فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبرویمنوبخرحسین...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگودلشورهیاربعینوداره...😭💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میکشداخرغمدلتنگی...💔
هدایت شده از خادم الشهدا
#هدیه_رایگان
این نگین انگشتری رو 👆
هدیه بگیرید 🥰😍
بدون پرداخت یک ریال هزینه!
فقط کافیه به آیدی زیر کلمه "اربعین"
رو بفرستین و در پویش ما شرکت کنین
و هدیه بگیرین🙃👇
@Masjedkala_admin
💚 به قید قرعه یک نگین انگشتری😍
⭕️ ۳ بنر اول پربازدید »کتیبه مخمل❤️
📌پایان فرصت: جمعه شب ساعت 22
📌برای اعلام نتایج و تهیه ملزومات سفر اربعین عضو کانال زیر باشین👇
-{ @masjedkala }-
#اربعین #مسجدکالا #لوازم_فرهنگی
[ 0336]
•••🔗🦈"
داشتندبهسویجهنممیبردنش!
قطعامیدکردهبود..
ناگهانبهدلشافتادکهاویکبار
برایحسینگریهکردهبود..!
ناخودآگاهبهزبانآورد"یااباعبداللّه"
دستهایشراولکردندماتماند
وگفت:
-کسیجوابمراندادچرارفتید؟؟
+اگربخشیدهنشدهبودینمیتوانستی
بگوییاباعبدالله!:)
{🦈🔗} ☜ #حسین_جانم
•••📘🔗"
درجلسهایکهبیشترشبیهصحنهای
ازیکفیلمعلمیتخیلیبود،برای
نخستینبارشاهدانیبرابرنمایندگان
کنگرهآمریکاقرارگرفتندوجلسهی
استماعیدربارهموضوعجنجالی
برخوردباموجوداتفضاییبیگانه
برگزارشد.
بهگزارشخبرآنلاین:ستارهاینجلسه
دیویدگراشافسراطلاعاتیپیشین
بودکهسابقبراین،باادعایاینکهدولت
آمریکا،سفینهیدستنخورده
موجوداتفضاییبیگانهرادراختیار
دارد،جنجالزیادیبهپاکرد!
{🔗📘} ☜ #غرب_بدون_سانسور
﷽
『سخنان حضرت آقا🙂✨』
آنچہِدیگَـرآندَرآینھِنمۍبینند،
سِیـدومولآۍِمـٰادرخشتِخـٰاممۍببننـد؛وقتۍوادادگاننھیبزدڪہ:
‹دَربارھۍمسآئلِناموسۍِ
اِنقلآبوتوآننظاموموشڪۍ
مذاڪرھنمیڪنیم..(:🖐🏿'!›
‹ #اَزفرمـٰایشـٰاتِرَھبـَرمـٰان ›•
♥❧ #رهبرانه
مدافعان حـــرم
زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
قسمت ۲۵
کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای
اشک دست و پا میزدم که تا عروسیمان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به قتلگاه میرفت. تا می-توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو میبردم تا کسی
گریه ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه هایم حس کردم.
سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی آمد
تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :»
قربون اشکات بشم
عزیزدلم!
خیلی زود برمیگردم!
تلعفر تا آمرلی سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!«
شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی ام بریده بالا می آمد :»
تو رو خدا مواظب خودت باش...«
و دیگر نتوانستم
حرفی بزنم که با چشم خودم میدیدم جانم میرود.
مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه میلرزید و می خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و عاشقانه نجوا کرد :
»تا برگردم دلم برا دیدنت یه ذره میشه!
فردا همین موقع پیشتم!«
و دیگر فرصتی نداشت که با
نگاهی که از صورتم دل نمیکَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه
دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو میگیرد.