|••🪵📻••|
-میگفت..
آنانڪهیکعمرمُردهاند..
دریکلحظهشهیدنخواهندشد!
شهادتیکعمرِزندگیست؛نهیکلحظهاتفاق ..🌸
[اللَّهُمَّلَاتَكِلْنِيإِلَىنَفْسِيطَرْفَةَعَيْنٍأَبَداً♥️]
|••🪵📻••|#شهید_بابک_نوری_هریس
|••🪵📻••|#شهیدانه
|••🪵📻••|#خاطرات_شهید
|••🐚🤍••|
مادر شهید میگفت :
بابکخوشاخلاقبود،😇
باایمانبود،زرنگبود،منظمبود
وبرایهمهیکارهاشبرنامهریزیمیکرد،
یکدفترچهایهمیشههمراهشبود🗒
وبرنامههایروزانهیخودشرویاداشتمیکرد..
دائمبهفکرکلاسرفتنوباشگاهرفتنبود.
|••🐚🤍••|#شهید_بابک_نوری_هریس
|••🐚🤍••|#شهیدانه
|••🐚🤍••|#خاطرات_شهید
میخوانــمتـ داداشــ♥ـ شـــهیــ•ـدم
ولیــــــ..!
خیــلی خیــلی دوریــــ ..
نه دستــم به دستانــت میـ رسد :)
نه چشمانـــ♥ـم به نگاهـــ👀ـــت ..!
چاره ایــ کنـ ..
تو را کم داشتنـ ..
کم نیست..!
|•☁️🤍•|#شهید_بابک_نوری_هریس
|•☁️🤍•|#شهیدانه
|•☁️🤍•|#خاطرات_شهید
|•🚗❤️•|
فرمانده:ماشااللهبچههایبیسروصدا...ماشاالله...خداخیرتونبده...ماشاالله..یاعلی...
انشاءالله..یاابوالفضل...همهروبریزینتویاونتویتایمشکی..بچهمواظبجعبههایخمپاره۸۰باشید
/یکدفعهیکیازمهماتروپایفرماندهمیافتد/
بابک:ببخشید...ببخشید...
توروخداببخشیدحواسمنبود😥
فرمانده:حواستوجمعکنپسرچیکارمیکنی!؟😠
بابک:ببخشیدعموشاهیناصلاحواسمنبود...
ببخشید😓
فرمانده:مواظبباشعزیزماینپارونیازدارم
بابک:ببخشیدمعذرتمیخوام
فرمانده:بابکگفتمتونیاگوشنمیکنیبروبهبچههاکمککن...ولشکن...بدوئیدبدوئید...سریعتر.
بابک:بخشیدحاجی
فرمانده:آقاتومنوخفهکردی😐؟!ولکندیگهمایهدادیزدیمتمومشدورفت😅
|•🚗❤️•|#شهید_بابک_نوری_هریس
|•🚗❤️•|#شهیدانه
|•🚗❤️•|#خاطرات_شهید
تو سوریه با بابک آشنا شدم.اوایل فقط باهم سلام علیک داشتیم ولی به مرور باهم رفيق شديم.
بابک یک انگشتر عقیق داشت.خیلی خوشگل بود.به روز نشسته بودم کنارش گفتم بابک انگشترت خیلی خوشگله...
بابک همون لحظه انگشتر را در آورد و گرفت سمت من و گفت داداش این برای شماست...
من گفتم بابک نه نمیخوام این انگشتر برای توئه!
گفت داداش این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره،من دیگه نیازی به این انگشتر ندارم.
بله بزرگواران شهدا از دلبستگی و وابستگیهای دنیایی خودشونو رها کردند.
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
بابک اعتقاد داشت که لازم نیست کارهایش را به کسی نشان دهد و لازم نیست دیگران بدانند چه کاری انجام میدهد.
اعتقاد و کارهای او برای خود و خدایش است نه دیگران.
او رضایت مردم را نمیخواست رضایت_خدا را میخواست
بعضی کارهایی که انجام میداد بعد از شهادت همه متوجه شدن...
شاید این بتواند تلنگری باشه که جوانان را ازروی ظاهرشان قضاوت نکنیم و کارهایمان را با اخلاص و برای نزدیک شدن به خدا انجام دهیم نه توجه مردم.
خدا مارا بنده های محبوبش قرار میدهد..
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
#شهید_بابک_نوری_هریس
من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست،و از آن روز سرم میل بریدن دارد حسین...
روزت مبارک پاسدارِ حرم بیبی زینب 💚
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهیدانه
{•♥️💊•}
برادرشهید :
خاطره ای که از بابک همیشه تو ذهن خانوادمون نشسته ،
متعصب بودنش بود، تعصب به خانواده اش ،تعصب به کشورش .
نسبت به اتفاقاتی که درپیرامونش در کشورش رخ میداد بی نظر و بی توجه نبود ،دوست داشت دراون اتفاقات نقش داشته باشه.دوست داشت کمک کنه به مملکتش.
یه روز صحبت شهدای مدافعان حرم که شد ،
بابک گفت :
"وظیفه ی ماست که بریم دراین مسیر قدم برداریم ،
اگر من نرم ، تو نری، کی باید جلوی داعش رو بگیره؟؟ اگر مسیر داعش به این مملکت کج بشه ،
اونموقع ما باید چیکارکنیم؟؟وظیفمونه دشمن رو تو نطفه خفه کنیم.نزاریم دشمن مسیرش به این سمت کج بشه ."
بچه خیلی متعصبی بود !
{•♥️💊•}#شهید_بابک_نوری_هریس
{•♥️💊•}#شهیدانه
{•♥️💊•}#خاطرات_شهید
#خاطــره📜
🌸منظور از کارهای خیر
کمک و سرکشی به نیازمندایی بود
که خودش میشناخت و گاهی به
آنها سر میزد و کمک های نقدی
میکرد و اگر خانوادهای نمیتوانست
برای فرزندش لباس تهیه کند با هم
دست آن بچه را میگرفتیم و
🌸برایش خرید میکردیم، گاهی وسایل منزل تهیه میکرد و سعی
میکرد همه این کارها را کسی متوجه
نشود و به صورت ناشناس انجام میداد،
حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود.
#شهیدانه
#شهید_بابک_نوری_هریس
تقوا يعنی اگه توی جمع همـه گناه میکردن،
تو جوگیر نشـی!
یادت باشه که خدایی هسـت
و حساب و کتابـی..!
#شهید_بابک_نوری_هریس
مدافعان حـــرم
کسانی که عشق به سعادت انسانها داشته باشند به جای اینکه بمیرند شهید میشوند...♥️ #برای_بر
از زمانی که شهید حججی شهید شدند بابک یک دِینی احساس کرد که حتما من باید برم...!
بابک رو نمیتونستیم جلوش رو بگیریم.
بعد شهید حججی شهید،جعفر نیا شهید شدند.
شهیدجعفر نیا همرزم بابک در شمال غرب بود،
باهم رفیق بودند،فرمانده یگان تکاوری بود،
شهیدجعفرنیا که شهید میشه بابک تاکید داشت که باید من برم دیگه... خانواده مخالفت میکردند...
به قول مادرم:
انقدر اومد رفت انقدر اومد
رفت تا من رو راضی کنه که بره...
|برادرشهید|
#شهید_بابک_نوری_هریس
تو سوریه با بابک آشنا شدم.اوایل فقط باهم سلام علیک داشتیم ولی به مرور باهم رفيق شديم.
بابک یک انگشتر عقیق داشت.خیلی خوشگل بود.به روز نشسته بودم کنارش گفتم بابک انگشترت خیلی خوشگله...
بابک همون لحظه انگشتر را در آورد و گرفت سمت من و گفت داداش این برای شماست...
من گفتم بابک نه نمیخوام این انگشتر برای توئه!
گفت داداش این انگشتر دیگه به درد من نمیخوره،من دیگه نیازی به این انگشتر ندارم.
بله بزرگواران شهدا از دلبستگی و وابستگیهای دنیایی خودشونو رها کردند.
#شهید_بابک_نوری_هریس