امروز که کاروان داشت حرکت میکرد..
عَبآس بعدِ اینکه همهرو سوارِ بر مَحمل ها کرد؛
اومد که برا آخرین بار مادرشو بغل بگیره ، خداحافظی کنه...
#امُالبنین از دور اشاره کرد عَبّاسم جلو نیا .
عرضه داشت چرا مادر؟
اُمالبنین گفت : عباسجآن تو بیای منو بغل بگیری حُسین دلش میگیره
حُسینَم
#مآدر نداره ..... 💔:)