eitaa logo
روشنا(مبین)
1.3هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
22.5هزار ویدیو
721 فایل
"روشنا(مبین)" محفلی برای رشد فرهنگی، تشکیلاتی و بصیرتی نیروهای انقلابی ارتباط با ادمین: 👇👇👇 @mosaafer2025
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ماجرای و خاطره شیرین 👤دکتر هاشمی گفت: خاطرات فراوانی از در ذهنم است البته نه به اندازه کسانی که امام را زیاد ملاقات می کردند. 🔻یکی از شیرین ترین این خاطره ها که هنوز پیش چشمانم است؛ شبی بود که با تعدادی از دوستان از آمده بودم و قصد داشتم همان شب به برگردم، به محضر امام رسیدیم، در اتاق پشت حسینیه( اتاق امام) ایستادم و منتظر شدم تا بقیه اتاق را ترک کردند. 🔻 سپس به امام گفتم من دارم بر می گردم (جبهه)، چیزی را به عنوان به من بدهید برای بچه ها ببرم، ایشان احمد آقا را صدا کردند و گفتند: " 🔻 را بیاورید" و ایشان را آوردند و امام (ره) زیر لب دعایی خواندند و دستانشان را  بر روی قندها کشیدند،من دستهایشان را بوسیدم و بیرون آمدم. آن زمان از همان داشتم که معروف بود به اورکت های آمریکایی که دانه ای هفتصد تومان می فروختند، 🔻تمام قندها را در جیب اورکتم ریختم و قندان را که قندان ساده ای هم بود روی ایوان گذاشته و  از پله ها ی ایوان پایین آمدم.در همان لحظه آقا شیخ حسن صانعی من  را صدا کردند و گفتند: 🔻این چه کاری بود کردی؟!😳 🔻دکتر هاشمی ادامه داد: چرا همه قندها را در جیبت ریختی؟ 🔻در پاسخ داستان را شرح دادم و ایشان گفت: چرا همه قندها را در جیبت خالی کردی؛ مگر نمی دانستی قندهای امام کوپنی است؟!!!! 🔻برای من باور پذیر نبود کسی در آن موقعیت و مقام، مثل بقیه مردم زندگی کرده و اصول را رعایت می کند و با همان مسیری تعیین مایحتاج می کند که دیگران می کنند/برنا 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
⭕️ماجرای و خاطره شیرین 👤دکتر هاشمی گفت: خاطرات فراوانی از در ذهنم است البته نه به اندازه کسانی که امام را زیاد ملاقات می کردند. 🔻یکی از شیرین ترین این خاطره ها که هنوز پیش چشمانم است؛ شبی بود که با تعدادی از دوستان از آمده بودم و قصد داشتم همان شب به برگردم، به محضر امام رسیدیم، در اتاق پشت حسینیه( اتاق امام) ایستادم و منتظر شدم تا بقیه اتاق را ترک کردند. 🔻 سپس به امام گفتم من دارم بر می گردم (جبهه)، چیزی را به عنوان به من بدهید برای بچه ها ببرم، ایشان احمد آقا را صدا کردند و گفتند: " 🔻 را بیاورید" و ایشان را آوردند و امام (ره) زیر لب دعایی خواندند و دستانشان را  بر روی قندها کشیدند،من دستهایشان را بوسیدم و بیرون آمدم. آن زمان از همان داشتم که معروف بود به اورکت های آمریکایی که دانه ای هفتصد تومان می فروختند، 🔻تمام قندها را در جیب اورکتم ریختم و قندان را که قندان ساده ای هم بود روی ایوان گذاشته و  از پله ها ی ایوان پایین آمدم.در همان لحظه آقا شیخ حسن صانعی من  را صدا کردند و گفتند: 🔻این چه کاری بود کردی؟!😳 🔻دکتر هاشمی ادامه داد: چرا همه قندها را در جیبت ریختی؟ 🔻در پاسخ داستان را شرح دادم و ایشان گفت: چرا همه قندها را در جیبت خالی کردی؛ مگر نمی دانستی قندهای امام کوپنی است؟!!!! 🔻برای من باور پذیر نبود کسی در آن موقعیت و مقام، مثل بقیه مردم زندگی کرده و اصول را رعایت می کند و با همان مسیری تعیین مایحتاج می کند که دیگران می کنند/برنا 🌺🇮🇷 @Mobin_rfm