتهای فرهنگی را آغاز نمود. فعالیتش در بسیج و مسجد و کلاس قاریان قرآن مقدمه ای شد تا علاقمند به ادامه تحصیل در حوزه علمیه شود. وی چندین سال در حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل بود و بعد از طی مراحل مقدماتی وارد حوزه علمیه قم شد و در این زمان بود که معمم شد و مرحله جدیدی از فعالیتهای فرهنگی تبلیغی را آغاز کرد. در دوران طلبگی و سن بیست سالگی ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند پسر بود. همسر شهید درباره این شهید بزرگوار می گفت: همسرم روحانی بودند اما لباس روحانیت نمی‌پوشیدند چون دوست نداشتند که کسی متوجه شود ایشان روحانی هستند. حتی همکاران همسرم بعد از شهادتشان متوجه شدند ایشان روحانی هستند. عکس با عمامه که لباس رزم برتن داشتند را در سوریه گرفتند و تاکید بسیار زیادی کردند که اگر من شهید شدم این عکس منتشر شود در غیر این صورت عکس باید تا قبل از اینکه من بیایم ایران پاک شده باشد. نخستین باری که ایشان اعزام شدند مهرماه و در ایام محرم ۱۳۹۴ بود که گفتند عازم سوریه هستم و همان لحظه دلم ریخت و باورم شد که شهید می‌شوند. قبل از اینکه بروند گفتم اگر بروید حلالتان نمی‌کنم اما رفتند. حتی بچه‌ها می‌گفتند اگر بابا شهید شود ما با خدا قهر می‌کنیم. اما انگار مطمئن بود تمام حرف‌هایی که ما می‌زنیم از ته دل نیست. هر فردی که عازم می‌شد ۴۵ روز دوره داشت اما ایشان هر رفتنشان دو دوره طول می‌کشید. از محرم سال ۹۴ تا محرم ۹۵ ایشان در میدان‌های جنگ سوریه در رفت و آمد بودند، طوری که برایمان عادی شده بود و دفعه آخر به حدی آرامش داشتم که فکر می‌کردم به تهران میرود از طرفی دیگر مخالفت نمی‌کردم فکر می کردم که حالا حالا شهید نمی‌شود. در رفتار همسرم تجسس می کردم که فلان روز غیبت کردند و همین رفتار ایشان سبب می‌شود که شهادتشان عقب بیافتد. به یاد دارم زمانی که سوریه بودند در قالب پیام به ایشان گفتم "فکر می‌کنم بیش‌تر از این ها باید تلاش کنید تا در سوریه شهید شوید." ایشان در طول این یک سالی که در رفت و آمد بود، ما را تربیت و هدایت می‌کردند تا بتوانیم شهادتشان را قبول کنیم. دور اول که اجازه نداشتند اما در دوره‌های بعد با خودشان تلفن همراه برده بودند و از طریق تلفن با یکدیگر در ارتباط بودیم که این ارتباط خود به نحوی بیشتر من و فرزندانم را آرام می‌کرد. قبل از آغاز عملیات به من گفتند که عملیاتی در پیش دارند که دیگر اینترنت ندارند و امکان دارد از ایشان خبری نباشد. چند وقت پیش از شهادتشان نیز در تماسی با مادرش گفته بودند که دوشنبه یعنی یک روز بعد از زمان شهادتشان به ایران می‌آیند. نهایتا در چهارم محرم سال ۹۵ یعنی روز هشتم آبان حوالی ساعت 7:45 به کنار سر ایشان تیری اصابت می‌کند و تا ساعت 4 صبح در بیمارستان حلب بستری بودند که همانجا به شهادت رسیدند و روز بعد از شهادت یعنی نهم آبان پیکر مطهرش به وطن بازگشت و در گلزار شهدای اندیمشک به خاک سپرده شد. 🌺یادش گرامی و راهش پر رهرو باد🌺 ✍ @Mnasim20
💬 📌 📸این عکس‌ توسط دکتر آلن وارنر در سال ۱۹۰۱ در لستر انگلیس و در دوران شیوع بیماری آبله گرفته شده است. 🔹این دو پسر هم‌سن بوده‌اند و مبتلا به بیماری آبله. تنها تفاوت آن‌ها این است که یکی از آن‌ها واکسینه شده بود و دیگری نه. 🔸واکسن آبله از قدیمی‌ترین واکسن‌های ساخت بشر بود که بسیاری از مردم به‌ دلیل ترس و‌ خرافه‌گرایی حاضر به تزریق آن نمی‌شدند و در نتیجه بیماری به طور کامل ریشه‌کن نمی‌شد. 🔹دکتر وارنر معتقد بود که بهترین راه برای به چالش کشیدن ترس و اطلاعات غلط راجع به واکسیناسیون نشان دادن وحشت بیماری و شواهد واضح در محل‌ کار از طریق عکسبرداری است. ‌ 🔸آبله پس از واکسیناسیون گسترده در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در سراسر جهان در اوایل دهه‌ی ۸۰ میلادی ریشه‌کن شد. 🔺 @Mnasim20
💫 یا‌ صاحب‌ الزمان . . . جوانم را نذر یاری قیام تو می‌کنم برای ظهور نزدیکت برگزین و حفظ کن ✨ ... ✨ ✨اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ   ✨    ✨ @Mnasim20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تجلی خداست در نگاهش که اینگونه مایه‌ آرامش دل‌‌هاست ... ✨ 🕊 ✨ 🕊   ✨ 🕊 ✍ @Mnasim20
با تو از خود می گویم...
💬 #یادآوری_تلنگر📌 📸این عکس‌ توسط دکتر آلن وارنر در سال ۱۹۰۱ در لستر انگلیس و در دوران شیوع بیماری آ
.              ┈┉━❧🍃🌺🍃❧━┉┈ 💬 📌 🔹سال 1264 قمرى، نخستين برنامه‌ى دولت ايران براى واکسن زدن به فرمان اميرکبير آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ايرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. 🔸اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امير کبير خبر دادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ويژه که چند تن از فالگيرها و دعانويس‌ها در شهر شايعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان مى‌شود. 🔹هنگامى که خبر رسيد پنج نفر به علت ابتلا به بيمارى آبله جان باخته‌اند، امير بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد بايد پنج تومان به صندوق دولت جريمه بپردازد. 🔸او تصور مى کرد که با اين فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانويس‌ها و نادانى مردم بيش از آن بود که فرمان امير را بپذيرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى ديگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند يا از شهر بيرون مى‌رفتند. 🔹روز بيست و هشتم ماه ربيع الاول به امير اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پيرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبيده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بيمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. 🔸امير به جسد کودک نگريست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هايتان آبله‌کوب فرستاديم. پيرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امير، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبيم جن زده مى‌شود. 🔹امير فرياد کشيد: واى از جهل و نادانى... حال، گذشته از اينکه فرزندت را از دست داده‌اى بايد پنج تومان هم جريمه بدهي. پيرمرد با التماس گفت: باور کنيد که هيچ ندارم. 🔸اميرکبير دست در جيب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، اين پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. 🔹چند دقيقه ديگر، بقالى را آوردند که فرزند او نيز از آبله مرده بود. اين بار اميرکبير ديگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گريستن کرد. 🔸در آن هنگام ميرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى اميرکبير را در حال گريستن ديده بود. علت را پرسيد و ملازمان امير گفتند که دو کودک شيرخوار پاره دوز و بقالى از بيمارى آبله مرده‌اند. 🔹ميرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که ميرزا احمدخان، پسر امير، مرده است که او اين چنين هاى‌هاى مى‌گريد. سپس، به امير نزديک شد و گفت: گريستن، آن هم به اين گونه، براى دو بچه‌ى شيرخوار بقال و چقال در شأن شما نيست. 🔸امير سر برداشت و با خشم به او نگريست، آنچنان که ميرزا آقاخان از ترس بر خود لرزيد. امير اشک‌هايش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى اين ملت را بر عهده داريم، مسئول مرگشان ما هستيم. 🔹ميرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اينان خود در اثر جهل آبله نکوبيده‌اند. 🔸امير با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نيز ما هستيم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خيابانى مدرسه بسازيم و کتابخانه ايجاد کنيم، دعانويس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ايرانى‌ها اولاد حقيقى من هستند و من از اين مى‌گريم که چرا اين مردم بايد اين قدر جاهل باشند که در اثر نکوبيدن آبله بميرند. 🔺 🔺                  ┅═✿🍃🌺🍃✿═┅ ✍ @Mnasim20