eitaa logo
مدافعان حـــرم
844 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
230 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
طوری‌تلاش کنیدکه‌اگرروزی امام‌زمان(عج)فرمودند: یک‌سربازمتخصص‌میخواهم بفرمایند،فلانی‌بیاید((((: سربازی‌که‌هیچ‌کارایی‌نداشته‌باشد،  بدردآقانمیخورد. |..🕶🎬..| |..🕶🎬..|
دولت طرح فرهنگ‌سازی حجاب ریخته بعد آقایون اومدن با بودجه‌ای که داده شده بنر زدن تو شهر که «حجاب را رعایت کنیم» این شده فرهنگ‌سازی‌شون علی‌برکت‌الله +رسما دارید به شعور ملت توهین می‌کنید!😐😏 ؟!
🌳 اولین درخت مصنوعی کشور در تبریز نصب شد درخت مصنوعی (درخت صنعتی) نام دستگاهی است که در جذب آلودگی هوا به اندازه ۷۵۰۰ اصله درخت سوزنی کارکرد دارد و از طرفی می‌تواند سالانه ۶۱ میلیون متر مکعب هوا را تصفیه کند. پ.ن : هنوزم قصد دارید گاوی در آمریکا و اروپا باشید؟😂✋🏾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️فرشته‌های هاکی ایران پ.ن: جالب ترین جای ماجرا برای من بشخصه اون جایی بود که این دخترا سرود کشورشون و خوندن ولی یه عده مثلا فوتبالیست بازم مثلا برای حمایت از دخترا سرود و نخوندن!!! خلاصش ک غیرت داشتن به مرد بودن نیست... نایب قهرمانیتون مبارک💫❤️
عاشقان وقت نماز است 🫀🌱 اذان میگویند 🎶 قبله هم سمت نماز است اذان میگویند التماس دعا منو فراموش نکنیدا 🥲🌹
ما به عشق رهبرمان تلاش میکنیم 😎💪🏽 |..🪖📖..| |..🪖📖..|
مدافعان حـــرم
الان فکر میکنین چرا من همش توی فصل های فیزیکم😂 درسته درسته چون آزمونش از رگ گردن به من نزدیک تر است😂✋🏾
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ قسمت بیست و پنجم بدون تو هرگز با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد … برمی گشت خونه اما چه برگشتنی … گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد … می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود … نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون …هر چند زمان اندکی توی خونه بود … ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد … عاشقش شده بودن … مخصوصا زینب … هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی … قوی تر از محبتش نسبت به من بود …توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود … آتش درگیری و جنگ شروع شد … کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود … ثروتش به تاراج رفته بود … ارتشش از هم پاشیده شده بود … حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید … و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه … و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم …سریع رفتم دنبال کارهای درسیم … تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد … بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم … اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد …
قسمت بیست و ششم رگ یاب اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه …- چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت …- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ … - علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ …صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم … - ساکت باش بچه ها خوابن …صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید … - قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته …رفت توی حال و همون جا ولو شد … - دیگه جون ندارم روی پا بایستم …با چایی رفتم کنارش نشستم … - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن… - اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن … - جدی؟لای چشمش رو باز کرد … - رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم … و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش … - پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی … و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم