eitaa logo
مدافعان حـــرم
879 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
وَخنـده‌هاۍ‌ازتہ‌دل:)))🌿.
🚨دختر پسر تا نامحرمن شیطون همش بینشون محبت الکی بوجود میاره همش طرفو جذابو خوب‌جلوه‌میده درحالی‌که تو واقعیت‌ طرف اونقدرا هم‌ جذاب‌ و خوب‌ نیست😕 بعد همون دختر و پسر اگه بهم برسن (چون رابطشون حلال شده) مداام بینشون دعوا و کینه درست میکنه😐 تا یجوری رابطشونو خراب کنه🙁 √استاد رائفی پور•. ~~~~ ⭕️ببینین دیگه چه نامردیِ این شیطون😒 قبلش هی میگه برو با نامحرم دوست شو که اون لذته حلال و سطح بالاترت کم بشه😏 تا از کلی رشدو پیشرفت عقب بمونی و کلی حق الناس و گناه برات نوشته بشه😖💔 ⭕️بعد که با طرفم ازدواج کردی هی نفرت بوجود میاره که از همون حلالم نتونی لذت ببری😒 کلا این شیطون با لذت بردنه ما مشکل داره، اینم که میگه گناه کن بخاطره همینه چون گناه شدیدااااا سطحِ‌لذت بردنه مارو میاره پایین و ما چقدددر غافلیم🚶‍♂
تویی‌که‌میری‌تو‌پیوی‌نامحرم‌ ایموجی‌خنده‌‌میفرستی...✨ هیچ‌فرقی‌با‌اونی‌کہ‌‌‌جلو‌نامحرم‌ با‌صدای‌بلند‌میخنده‌نداری به‌فکر‌قلب‌امام‌زمان‌هم‌هستی؟😔💔 🖐🏻 ...🙃✨
بسیجی فقط خودت..!(: 😂😍
ما همان‌ نسل‌ جوانیم‌ که‌ ثابت‌ کردیم‌ در‌ ره‌ عشق‌ جگر‌دار تر‌ از‌ صد‌ مردیم هر زمان‌ بوی‌ خمینی‌ به‌ سر افتد‌ ما را دور‌ سید‌علی‌خامنه‌ای‌ میگردیم...!❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بانو!دیروز که بهت گفتم روسریت سر کن بهم گفتی به کسی مربوط نیست به این ها که تو فیلم هستن و تو وصیت نامه هاشون از حجاب گفتن و برای امنیت من و تو رفتن هم مربوط نیست؟؟؟....به اونا هم میخوای همین جواب رو میدی؟
میگفٺ‌به‌جسم‌مون‌غذامیدیم وݪےسال‌تا‌سال‌به‌روحِمون‌نمیرسیم🚶🏿‍♀️، -چندوقته‌قرآن‌نخوندیم🖐🏻؟!
خواهی نشوی رسوا ، همرنگ امامت شو
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت چهل و چهار خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی الزم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جالل ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ...