🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
🌱
#پـاࢪتبیستودوم✋🏻🍃
#ࢪمـانآیــہ🌸🌱
بعد با دست به در اتاقی که چند دقیقه پیش اونجا بودم اشاره کرد و گفت بفرمایید...
باهم وارد اتاق میشیم...
اون یکی راد فوری از جاش بلند میشه و با لبخند میگه
-سلام عمو جان...خوش اومدین...
-سلام...
ارمین لطفا چند دقیقه ای بیرون منتظر باش...
آرمین با ابروهای بالا رفته به من نگاه میکنه و رو به راد بزرگ میگه
-برای چی؟
-متوجه نمیشم؟تو شرکت خودم باید به تو توضیح بدم؟ گفتم بیرون باش
ارمین با حرص نگاهی بهم میندازه و با فکی قفل شده از عصبانیت میگه
-خیله خب
بعدم با قدم های محکم از اتاق خارج میشه
اقای راد به مبل چرمی مقابل میزش اشاره کرد تا بشینم...
تشکر ارومی کردم و نشستم...
اونم رفت پشت میزش و با تکبر نشست...
به نظرم غرور و بزرگی و تکبر از سر و روش میریزه...
ولی در عین حال چشماش مهربون و لطیفن...
-خب...بفرمایید...من کاملا امادم تا حرفای شمارو بشنوم...
همه چیز و تعریف کردم...از همون روز که ازمایش ژنتیک دادیم تا همین امروز صبح و حرفایی که ارمین بهم زد...
بعدم گردنبند و از کیفم در اوردم و گذاشتم رو میزش...
بعدم برای اینکه اثبات کنم دنبال ثروتش نیستم گفتم
+من با دادن ازمایش دی ان ای هیچ مشکلی ندارم...
تمام مدت حرف زدنم سرم پایین بود و با انگشتام بازی میکردم... حتی وقتی که گردنبندو میزاشتم رو میزش نگاهش نکردم...
ساکت بود...
نفس عمیقی کشیدم و سرمو اوردم بالا و نگاهش کردم...
یه لحظه...فقط یه لحظه باورم نشد که دارم چی میبینم...
ادامہ داࢪد...✨🌿
مبتـلا بـہ حࢪم🚶🏻♀
🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱
🌱
🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱