طوریتلاش کنیدکهاگرروزی
امامزمان(عج)فرمودند:
یکسربازمتخصصمیخواهم
بفرمایند،فلانیبیاید((((:
سربازیکههیچکارایینداشتهباشد،
بدردآقانمیخورد.
|..🕶🎬..|#شهیدحسینمعزغلامی
|..🕶🎬..|#امام_زمانم
مدافعان حـــرم
طوریتلاش کنیدکهاگرروزی امامزمان(عج)فرمودند: یکسربازمتخصصمیخواهم بفرمایند،فلانیبیاید((((: سرب
این چشمها فرشِ زیر پای مهدیست
تمیز نگهشان دار..!
دولت طرح فرهنگسازی حجاب ریخته
بعد آقایون اومدن با بودجهای که داده شده بنر زدن تو شهر که «حجاب را رعایت کنیم»
این شده فرهنگسازیشون علیبرکتالله
+رسما دارید به شعور ملت توهین میکنید!😐😏
#مسئولین_خفته
#میفهمین؟!
🌳 اولین درخت مصنوعی کشور در تبریز نصب شد
درخت مصنوعی (درخت صنعتی) نام دستگاهی است که در جذب آلودگی هوا به اندازه ۷۵۰۰ اصله درخت سوزنی کارکرد دارد و از طرفی میتواند سالانه ۶۱ میلیون متر مکعب هوا را تصفیه کند.
پ.ن : هنوزم قصد دارید گاوی در آمریکا و اروپا باشید؟😂✋🏾
#خبر_طوری
#توییت_پر_بازدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️فرشتههای هاکی ایران
پ.ن: جالب ترین جای ماجرا برای من بشخصه اون جایی بود که این دخترا سرود کشورشون و خوندن ولی یه عده مثلا فوتبالیست بازم مثلا برای حمایت از دخترا سرود و نخوندن!!!
خلاصش ک غیرت داشتن به مرد بودن نیست...
نایب قهرمانیتون مبارک💫❤️
#توییت_پر_بازدید
#ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستی امروز تولد رفیق شهید خیلیا مونه ((:😇🎊
۱۳۷۳/۲/۱۸📿✨
#شهیدعباسدانشگر
#تولد_رفیق_شهیدم
عاشقان وقت نماز است 🫀🌱
اذان میگویند 🎶
قبله هم سمت نماز است اذان میگویند
التماس دعا
منو فراموش نکنیدا 🥲🌹
#اذان_مغرب
#حی_علی_الصلاه
مدافعان حـــرم
الان فکر میکنین چرا من همش توی فصل های فیزیکم😂
درسته درسته چون آزمونش از رگ گردن به من نزدیک تر است😂✋🏾
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
#رمان_بدون_تو_هرگز
قسمت بیست و پنجم
بدون تو هرگز
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد … برمی گشت خونه اما چه برگشتنی … گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد … می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود … نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون …هر چند زمان اندکی توی خونه بود … ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد … عاشقش شده بودن … مخصوصا زینب … هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی … قوی تر از محبتش نسبت به من بود …توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود … آتش درگیری و جنگ شروع شد … کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود … ثروتش به تاراج رفته بود … ارتشش از هم پاشیده شده بود … حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید … و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه … و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم …سریع رفتم دنبال کارهای درسیم … تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد … بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم … اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد …
قسمت بیست و ششم
رگ یاب
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه …- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت …- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ …
- علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ …صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم …
- ساکت باش بچه ها خوابن …صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید …
- قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته …رفت توی حال و همون جا ولو شد …
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم …با چایی رفتم کنارش نشستم …
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن…
- اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن …
- جدی؟لای چشمش رو باز کرد …
- رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم …
و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش …
- پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی …
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم