eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
18.1هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16823204465218 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨قرائت 100 صلوات _ حدیث شریف کساء ونماز شب 🎁 🕯️به یاد شهید عبدالحمید دیالمه و چهارده معصوم علیه السلام ⚠️لطفا برای معرفی کامل شهدا به کانال معنوی بيت الشهدا مدافعان حرم ولایت بپیوندید. 🚨 داخل لیست اصلی مطالب مخصوص به هرکدام از شهیدان والا مقام که در روزهای گذشته ارسال شده را انتخاب کرده و زیر نام شهید لینک و آدرس راحت جهت دسترسی شما سروران به معرفی وزندگینامه شهید مورد نظرقرار داده شده است. (التماس دعای فرج به حق عمه سادات) 🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Fani-Ali-Hadith-e-Kisa-Fa.mp3
26.36M
•🎤• 🌱 حدیث ڪساء♥️ با صدای 🚨کانال مدافعان حرم ولایت در ایتا وروبیکا👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎╭═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╮ @Modafeane_harame_velayat ╰═⊰🌺🌼🌸🌺🌸🌼🌺⊱━╯ 🚨کانال بیت الشهدا عاشقان ولایت در ایتا👇 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ https://eitaa.com/joinchat/3286434026Cc9f896c22c ࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐ ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠در خصوص دلارزدایی حساس هستیم رئیس کل بانک مرکزی: 🔹اجلاس ACU دو تا چهار خرداد در تهران برگزار میکنیم و موضوع اصلی آن حذف دلار و پیمان پولی چند جانبه است. 🔹از لحاظ وضعیت تامین ارز و کنترل نقدینگی وضعیت خوبی داریم. @Modafeane_harame_velayat
🚨یک منبع عربی گزارش داد که در ساعات اخیر نشست سران محور مقاومت در دمشق سوریه برگزار شد که در آن فرماندهان سپاه قدس ایران، حزب الله لبنان، لشکر چهارم سوریه، جهاد اسلامی و حماس، عوامل حزب الله در سوریه و سایر شبه نظامیان وابسته به ایران حضور داشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گام‌های خوبی برای سوریه برداشته شده است 🔹 امیرعبدالهیان در بدو ورود به مسکو: امیدوار به حل و فصل موضوع سوریه از طریق سیاسی هستیم. 🔹گام‌های خوبی برای سوریه برداشته شده است و امیدواریم که سوریه و ترکیه بر راه‌حل سیاسی تمرکز داشته باشند.
☀️ امام حسن مجتبی (علیه‏‌السلام) : ✨ هشت نصیحت امام حسن مجتبی علیه السلام 1⃣ بخشش آن است که اما و اگری پیش از آن نباشد و منت گذاری درپی آن نیاید. 2⃣ بخشندگی پیش از درخواست از بزرگ‏ترین بزرگواری‏‌هاست. 3⃣ گناه را با کیفر مداوا مکن و در میان آن دو، راهی برای عذر خواهی بگذار. 4⃣ شوخی هیبت را می‏‌بلعد. 5⃣ انسان ساکت بر هیبت و وقار خود می‌‏افزاید. 6⃣ آن کس که از او چیزی بخواهند، آزاد است تا آن زمان که وعده دهد. و برده است، تا آن زمان که به وعده عمل کند. 7⃣ فرصت زودگذر است. و به کندی و سختی دوباره به دست می‏‌آید. 8⃣ نعمت‏ها تا زمانی که هستند ناشناخته‌‏اند و هنگامی که رخت بربستند، شناخته می‏‌شوند. 📚 معانی‌الأخبار، ص۲۵۷، ح۲ ⭕️به کانال بپیوندید. http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅آتشی در دهان! 👈 زبان، عامل اصلی جهنمی‌شدن انسان‌ها 🔰 ⭕️به کانال بپیوندید. http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلنگر استغفار ✏️ به کلام استاد 💠آیت الله مجتهدی ( ره) فرمودند: استغفار ۴ حالت دارد:۱، رهایی از غم و اندوه۲، زیادشدن رزق و روزی۳،احساسِ امنیت۴، رهایی از تنگناها فواید استغفار : 💠امام صادق ع فرمودند :هرکس بعد از نماز عصر ۷۰ بار استغفار کند خدا ۷۰۰ گناه اورا می بخشد . 📚( وسایل الشیعه ۴۸۲/۶) 💠حاج اسماعیل دولابی هم فرمودند :هنگام غم و غصه دارشدن به تمام مومنین و مومنات چه زنده و چه مرده و به کسانی که بعدا خواهند آمد استغفار کنید @Modafeane_harame_velayat
سرلشکر باقری: اروپایی‌ها با آمریکا به قهقرا نروند ▪️با تمام توان به فلسطین کمک می‌کنیم رئیس ستادکل نیروهای مسلح : 🔹آمریکا در مسیر افول قرار گرفته است و اگر اروپا و سایر هم پیمانان آمریکا، خود را از زنجیرهای حمایت کورکورانه آمریکا رها نکنند همراه با آن قهقرا خواهند رفت. 🔹رویکرد حضور نظامی آمریکا و همراهان اروپایی او را به ضرر منطقه دانسته و حق حاکمیت مردم فلسطین را به رسمیت شناخته و با تمام توان به آن کمک می‌کنیم. 🔹عبور روسیه از اعتماد به غرب و ایستادگی در برابر توسعه ناتو به سمت شرق حتی به قیمت درگیر شدن در یک جنگ و از سوی دیگر اصرار آمریکا بر ادامه جنگ حتی به قیمت انهدام زیر ساختهای اوکراین و اصرار روسیه بر ایجاد یک منطقه حائل، به نظر می رسد این جنگ به سادگی پایان نیافته و با مسدود شدن مسیرهای انتقال کالا و انرژی به اروپا موجب ایجاد نگاه به شرق در روسیه خواهد شد. 🇮🇷
مدافعان حرم ولایت
#روایت_دلدادگی #قسمت۸۰🎬: روح انگیز با شنیدن این سخن فرهاد که به آرامی در گوش پدرش گفت ، رنگ از رخش
🎬: سهراب بی خبر از آنچه که در پشت سرش در خراسان بزرگ می گذشت، همراه کاروان کوچکشان پیش می رفت و الحمدالله تا اینجای کار ،خطری آنان را تهدید نکرده بود . سهراب دل داده بود به سخنان درویش رحیم و از آن طرف هر روز که میگذشت عزمش جزم تر می شد تا گنجینه را از آنِ خود نماید و به سرعت راه رفته را برگردد و خود را با مالی زیاد به طلب آن یار زیبا رو به قصر حاکم برساند. با گذشت چندین هفته از همراهی درویش رحیم ، سهراب اندکی رفتار او را الگو قرار داده بود و به یک جوان دائم الوضو و سحر خیز تبدیل شده بود ، دیگر نمازهایش مانند قبل از سر عادت نبود ، بلکه دل میداد به راز و نیاز با پروردگار و این راز و نیاز وقتی با شب زنده داری همراه می شد ، عجیب بر جانش می نشست. حالا او خوب میدانست که قرآن سخن خداست که احکامش را در آن بیان کرده ، درویش رحیم قدم به قدم با او راه میرفت و آیه به آیه را برای سهراب تفسیر می کرد . حال او می دانست که در پس این دنیای زیبا ، خالقی یکتا قرار گرفته که مهر و عطومت عامش بر سر تمام موجودات جاری ست و اگر عبد باشی و بندگی کنی و بندگی کردن را یاد بگیری ، مهربانی خاصِ خداوند را نصیب خود می نمایی... درویش رحیم برای سهراب گفته بود اگر تو تمام کارهایت را بر مدار رضایت خداوند بچرخانی ، بی شک خدا برایت آن می کند که در اندیشه ات نمی گنجد و به چنان جایگاهی خواهی رسید که در رؤیاهم نخواهی دید. درویش رحیم آنقدر گفت و گفت و گفت که دل سهراب را به هوس انداخت تا بنده باشد و اوج عطوفت خدا را به چشم خود ببیند ، او تمام کارهایش را طوری انجام میداد که فکر می کرد رضایت خداوند در آن است ، فقط از فکر و‌خیال آن نقشه نمی توانست خارج شود. صبح زود بود و کاروان پس از صرف ناشتایی در گرگ و میش صبح به راه افتادند، هنوز راه زیادی تا مقصد مانده بود ، به گردنه ای رسیدند بسیار باریک که گاری و بارش به سختی از آن رد می شد ، با سختی و کمک هم ، گاری را رد کردند و یکی یکی از آن گردنه گذشتند، و به جایی تقریبا مسطح در پشت کوه رسیدند، ناگاه باران تیر که معلوم نبود از کجاست ،بر سرشان باریدن گرفت... سهراب که عمری راهزنی کرده بود ، دانست که در تلهٔ راهزنان گرفتار شده... ادامه دارد 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
قسمت ۸۲ 🎬: کاروان کوچک قصه ما ، کاملاً غافلگیر شده بود ،یارعلی با دیدن تیرهایی که به سمت آنان کمانه کرده بود گاری را متوقف کرد و سریع پایین پرید و در پناه دیواره های چوبی گاری پنهان شد. احمد و مسعود و جعفر هم به تبعیت از او خود را به پشت گاری رساندند. سهراب بی مهابا ،شمشیر به دست بر گرد شتر درویش رحیم می گشت تا مبادا گزندی به او برسد و شمشیر را در هوا می چرخاند و با آن تیرها را دور می کرد. بعد از لحظاتی سخت و نفس گیر ،سهراب بانگ برآورد : آهای کیستید؟ که به کاروان کوچک زارعین و کشاورزانی فقیر حمله نمودید ،بدانید به کاهدان زده اید و از این حملهٔ نابخردانه، چیزی نصیب شما نخواهد شد. بعد از گذشت دقایقی از رجز خوانی سهراب، تعدادی سوار از پشت تپه ای در نزدیکی آنها بیرون آمدند، سواران همه روی پوشیده بودند. جمع راهزنان نزدیک و نزدیک تر می شدند و سهراب در پی نقشه ای بود که با یک حمله ، تمام آنان را از پا بیاندازد ، او به مهارت جنگی خودش و همراهانش اعتماد داشت و می دانست که احتمالا تاجر علوی زبده ترین جنگاوران را همراه گنجینهٔ ارزشمندش کرده. پس همانطور که به مهاجمان چشم دوخته بود ، آرام آرام خود را به پشت گاری رساند تا نقشه ای را که در سر می‌پروراند به یارانش بگوید و با هم و هماهنگ حمله کنند. وقتی به پشت گاری رسید ،هیچ‌ اثری از همراهانش نبود، گویی آب شده بودند و به زمین رفته بودند. نگاهی به درویش رحیم کرد که با طمأنینه در دنیای خودش و قرآن در دستش ،غرق شده بود. ناگهان فکری از ذهن سهراب گذشت.... وای که چه بی عقل بود این مأموریت را پذیرفت ، باید همان اول راه میدانست که کاسه ای زیر نیم کاسهٔ حسن آقا و آن تاجرعلوی که حتی خود را به سهراب نشان نداد بوده است. درست است ، انگار تاجرعلوی قصد تصرف این گنجینه را داشته و این سفر هم نقشه ای بوده برای تصاحب آن.... سهراب با خود می گفت :چه آدم ساده لوحی بودم من و چه راحت خودم را به نقشه ای حیله گرانه سپردم... براستی که کارشان حساب شده بود و حیله ای در بین است ،وگرنه چرا می بایست تمام همراهان من که ادعای جنگاوری می کردند ، با حملهٔ راهزنان ،به یک باره غیب شوند؟! سهراب در همین افکار بود که متوجه شد دستهٔ راهزنان که تعدادشان هم زیاد بود ،دور او و گاری و درویش ،حلقه زده اند. سهراب می خواست لب به سخن بگشاید و بگوید که می داند این نقشه ای ست از جانب تاجر علوی...اما جلوتر از آن ، سردستهٔ راهزنان چیزی گفت که سهراب را کلاً گیج و سردرگم کرد... ادامه دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
🎬 : مردی که به نظر می رسید سردستهٔ راهزنان باشد ، به دور سهراب چرخید و همانطور که قهقه ای بلند سرداده بود گفت : چه شده ای راهزن روی پوشیده ، کشف صورت کردی....چه بر سرت آمده که اینچنین خوار شده ای و از سردستهٔ راهزنان به شکل کشاورزی ساده درآمدی و با اشاره به گاری ادامه داد: و مرکب راهت یک گاری چوبی و همسفرت هم پیرمردی که انگار کر و کور است و شاید هم مجنون و نمی داند چه بر سرش آمده و دیگر همسفرانت هم آنقدر جرأت نداشتند که بمانند با ما رو در رو شوند... سهراب که از سخنان آن مرد که لحن کلامش بسیار آشنا بود ، گیج شده بود ، بی شک هر که بودند ، سهراب را کاملاً می شناختند و به زندگی قبل او آگاه بودند. سهراب که طعنه های سوار روبه رویش برایش سخت بود و از طرفی می خواست بداند ، مخاطبش کیست ،شمشیر را در هوا چرخاند و به سمت او یورش برد ، اما در چشم بهم زدنی دیگر راهزنان دور او را گرفتند و آن مرد دوباره قهقه ای زد و گفت : ببین سهراب ، من به جنگ با تو نیامدم ، بلکه مأموریتی دارم که تو را کَت بسته به نزد رئیسم ببرم ، پس الکی خون مردان مرا به هدر نده و سلامت خودت را به خطر نیانداز... و در این هنگام ، سهراب که سخت مبهوت شده بود ، تمام وجودش خواستار این بود که سر از کار این گروه درآورد گفت : باشد ،من بدون درگیری همراه شما می آیم اما به شرطی که این درویش و بارش را آزاد بگذارید و من هم شمشیرم را به شما نخواهم داد... مرد روی پوشیده ، گلویی صاف کرد و‌گفت : شمشیرت مال خودت ، آخر وقتی دستانت بسته باشد ، شمشیر به کارت نمی آید ، اما این پیرمرد و شتر و گاری را که به نظر میرسد کالای چنان با ارزشی هم بارش نیست ،همراه خودمان میبریم ، هر چه رئیس تصمیم گرفت، همان کنیم. سهراب که مستأصل شده بود ، نگاهی به درویش کرد و نگاهی هم به اطراف انداخت تا شاید نشانه ای از همراهان بی وفایش پیدا کند که هیچ نیافت .... درویش با همان آرامش همیشگی اش ،نگاهش را به آسمان دوخت و گفت : توکلتُ علی الله..‌‌... و اینچنین شد که سهراب همراه گنجینه ای پنهان و درویش رحیم ، در حلقه ی راهزنان ناشناس ،به جایی نامعلوم روان شدند. همانطور که راه می پیمودند ، سوار اولی به سهراب نزدیک شد و گفت : واقعاً راز کار تو‌در چیست؟ آخر هر چه به ذهنم فشار می آورم نمیدانم دلیل همراهی تو با این کاروان شَل و زواردرفته چیست؟ سهراب همانطور که با دستان بسته سوار بر اسب بود و از زیر چشم گاری پیش رویش را می پایید ، گفت : رازی در کار من نیست ، راهزنی که توبه کرده و قصد زیارت کربلا و نجف دارد ، اما راز کار شما در چیست ، صدایت برایم بسیار آشناست ، براستی تو کیستی و رئیست کیست؟ ادامه دارد.... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
🎬: آن مرد دوباره خندهٔ بلندی کرد و گفت : دندان روی جگر بگذار اس سردستهٔ جوان و تپهٔ پیش رویش را نشان داد و گفت : تمام سؤالاتت در پشت آن تپه هست و با گفتن این حرف پاهایش را به گُرده اسب زد و به جلو رفت و از سهراب فاصله گرفت. رخش که انگار خطر را حس کرده بود ، آرام آرام قدم بر میداشت و درست همردیف ،شتری بود که درویش رحیم بر آن سوار بود. سهراب آهی کشید و روبه درویش گفت : درویش ،تو‌نظرت چیست؟ این اتفاق را چگونه می بینی؟ درویش با همان لحن آرامش بخش همیشگی اش گفت : من که اول راه گفتم، توکل کن برخداوند، همانا که خدا متوکلینش را دوست می دارد و غم به دلت راه نده....ما صاحب داریم پسرم.....هرگاه در تنگنا قرار گرفتی صدایش کن «یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی».... سهراب زیر لب عبارتی را که درویش گفت ،تکرار کرد و عجیب برایش آشنا بود، یعنی این کلمات را کجا شنیده بود؟! درویش که دید سهراب در فکر فرو رفته ، آرام تر از قبل گفت : این نیز بگذرد..... در این هنگام بود که به پشت تپه رسیدند و از دور خیمه و خرگاهی برپا بود و سهراب که عمری راهزنی کرده بود، کاملاً می فهمید که خیمه گاه پیش رویش ، محل استراحت دسته ای راهزن است. به محل چادرها رسیدند و سهراب با دیدن تک و توک چهره های آشنایی که در اطراف چادرها می چرخیدند ، متوجه شد که اسیر دست چه کسی شده.. سر دستهٔ سواران به سهراب نزدیک شد و همانطور که چادری را نشان میداد گفت : داخل آن چادر کسی منتظر توست و روزها صبر کرده تا به تو برسد... سهراب دندانی بهم سایید و گفت : آهای مراد سیاه ، کم برای کریم لنگ دم تکان داده ای ،حالا دیگر جیره خوار کدام حرام لقمه ای شده ای هااا؟؟ تا سهراب این حرف را زد ، مراد سیاه دستار از صورتش باز کرد و ردیف دندان های زرد و کثیفش را که در صورت سیاهش میدرخشید به نمایش گذاشت و گفت : پس بالاخره آن مغز کوچکت به کار افتاد و مرا شناختی....اما به درستی نشناختی....مراد سیاه آدمی نیست که زیر عَلَم هر کسی برود ، برای من کریم همیشه رئیس می ماند. و با زدن این از اسب به زیر آمد و افسار رخش را کشید و با مشتی که به بازوهای بستهٔ سهراب زد او را به زمین انداخت. سهراب که از این حرکت سخت ناراحت شده بود و از طرفی هنوز نمی دانست که مرادسیاه او را به نزد چه کسی میبرد، با یک حرکت از جا جست و بدون اینکه نگاهی به مراد بیاندازد وارد چادر پیش رویش شد... داخل چادر شد و چند بار پلک هایش را به هم زد تا چشمانش به نور چادر عادت کند... از آنچه که پیش رو می دید ، مبهوت شده بود....واقعاً باورش سخت بود و زیر لب و بریده بریده گفت :ک....ک....کریم؟! ادامه دارد 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
🎬 : کریم با وارد شدن ناگهانی سهراب ، مانند فنر از جا جست و چون بره آهو شروع به قدم زدن نمود و همانطور که سهراب گیج و مبهوت به او خیره شده بود جلویش قرار گرفت و با خنده ای بلند گفت : چه شده پسر ؟ انگار جن دیده ای....پس سلام ات کو؟ سهرابی که من می شناختم مبادی آداب بود... سهراب همانطور که حرکات کریم را دنبال می کرد آرام و شمرده گفت : اما پایت؟ کو عصایت؟تو.....تو....تو که لنگ بودی ،اصلا شل بودی... کریم به انتهای چادر رفت بر مخده ای مخمل تکیه زد و با لحن استهزا آمیزی گفت : تو روزها به ضریح امام رضا علیه السلام ،دخیل بستی و گمانم شفایش نصیب من شد و با زدن این حرف قهقه ای سر داد... سهراب که متوجه شد کریم او را مسخره می کند و انگار از تمام احوالات او‌خبرداشته و دارد ، به کریم نزدیک شد و گفت : می بینی دستانم بسته است که اینجور زبانت باز شده و مرا به تمسخر گرفته ای ، وگرنه اگر آزاد بودم ،هرگز چنین جرأتهایی پیدا نمی کردی، در ضمن از کرامت امامی رئوف بعید نیست که راهزنی چون تو را شفا دهد، اما حالا برایم عیان شده که تو چندین سال مرا گول زده ای و نقش یک پیرمرد افلیج را بازی کرده ای ،راستش را بگو چه نیتی پشت این نقشهٔ شیطانی ات پنهان بوده؟ کریم شانه هایش را بالا انداخت و‌گفت : اولاً متعجبم که چطور مغلوب مراد سیاه شدی و کت و بالت بسته ، چون پسر جنگجویی که من پرورش داده ام ، بیش از اینها از او انتظار میرود ، در ضمن ، نقش بازی کردم تا تو را به مقامی برسانم ،تا جایگزین مناسبی برای خودم برجا گذارم . کریم با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که دندان بهم می ساید به دور سهراب شروع به چرخیدن نمود و ادامه داد ، یک عمر در کوه صحرا گرما و سرما را چشیدم و تو را در خانه ای امن جا دادم، به مکتب فرستادم تا سواد دار شوی ، هر چه در آوردم به پایت ریختم ،تا وقتی بزرگ شدی از وجودت بهره ها ببرم ، نه اینکه همینطور که از آب و گل در آمدی و با نان و نمک من پهلوانی بی همتا شدی ، فیلت یاد هندوستان کند و مرا بگذاری و بروی دنبال خواستهٔ دلت.... سهراب که سخت ناراحت شده بود و تازه فهمیده بود با چه روباه مکاری زندگی کرده و او را نشناخته ، با یک فشار ریسمان دستش را پاره کرد و‌همانطور پاره های ریسمان را بر زمین می ریخت گفت : اگر اجازه دادم مراد سیاه ریسمان بر دستانم ببندد ،برای مصلحت بود و شناختن رئیسش وگرنه مراد سیاه کجا و دستگیری من کجا؟! دوماً اینقدر منت نان و نمکت را بر سر من نگذار ، مگر تو نان و نمکی هم داری که به خورد بنده ای از بندگان خدا کنی؟! تمام اموال تو‌ مال مسافران بیچاره هست و پشت هر کدامشان هزاران آه خوابیده و خداوند مرا ببخشید که با ریسمان شیطانی چون تو به چاه مذلت افتادم ، اما حال که راه را یافته ام محال است به بیراهه ای پاگذارم که تو مرا به آن انداختی... کریم که از حرفهای سنجیده و پخته سهراب لجش گرفته بود ، شروع به دست زدن نمود و گفت : نه آفرین....بارک الله می بینم که چندین روز معتکف حرم امام رضا علیه السلام شدن ، از یک راهزن بالفطره ، عابدی خداشناس ساخته.... سهراب به طرف کریم حمله برد و یقه اش را در دست گرفت و شروع به تکان دادن نمود و گفت : راهزن بالفطره تویی و هفت جد و آبادت....تو‌ به کاروان ما حمله کردی و پدرم را از پا انداختی و مرا صاحب شدی، وگرنه بی شک من از بزرگان بودم و قبل از اینکه به دام ابلیسی چون تو بیافتم، نان طیب و طاهر خورده ام.... کریم که یارای مقابله با سهراب را نداشت و از طرفی در ذهن نقشه هایی برای این جوانک ساده دل کشیده بود ،صلاح ندید بیش از این با سهراب درشتی کند و باید نرم نرمک با اوبرخورد می کرد تا به خواسته اش برسد. کریم این مدتی که در تعقیب سهراب بود به واقعیت هایی پی برده بود که سهراب از آن بی خبر بود ، او می دانست اگر با سهراب به توافق برسد ، به جاهای خوبی خواهد رسید ، پس با لبخند.... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏برای انهدام یک تمدن ۳ چیز لازم است: خانواده نظام آموزشی الگوها برای اولی منزلت زن را باید شکست، دومی منزلت معلم، سومی منزلت بزرگان و اسطوره‌ها... جبران_خلیل_جبران 👇🍃👇 🪶❄️ ۰ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی فرصتی است ، غیر قابل بازگشت ... زندگی موهبت است ، بپذیریدش زندگی زیباست ، تحسینش کنید زندگی تکاپو است ، به آن تن دهید زندگی شادمانی است ، برایش نغمه سر دهید زندگی تعهد است ، به عهدش وفا کنید زندگی گرفتاری است ، تحملش کنید زندگی راز است ، کشفش کنید زندگی لذت است ، از آن بهره ببرید زندگی امید است ، آرزویش کنید زندگی سفر است ، به پایانش برسانید زندگی مساله است ، حلش کنید زندگی هدف است ، آن را به دست آورید زندگی نبرد است ، در آن جرات حضور داشته باشید‍‍ 🌸به خدا توکل کنید و امیدوار باشین 🌸که روزی آرزوهاتون برآورده می شه ‌‌ ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواظب احساستان باشید ... ! عصبانیت کبد را نابود میکند ! غم و غصه شش ها را نابود میکند ! نگرانی معده را ضعیف میکند ! استرس قلب و مغز را ضعیف میکند ! ترس باعث از کار افتادن کلیه ها میشود ! ⭕️ به کانال 👇 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865