حرفی ، سخنی، انتقادی، درد و دلی بود در خدمتم🙂
ناشناس☜https://harfeto.timefriend.net/16516470681921
طراحی اعلامیه برای ولادت های پیش رو به صورت رایگان داریم رفقا 🌱
@gharib_edit
♦️آغاز ترکیب جنگ جهانی سوم ؛ چین و روسیه باهم متحد شدند.
وزارت امور خارجه چین:
🔹پکن آماده است با نیروهای روسیه برای دفاع قاطعانه از منافع ملی دو کشور متحد شود.
#خبر
#افول_آمریکا
#بسوز_اسرائیل
⭕️ پوتین ارتشی داره که نصف جهان رو حریفه، مساحت کشورش یک سوم کل کره زمینه🌎
🔻 داخل صحبتاش به هر یک از مسئولین ایران میگه سلام مخصوص من رو به آیت الله خامنه ای برسونید.
❌ بعد یارو دانشجوی ترم 1تخم مرغ سازی دانشگاه تورقوز آباد ورامینه میگه من امام خامنه ای رو قبول ندارم☹️😁
بیشین بینیم بابا😂
#لبیک_یا_خامنه_ای
#افول_آمریکا
#بسوز_اسرائیل
mahmoud-karimi-veladate-emama-sajad1.mp3
4.8M
-﷽ـ
◉━━━━━━───────
↻ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ
💐ویژه ولادت حضرت امام حسین علیه السلام
یه جورایی من ساز ترانه عاشقونتم
🎙حاج محمود کریمی
#شعبان
#ماه_شعبان
#عزیزم_حسین
•┈• @Modafeane_Haraam••┈•
♦️ رهبر انقلاب: علماء جهاد تبیین را جدی بگیرند
🔹 علماء به میان جوانها بروند و گرههای ذهنی آنها را باز کنند.
#لبیک_یا_خامنه_ای
♦️ ربع پهلوی گفته که حتی خامنه ای همباید عادلانه محاکمه شود
🔹 عاقا قربون دستت اون میلیاردها دلار که سهم مردم کشور بوده خودتو بابات چاپیدید رو برگردونید بعد بیااینجا حرف از عدالت بزن برای ما
هراس ، آن دارد
كه شهادت مكتب او نيست
ملتی كه شهادت را آرزو دارد
پيروز است ...
-امامخمینیره-
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_نسل_سوخته
قسمت شصت: جایی برای مردها
پرونده ام رو گرفتیم ... مدیر مدرسه، یه نامه بلند بالا برای مدیر جدید نوشت ... هر چند
دلش نمی خواست پرونده ام رو بده ... و این رو هم به زبان آورد ... ولی کاری بود که
باید انجام می شد ... نگران بود جا به جایی وسط سال تحصیلی... اونم با شرایطی که
من پشت سر گذاشتم ... به درسم حسابی لطمه بزنه ...
روز برگشت ... بدجور دلم گرفته بود ... چند بار توی خونه مادربزرگ چرخیدم ... دلم
می خواست همون جا بمونم ... ولی ... دیگه زمان برگشت بود ...
روزهای اول، توی مدرسه جدید ... دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم ... توی دو هفته
اول ... با همه وجود تلاش کردم تا عقب موندگی هام رو جبران کنم ... از مدرسه که
برمی گشتم سرم رو از توی کتاب در نمی آوردم ...
یه بهانه ای هم شده بود که ذهن و حواسم رو پرت کنم ... اما حقیقت این بود ... توی
این چند ماه ... من خیلی فرق کرده بودم ... روحیه ام ... اخلاقم... حالتم ... تا حدی که
رفقای قدیم که بهم رسیدن ... اولش حسابی جا خوردن ...
سعید هم که این مدت ... یکه تاز بود و اتاق دربست در اختیارش ... با برگشت من به
شدت مشکل داشت ... اما این همه علت غربت من نبود ... اون خونه، خونه همه بود ...
پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم ... همه ... جز من ... این رو رفتار پدرم بهم ثابت کرده بود
... تنها عنصر اضافی خونه ... که هیچ سهمی از اون زندگی نداشت ...
شب که برگشت ... براش چای آوردم و خسته نباشید گفتم... نشستم کنارش ... یکم زل
زل بهم نگاه کرد ...
ـ کاری داری؟ ...
ـ دفعه قبلی گفتید اینجا خونه شماست ... و حق ندارم زیر سن تکلیف روزه بگیرم ...
الان که به تکلیف رسیدم ... روزه مستحبی رو هم راضی نیستید؟ ... توی دفتر پدربزرگ
دیدم... از قول امام خمینی نوشته بود ... برای برنامه عبادی ... روزه گرفتن روزهای
دوشنبه و پنجشنبه رو پیشنهاد داده بودن ...
خیلی جدی ولی با احترام ... بدون اینکه مستقیم بهش زل بزنم ... حرفم رو زدم ...
یکم بهم نگاه کرد ... خم شد قند برداشت ...
ـ پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو ...
و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون بلند بود ... و چشم های
منتظر من ... نمی دونستم به چی داره فکر می کنه؟ ... یا ...
هر کار دلت می خواد بکن ...
و زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- تو دیگه بچه نیستی ...
باورم نمی شد ... حس پیروزی تمام وجودم رو فرا گرفته بود... فکرش رو هم نمی کردم
... روزی برسه که مثل یه مرد باهام برخورد کنه ... و شخصیت و رفتار من رو بپذیره ...
این یه پیروزی بزرگ بود ...
قسمت شصت و یکم: شاگرد
جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم
... قدم به قدم و ذره به ذره ...
از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می
بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ...
چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه
جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ...
چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ...
سوار تاکسی های خطی ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته
بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ...
تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت...
- آره دقیقا خودشه ...
و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار
می کرد ... کار ...
قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت ... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه
مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ...
ـ سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید؟ ...
خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه
شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ...
- چند سالته؟ ...
ـ 15...
جا خورد ...
ـ ولی هنوز بچه ای ...
ـ در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل
کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ...
بااِسرائیلواردجنگخواهیمشد،
هࢪڪسمرداینراهاست،
بسماللههرکسنیست
خداحافظ🖐🏻🚶🏾♂!
-حاجاحمدمتوسلیان:)؛
بعضیهارودیدیدتانگاهشون
میکنیمیادشھدامیفتیم؟
ایناهموناییاندکہسایهبهسایه
شھادتزندگیمیڪنند(:
در خونهتون احترام همیشه برام واجبه_۲۰۲۳_۰۲_۲۳_۰۸_۳۰_۴۵_۵۷۲.mp3
10.09M
-﷽ـ
◉━━━━━━───────
↻ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ
💐ویژه ولادت حضرت امام حسین علیه السلام
#شعبان
#ماه_شعبان
#عزیزم_حسین
•┈• @Modafeane_Haraam••┈•
سلام و احترام خدمت شما بزرگواران🌱
تصمیم داریم به مناسبت ولادت اقامون حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و اعیاد شعبانیه، اقدامی برای خوب کردن حالِ نوجوونایِ شهرمون انجام بدیم و یه هدیه کوچولو مهمونشون کنیم❤️😍
اگه شماهم دوست دارید شریکِ حال خوبمون باشید،میتونید هدیه هاتون رو به این شماره کارت واریز کنید🌱
مهلت ارسال تا ۶ اسفند🎉
6104337392580450
محدثه محمودی
مدافعان حـــرم
قابل توجه خواهران و برادران گرامی 📣 ما هر سال در روز نیمه ی شعبان مراسم مولودی خوانی پذیرایی داریم .
حتی اگه دو روز مونده به بود به نیمه ی شعبان نذرتون رو واریز کنید چون خیلی کارا میتونیم بکنیم .
اگه از الان تبلیغ حجاب و دین رو توی این ماه عزیز پر رنگ نکنیم هر چی جلو تر بریم شرایط سخت تر میشه