مدافعان حـــرم
بســــــم رب الحســـــین #قسمت هشتم شاید فکر کنید این عشق ها فقط در کتاب ها و زمان های قدیم تر باشن
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#قسمت ...
آخرین دفعه که بعد از مدت ها خواب آقا غلامرضا را دیده بود به عنوان شوخی به آقا غلامرضا گفته بود که چرا یادی از من نمیکنی؟ نکنه اونجا ازدواج کردی؟
آقاغلامرضا هم گفته بود از روزی که این جا اومدم فقط منتظر تو هستم.
آقا علیرضا هم گفته بودند فهیمه از ما نیست پیش ما هم نمی مونه اون فقط یه امانت و به زودی از پیش ما میره .
پیش بینی آقاعلیرضا هم بیراه نبود.
اینکه فهیمه خانوم بیشتر از این دیگر نمی توانست آقا غلامرضا را تنها بگذارد شاید روحش از این در بند ماندن خسته شده بود و برای فضای دیگری بیقراری میکرد.
سرانجام در فروردین سال ۱۳۶۷ همه را تنها گذاشت خودش مثل کبوتری از این دنیا پرید .
او رفت و بعد از خود مقداری نامه و یادداشت و خاطره باقی گذاشت مثل پر هایی که بعد از پرواز کبوتر از او باقی می ماندـ
در یکی از نامهها آقا علیرضا گفته بود:
فهیمه !
همسرت ,در فراقت نخواهد گریست بلکه در تنهایی هایم به غربت اسلام می نگرم و این فراقها را هیچ می پندارم .
قطره ای در مقابل دریا ،خسی در میقاتـی و پر کاهی در مقابل کوهی احساس می کنم .
چه خوب بود همه کارها برای خدا بود آن هنگام بود که انسان خود را هیچ می دید و او را همه چیز ،خود را ضعیف و او را قادر.
به خدا قسم وقتی به این مسئله فکر می کنم می اندیشم درک می کنم که بی علت نبود حضرت زینب سلام الله علیها در آن نیمروز با آن همه مصائب کمر خم ننمود چرا که وقتی انسان بالا را هدف را میبیند این پایین برایش هیچ است سهل است پست است .
وقتی انسان راه راهنمایان پیشوایان دین را مسیر زندگی اش قرار می دهد دیگر چه باک از فراق ها چه باک ازشهادت ها چه باک ازجانباز شدن ها...
همسر وظیفه شناسم، با این که قلب کوچکم را مملو از عشق تو می بینم اما احساس می کنم و مطمئنم اگر وظیفه شناس ، مؤمن نبودی در قلبم حتی به اندازه خسی محبت تو و عشق تو نمی یافتم امروز همه چیز را برای خدا میبینم احساس می کنم تو مال خدایی
بچه امانت خدا و وسایل زندگی مال خدا است برای همین است که خیلی روحم راحت است امید آنکه می دانم که اعمالم نیز برای خدا و در راه و جهت او باشد وگرنه این همه سختی ها و هیچ ارزشی نخواهد داشت...
#پایان
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔴رسم و رسوم تخیلی ازدواج
#قسمت_دوم
🔻ماه عسل، حنابندون
🔻کرایه کردن ماشین عروس آنچنانی که چشم همه دربیاد
🔻بردن عروس به گرونقیمت ترین آرایشگاهها، درصورتی که هرجا ببری آرایشگاه مردم میگن چقدر زشت شده بود
🔻مهریه های سنگین که طرف باید خونه مادر پدرش بعلاوه کلیههاشونو بفروشه تا بتونه مهریه رو بده
بقیه رسم و رسوم غلط رو شما بگید...
یه ده نفر آدم حسابی پیدا بشن این رسم و رسومات رو تو ازدواج بچههاشون انجام ندن بقیه جرات پیداکنن. این هزینهها واقعا کمر شکنه. مگه ۳۰ سال پیش این چیزا بود؟ چرا صدامون درنیومد این چیزا دونه دونه اضافه شد به زندگیا.
بعد میگیم چرا سن ازدواج بالارفته، چرا دوستی دختر پسر زیاد شده. خب طرف مگه مغز خر خورده بره ازدواج کنه با این شرایط، با کمی تلاش و بصورت رایگان میره مخ یکی رو میزنه و نیازهاشو برطرف میکنه. حلال خدا انقدر گرون و پر دردسر شده، حرام خدا رایگان و بیدردسر، خب ما بزرگترا داریم این خیانتو میکنیم
اصلا چرا این کارارو باید انجام بدیم؟
چون همه انجام میدن؟ این واقعا دلیله؟ شاید همه موقع ازدواج یکی از انگشتاشونو قطع کنن شما هم باید انجام بدی؟
چون انجام ندیم مردم پشت سرمون حرف میزنن؟ خب حرف بزنن، کسی که مریض باشه هر کاری شما کنی بازم حرف میزنن، نمیزنن؟
هر وقت دیدی یه کاری رو بخاطر حرف مردم، یا به زور هنجارهای جامعه انجام میدی، بدون اینکه لزومی داشته باشه بدون دارید اشتباه میکنی...
#پایان
#ازدواج_آسان
#نکته_به_درد_بخور🙂😂
از عوارض زندگی در کمپ اشرف و تیرانا آلبانی اینه که به آرایشگاه زنانه میگن «سلمانی» و هنوز نمی دونه کسی نمیره بانک حقوق بگیره، اون مال زمان شاه بود! 😄
#پایان _مماشات
#پایان_مماشات
برعنداز
مدافعان حـــرم
بســــــم رب الحســـــین #دختران_آفتاب #قسمت_هشتم شاید فکر کنید این عشق ها فقط در کتاب ها و زمان
بسم رب الشهدا و الصدیقین
#دختران_آفتاب
#قسمت ...
آخرین دفعه که بعد از مدت ها خواب آقا غلامرضا را دیده بود به عنوان شوخی به آقا غلامرضا گفته بود که چرا یادی از من نمیکنی؟ نکنه اونجا ازدواج کردی؟
آقاغلامرضا هم گفته بود از روزی که این جا اومدم فقط منتظر تو هستم.
آقا علیرضا هم گفته بودند فهیمه از ما نیست پیش ما هم نمی مونه اون فقط یه امانت و به زودی از پیش ما میره .
پیش بینی آقاعلیرضا هم بیراه نبود.
اینکه فهیمه خانوم بیشتر از این دیگر نمی توانست آقا غلامرضا را تنها بگذارد شاید روحش از این در بند ماندن خسته شده بود و برای فضای دیگری بیقراری میکرد.
سرانجام در فروردین سال ۱۳۶۷ همه را تنها گذاشت خودش مثل کبوتری از این دنیا پرید .
او رفت و بعد از خود مقداری نامه و یادداشت و خاطره باقی گذاشت مثل پر هایی که بعد از پرواز کبوتر از او باقی می ماندـ
در یکی از نامهها آقا علیرضا گفته بود:
فهیمه !
همسرت ,در فراقت نخواهد گریست بلکه در تنهایی هایم به غربت اسلام می نگرم و این فراقها را هیچ می پندارم .
قطره ای در مقابل دریا ،خسی در میقاتـی و پر کاهی در مقابل کوهی احساس می کنم .
چه خوب بود همه کارها برای خدا بود آن هنگام بود که انسان خود را هیچ می دید و او را همه چیز ،خود را ضعیف و او را قادر.
به خدا قسم وقتی به این مسئله فکر می کنم می اندیشم درک می کنم که بی علت نبود حضرت زینب سلام الله علیها در آن نیمروز با آن همه مصائب کمر خم ننمود ،چرا که وقتی انسان بالا را، هدف میبیند این پایین برایش هیچ است سهل است پست است .
وقتی انسان راه راهنمایان پیشوایان دین را مسیر زندگی اش قرار می دهد دیگر چه باک از فراق ها چه باک ازشهادت ها چه باک ازجانباز شدن ها...
همسر وظیفه شناسم، با این که قلب کوچکم را مملو از عشق تو می بینم اما احساس می کنم و مطمئنم اگر وظیفه شناس ، مؤمن نبودی در قلبم حتی به اندازه خسی محبت تو و عشق تو نمی یافتم امروز همه چیز را برای خدا میبینم احساس می کنم تو مال خدایی
بچه امانت خدا و وسایل زندگی مال خدا است برای همین است که خیلی روحم راحت است امید آنکه می دانم که اعمالم نیز برای خدا و در راه و جهت او باشد وگرنه این همه سختی ها و هیچ ارزشی نخواهد داشت...
#پایان
من ادواردو نیستم 10.mp3
26.58M
📗کتاب صوتی
#من_ادواردو_نیستم
قسمت 0⃣1⃣ #پایان