eitaa logo
مبتـلا بـہ حࢪ‌م...(:
252 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
31 فایل
﴾﷽﴿ خیره‌بر‌عکس‌حرم،زیرلب‌میگویم نوکرت‌دلتنگ‌است،خودت‌کاری‌کن(: #حسین‌من♡ #ࢪ‌ضاےمن♡ ﴿چیزے‌ڪــہ‌دنبالشے‌﴾ 『 https://eitaa.com/Mobtala_Be_Haramm/12956 』 از‌ایـن در مـرو ڪـہ نـظـرشـده اے(: 『 کپے‌!؟/حلاله‌،صلوات‌یادت‌نره‌رفیق』
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱 🌱 ✋🏻🍃 🌸🌱 بعد با دست به در اتاقی که چند دقیقه پیش اونجا بودم اشاره کرد و گفت بفرمایید... باهم وارد اتاق میشیم... اون یکی راد فوری از جاش بلند میشه و با لبخند میگه -سلام عمو جان...خوش اومدین... -سلام... ارمین لطفا چند دقیقه ای بیرون منتظر باش... آرمین با ابروهای بالا رفته به من نگاه میکنه و رو به راد بزرگ میگه -برای چی؟ -متوجه نمیشم؟تو شرکت خودم باید به تو توضیح بدم؟ گفتم بیرون باش ارمین با حرص نگاهی بهم میندازه و با فکی قفل شده از عصبانیت میگه -خیله خب بعدم با قدم های محکم از اتاق خارج میشه اقای راد به مبل چرمی مقابل میزش اشاره کرد تا بشینم... تشکر ارومی کردم و نشستم... اونم رفت پشت میزش و با تکبر نشست... به نظرم غرور و بزرگی و تکبر از سر و روش میریزه... ولی در عین حال چشماش مهربون و لطیفن... -خب...بفرمایید...من کاملا امادم تا حرفای شمارو بشنوم... همه چیز و تعریف کردم...از همون روز که ازمایش ژنتیک دادیم تا همین امروز صبح و حرفایی که ارمین بهم زد... بعدم گردنبند و از کیفم در اوردم و گذاشتم رو میزش... بعدم برای اینکه اثبات کنم دنبال ثروتش نیستم گفتم +من با دادن ازمایش دی ان ای هیچ مشکلی ندارم... تمام مدت حرف زدنم سرم پایین بود و با انگشتام بازی میکردم... حتی وقتی که گردنبندو میزاشتم رو میزش نگاهش نکردم... ساکت بود... نفس عمیقی کشیدم و سرمو اوردم بالا و نگاهش کردم... یه لحظه...فقط یه لحظه باورم نشد که دارم چی میبینم... ادامہ داࢪ‌د...✨🌿 مبتـلا بـہ حࢪ‌م🚶🏻‍♀ 🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱 🌱 🌸🌱 🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸🌱🌸🌱 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱