eitaa logo
مدافعان حـــرم
844 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
230 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم : مرگ بر اسرائیل آقا : بله مرگ بر اسرائیل ولی این حرفش خوب بود 😂 ♻️
امریکا گشنه😂😂
☑️ الإمامُ الحسينُ عليه السلام ـ في مُناجاتِهِ ـ عَمِيتْ عَينٌ لا تَراكَ علَيها رَقيبا ، و خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبدٍ لَم تَجْعَلْ لَهُ مِن حُبِّكَ نَصيبا .; امام حسين عليه السلام ـ در مناجات با خدا ـ گفت كور باد چشمى كه تو را بر خود ناظر و نگهبان نبيند و زيانبار باد داد و ستد بنده اى كه از محبّت تو سهمى نداشته باشد.; 📚(بحار الأنوار: 98/226/3 )
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه آقا؛ دلنشین و امیدبخش 😍 ولاتهنوا ولا تحزنوا....🌿 اگه اینجوری باشید، شادی میاد تو دلتون خونه میکنه..😍
خدایا‌... از تو ممنونم‌ که در‌ دل‌ ما محبت ‌سید علی خامنه‌ای را انداختی تا ‌بیاموزد‌ درس‌ ایستادگی را... 🌿 🕊🌷 🌷
توقَلبۍکہ‌جٰای‌شَهٰادت‌نـیست‌ اون‌قَلب‌نیست‌قَبرھ +حٰاج‌حٌسین‌یکتـٰا 💚⃟🇮🇷¦↵ 💚⃟🇮🇷¦↵
از خونه تکونی ها چخبر😂✋🏾
خواستن‌مارادفن کنند غافل‌ازاینکه‌مابذربودیم..🌱😎🫀
ما گدایانِ ره و جودِ رضاییم همه زشت باشد که نمک خورده نمکدان شکند...!
از هر آنچه شما فکر میکنید به شما نزدیک تر است🤩😂
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت صد و دوازدهم: ترس از جوانی توی تاریکی نشسته بودم روی مبل ... و غرق فکر ... نمی دونستم باید چه کار کنم ... اصلا چه کاری از دستم برمیاد ... واضح بود پایان زندگی مشترک پدر و مادرمه ... نیمه شب بود که مامان از اتاق اومد بیرون ... عین همیشه توی حال، چراغ خواب روشن بود ... توی تاریکی پذیرایی من رو دید ... ـ چرا نخوابیدی؟ ... ـ خوابم نمی بره ... اومد طرفم ... ـ چرا چیزی بهم نگفتی؟ ... چند لحظه توی اون تاریکی بهش خیره شدم ... و سرم رو انداختم پایین ... ـ ببخشید ... و ساکت شدم ... ـ سوال نکردم که عذرخواهیت رو بشنوم ... ـ از دستم عصبانی هستی؟ ... می دونم حق انتخابت رو ازت گرفتم ... اما اگه می گفتم همه چیز خراب می شد ... مطمئن بودم می موندی و یه عمر با این حس زندگی می کردی که بهت خیانت شده ... زجر می کشیدی ... روی بابا هم بهت باز می شد ... حداقل اینطوری مجبور بود دست و پاش رو جمع کنه ... هر آدمی ... کم یا زیاد ... ایرادهای خودش رو داره ... اگه من رو بزاریم کنار ... شاید خوب نبود ولی زندگی بدی هم نبود؛ بود؟ ... و سکوت فضا رو پر کرد ... ـ از دست تو عصبانی نیستم ... از دست خودم عصبانیم ... از اینکه که نفهمیدم کی اینقدر بزرگ شدی ... نمی دونستم چی بگم ... از اینکه اینطوری برخورد کرد بیشتر خجالت کشیدم ... ـ اینکه نمی خواستم بفهمی به خاطر کنکورت بود ... اما همه اش همین نبود ... ترسیدم غیرتت با جوانیت گره بخوره ... جوانیت غلبه کنه ... توی روی پدرت بایستی ... و حرمتش رو بشکنی ... بالا بری ... پایین بیای ... پدرته ... این دعوا بین ماست ... همون طور که تا حالا دعوا و کدورت ها رو پیش شما نکشیده بودیم ... امیدوار بودم این بار هم بشه مثل قبل درستش کرد ... که نشد ... مادرم که رفت ... من هنوز روی مبل نشسته بودم ...