📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 خواجه و غلام
خواجهای غلامش را به بازار فرستاد که انگور و انار و انجير بخرد و زود بيايد. غلام رفت و دير آمد و انگور تنها آورد.
خواجه او را بسيار زد و گفت: چون تو را پی کاری می فرستم بايد چند کار کنی و زود بيايی، نه آنکه پی چند کار میروی دير بيايی و يک کار کنی.
غلام گفت: بچشم، از اين به بعد.
بعد از چند روز اتفاقاً خواجه مريض شد و او را پی طبيب فرستاد. غلام رفت و زود برگشت و چند نفر همراه خود آورد. خواجه گفت: اين ها چه کسانند؟
گفت: تو با من گفتي چون پی کارت فرستم چند کار بکن و زود بيا. اکنون اين طبيب است که جهت معالجه آورده ام، و اين غسال است که اگر مردی غسلت دهد، و اين آخوند است که بر تو نماز بخواند، و اين تلقين خوان است، و اين قبر کن است و اين قرآن خوان!
📗 #کشکول_منتظری_يزدی
✍ شیخ محمد منتظری یزدی
🌺🇮🇷 @Mobin_rfm
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 خواجه و غلام
خواجهای غلامش را به بازار فرستاد که انگور و انار و انجير بخرد و زود بيايد. غلام رفت و دير آمد و انگور تنها آورد.
خواجه او را بسيار زد و گفت: چون تو را پی کاری می فرستم بايد چند کار کنی و زود بيايی، نه آنکه پی چند کار میروی دير بيايی و يک کار کنی.
غلام گفت: بچشم، از اين به بعد.
بعد از چند روز اتفاقاً خواجه مريض شد و او را پی طبيب فرستاد. غلام رفت و زود برگشت و چند نفر همراه خود آورد. خواجه گفت: اين ها چه کسانند؟
گفت: تو با من گفتي چون پی کارت فرستم چند کار بکن و زود بيا. اکنون اين طبيب است که جهت معالجه آورده ام، و اين غسال است که اگر مردی غسلت دهد، و اين آخوند است که بر تو نماز بخواند، و اين تلقين خوان است، و اين قبر کن است و اين قرآن خوان!
📗 #کشکول_منتظری_يزدی
✍ شیخ محمد منتظری یزدی
🌺🇮🇷 @Mobin_rfm