🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱
🌱
#پـاࢪتبیستوسوم✋🏻🍃
#ࢪمـانآیــہ🌸🌱
مردی که تا چند دقیقه ی پیش غرور و تکبر از سر و روش میریخت حالا اشک دور چشماش حلقه زده بود و گونه هاش خیس بود...
این اشک ها مهر تاییدی بود بر اینکه اون پدر منه....
شاید حسم بهش مثل حسم به بابا علی نبود...ولی بنظرم اونم پدر دوست داشتنی بود...
از جاش بلند شد و از پشت میز به طرفم اومد...
کیفمو گذاشتم رو مبل و منم از جام بلند شدم...
تو یه إن نفهمیدم چه اتفاقی افتاد...
فقط حالا تو یه جای امن و تو اغوش یه حامی قدرتمند بودم...
من دوستش داشتم...هم اونو هم مادری که هنوز ندیدم رو...چون که اونا قربانیان این سرنوشت بودنو بیگناه...تازه تلاششونم کردن برای پیدا کردنم... و طی گفته های ارمین حتما این جست و جو تا الانم ادامه داشته که چند نفر میخواستن ازش سو استفاده کنن و ثروت پدرم رو بالا بکشن...
-دختر عزیزم...باورم نمیشه که الان دخترمو به اغوش میکشم...تو درست شبیه مادرتی...و چشمات...چشمات درست عین چشمای منه...تو واقعا آوای خودمی...
ادامہ داࢪد...✨🌿
مبتـلا بـہ حࢪم🚶🏻♀
🌱@Mobtala_Be_Haramm🌱
🌱
🌸🌱
🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱