🍂 #طنز_جبهه
🔻 خـــــواستــــگاری 💑
تصمیم داشتم تا جنگ تموم نشده ازدواج نڪنم .
هر وقت ڪه می اومدم مرخصی مادرم اصرار می ڪرد برام بره خواستگاری ؛
ولی من زیر بار نمی رفتم .🏃🏃🏃
ولی این بار با دفعات پیش فرق داشت .
مادرم پاش را ڪرده بود توی یه ڪفش👟 ڪه آدرس هر ڪسی را می خوای بده تا برات برم خواستگاری .
بعد از ساعتها اصرار ، ناچار برای اینڪه قضیه را تمام ڪنم ،
نشانی الڪی دادم .😎
اسم و فامیل دختر را از من پرسید ،
گفتم فامیلش را نمی دانم ولی اسمش مریم است.
آن روز مادر خوشحال و خندان ☺️برای اینڪه دختر را ببیند و از او خواستگاری کند ، از خانه بیرون رفت .
بعد از دو ساعتی دیدم عصبانی آمد .
و مفصل با من دعوا ڪرد .
در حالی ڪه می خندیدم ،
گفتم : ندادند ڪه ندادند ، نه ؟؟😅😅
مادر در حالی ڪه دست از دعوا ڪشیده بود و مثل من می خندید گفت : آخه پسر این چه نشانی ای بود به من دادی ؟؟!!!
این نشانی پیرزنی 90 ساله ای بود به نام مریم خانم .
همه او را می شناختند ؛ با این ڪارت آبروی من را بردی 😅
آن روز با مادرم ڪلی سر خواستگاری مریم خانم خندیدیم
😂😂😂
و مادر فهمید سر تصمیمم جدی هستم .
🕊🕊 و این چنین بود ڪه در نهایت در منطقه ی عملیاتی فاو به اوج آسمان ها پر ڪشید . 🕊🕊
#سلام_بر_شهدا
🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
⭕️طنز جبهه: پلنگ صورتی!!
🔻شب عملیات بود!
🌱حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:
برو ببین تیربارچی چه ذکری داره میگه که اینطور استوار جلویِ تیر و ترکش ایستاده و اصلاً ترسی به دلش راه نمیده!!؟
نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه:
دِرن، دِرن، دِرن، دِرن...
(آهنگ پلنگ صورتی!) 😅🤣
#طنز_جبهه
🌺🇮🇷 @Mobin_rfm