eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
19.2هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 دلیل ناراحتیهای که در طول روز برای ما اتفاق می افتند 👇👌 🛑 یونس ابن یعقوب از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده که امام فرمودند: "هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن نرسد، ملعون و از رحمت خدا به دور است. گفتم: واقعاً ملعون است❓ فرمودند : بله 🌺 امام وقتی سنگینی مطلب را بر من احساس کردند ، فرمودند : 🔹"ای یونس ، همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و چشم درد و مانند اینها بلا و آسیب برای بدن است ، نه لزوماً مصیبت ‌های بزرگ. 🔹زیرا مؤمن نزد خداوند بافضیلت ‌تر و گرامی‌تر از آن است که چهل روز بر او بگذرد و خداوند گناهان او را پاک ننماید ، و لو به یک غم پنهانی در دل که او نفهمد این غم از کجا به وجود آمده است". 🔹"به خدا قسم، وقتی یکی از شماها سکه‌ها را در کف دست خود می‌شمارد و متوجه کمبود آن شده و غصه‌دار می‌شود، سپس دوباره شمارش می‌کند و متوجه می‌شود درست است، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی گناهان اوست. 📚: بحار الأنوار ج‏۷۳ ص: ۳۵۴ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊☀️ 🔔 دل مومن ✅ امام رضا علیه السلام: هر که غمی از غمهای دنیا را از دل مومنی برطرف سازد، خداوند غمی از غمهای آخرت را از دلش بزداید. ╲\   ╭``┓ ╭``🦋╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ 🦋 @Modafeane_harame_velayat
❣️ سلام آقـــــــای مهربانم❣️ و میدانم خواهی گفت: علیکم السلام مگر نه اینکه جواب سلام واجب است و شما بزرگواران هرگز ترک واجب نمی کنید . آقای مهربان من ! چقدر در حق شما جفا شده است تو حاضرترین امامی ولی غایبت نامیدند که سرپوشی باشد برای همه بد اخلاقی ها!!! آخر کسی که حضور تو را حس کند گستاخ نمی شود. مسیر حضورت را با گلهای سفید نرگس آذین می بندم و آمدنت را با چشمانی به در دوخته منتظر خواهم ماند... اگر چه من منتظر خوبی نیستم ولی تو همیشه خوبِ خوبِ خوبِ منی... تو هستی و یکروز شاید در آخرین ثانیه های یک جمعه خودت را به ما نشان دهی ... سلام بر مهدی امام حاضر مهربان مردی که شمیم حضورش و عِطر وجودش بارقه امیدی است برای دلدادگان زیارت رویش.... "اللهم عجل لولیک الفرج " ╲\   ╭``┓ ╭``🦋╯ ┗`╯  \╲‌ ╔═ೋ✿࿐ @Modafeane_harame_velayat#🦋
خــدا🤍🕊 كه دفتر عمرم باز است هنوز نميدانم چند ورق مانده تا انتها.. اما برهر ورق كه بر من می گشایی زيبا خواهم نوشت..🌿 به امیدت ای خدای خوبیها ┅═✾🌿 ⃟ ⃟🦋 ⃟ ⃟🌿@Modafeane_harame_velayat═┅
☀️طلوع روز جدید 🌸بر شما مبارک ☀️قدمهایش پر برکت 🌸حضورش نعمت ☀️هر لحظه اش غنیمت 🌸و روح و جسم تون سلامت باد صبح جمعه تون سرشار از آرامش🌹 @Modafeane_harame_velayat
🔰سالروز قیام خونین ۱۷ شهریور گرامی باد
قسمت بیست و دوم: سحر چشمانش را بست...اینقدر خسته بود که یادش رفت از صبح چیزی نخورده پلک هایش سنگین شد و روی هم افتاد. با صدای کشیده شدن پرده و نوری که توی چشم های سحر افتاد ،از خواب بیدار شد. مادر گوشه پرده را مرتب کرد و نزدیک تخت چوبی قهوه ای رنگ شد و روی تخت کنار سحر نشست و‌گفت: نمی خوای پاشی؟ دیشب بدون اینکه چیزی بخوری، یک کله تا الان خوابیدی، چند بار اومدم بهت سر زدم، انگار بیهوش شده بودی، ببینم دیروز چه اتفاقی افتاد؟ نکنه کوه کندی و... سحر دستانش را از هم باز کرد و همانطور که سعی میکرد نفسی تازه کند از جا برخواست و‌ گفت: خیلی خسته شدم، خیلی استرس کشیدم مامان که خودش را برای سحر یه دوست میدونست، دست دختر را توی دستش گرفت و‌گفت: راستش را بگو سحر جان ،دیروز چی شد؟ خواهشا دروغ هایی که برای پدرت سر هم کردی به من نگو سحر نگاه خیره اش را به دیوار روبه رو که قاب عکسی از او و خواهر و برادرش به آنها خیره شده بود ، دوخت و گفت: هر چی به بابا گفتم راست بود، فقط موضوع چادر دروغ بود... با دوستم رها رفتیم خرید که متوجه شدیم اونجا اغتشاش شده و خواستیم از صحنه بیرون بریم که گیر دو تا مرتیکه ی بی همه چیز افتادیم و میخواستن ما را بدزدن و به زور سوار ماشین کردند و... سحر داستانی را که برای پدرش سرهم کرده بود ،برای مادرش هم گفت... مادر آهی کشید و‌گفت: خدا را شکر پلیسا رسیدن، و بعد صداش را بلند تر کرد و گفت : دختر آخه چقدر من سفارش بگیرم...دیگه بچه هم نیستی ، الان باید عروس شی و صاحب خونه و بچه بشی، پس یه کم پخته تر رفتار کن نه مثل این دخترای تیتیش مامانی و بعد نگاهش را به چشمان زیبای سحر دوخت و با لبخندی ریز، ادامه داد: شانس در خونه ات را زده، کی فکرش را میکرد ، جواد،استاد دانشگاه، دکترای حقوق، که خیلی از دخترای انچنانی براش سرو دست میشکونن، گلوش پیش تو گیر کنه.. سحر با نگاهی سرد به مادرش چشم دوخت و با لحنی محکم گفت: اولا مگه من چمه؟؟ چیم از آقای دکتر کمتره که فکر میکنه آقا نوبر درخونه تون را زده؟! بعدم من اصلا نمی خوام ازدواج کنم و هیچ حسی هم به جواد جانتون ندارم، الانم اینقدر گشنه ام هست که نمی خوام با بحث ازدواج اشتهام کور بشه. و با زدن این حرف از جاش بلند شد و بدون اینکه منتظر عکس العمل مادرش بمونه از اتاق بیرون رفت. ادامه دارد 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
قسمت بیست و سوم: روزها می گذشت و سخت می گذشت. سحر تحت کنترل شدید پدرش بود و اجازه ی بیرون رفتن از خانه را نداشت، میبایست خودش را مشغول خواندن درس و آمادگی برای کنکور نشان بده دیگه نه می تونست بره ببرون گشت و گذار و نه حتی آموزش زبان خارجی اش را ادامه بدهد. باباش میگفت اگر قراره به دردت بخوره تا همین جا که زبان انگلیسی و فرانسه را یاد گرفتی کافیه، ببینیم چه گلی از این آموزشات میچینی... سحر یک جورایی با مادرش هم سر سنگین شده بود ،چون تا می خواست صحبتی کنه، مادرش حرف خواستگاری پسر عمه جانش را پیش میکشید و سحر توی این شرایط به هر چیزی فکر میکرد، جز ازدواج... تلویزیون را روشن کرده بود و خیره به صفحه اش بود بی آنکه بفهمه که برنامه چی هست و درباره چی هست و ذهنش جایی را سیر می کرد که در فکر اطرافیانش نمیگنجید...سحر انگار واقعا سِحر و جادو شده بود، تمام فکر و ذکرش شده بود رفتن بیرون از این مملکت و دیدن سرزمین هایی که گویی بهشت روی زمینند در همین افکار بود که با صدای ویبره ی موبایلش به عالم حال کشیده شد. سحر نگاهی به صفحه گوشی انداخت و تا دو صفر را دید ، دستپاچه شد و همانطور که گوشی را از روی میز عسلی جلویش برمی داشت که داخل اتاقش بره و راحت حرف بزنه، از زیر چشم به مادرش که توی آشپزخونه مشغول پختن غذا بود انداخت... سریع طوری که مادرش را مشکوک نکنه ، به طرف اتاقش رفت. داخل اتاق شد در را بست و تماس را وصل کرد و‌گفت : الو بفرمایید از اون طرف خط ، صدای شاد جولیا در گوشی پیچید: سلام دختر!! چطوری سحر؟ سحر آب دهنش را قورت داد و‌گفت: ممنون خوبم، منتظر تماستون بودم. جولیا با هیجانی در صدایش گفت: دختر تو‌چقدر خوش شانسی، امروز خبر دادن که کارا اقامتت اینجا درست شده و احتمالا تا دوهفته دیگه مهمون خودمونید... و بعد ادامه داد ببینم پاست را گرفتی؟! سحر که لبخندی رو لبش نشسته بود گفت: آره چند وقت پیش گرفتم و یادش می آمد که با چه ترفند کثیفی امضای باباش را گرفته بود. جولیا صداش را پایین آورد و گفت: ببین سحر، ما چون نمی خواییم هیچ‌مشکلی برای تو و برای ما پیش بیاد، باید سفرت را طوری برنامه ریزی کنیم که قابلیت رهگیری نداشته باشه تمام مخارج سفرت را میدیم، اینجا هم که بیای مهد آزادی هست ، هیچ‌کاری ازت نمی خواییم، تنها کاری می خواییم اولا پاکی خودت را خفظ کنی و نزدیک هیچ مردی نشی، دوما یه کار کوچک هم هست باید برای انجمن ما انجام بدی که به وقتش بهت میگیم...اما در ازای این کار کوچک ،کل دنیا را به پات میریزیم ،میفهمی چی میگم؟! کل دنیا را به پات میریزیم... سحر که از شنیدن این خبرها ذوق مرگ شده بود ، بدون اینکه فکر کند و حتی سوالی کنه که اون کار چی هست؟! مدام بله و چشم و حتما می گفت.... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
قسمت بیست و چهارم: طبق گفتهٔ جولیا این چند روز باقی مانده را می بایست با احتیاط رفتار کند، سحر بی نهایت حرف گوش کن شده بود که حتی پدر و مادرش هم متعجب شده بودند. و همین رفتار او باعث شده بود که بابا حسین ، محدودیت های اعمال شده را کمتر کرده بود. وقت نهار بود، سحر آخرین صفحه از کتابی را که به زبان انگلیسی نوشته شده بود را خواند، این روزها می خواست تا میتواند زبان انگلیسی اش را قوی کند. کتاب را بست و روی میز چوبی کوچک کنار تختخوابش گذاشت، نگاهی به کل اتاق انداخت. نگاهش از کمد لباس قهوه ای رنگ که آینه ای قدی به دربش چسپیده بود کرد و از آن به پرده ی صورتی حریر با گلهای آبی کم رنگ که باد ان را به رقص در آورده بود کشیده شد، داشت فکر می کرد که وقتی پایش به خارج کشور برسه ،برای همه چی اینجا دلش تنگ میشه...برای پدر و مادرش، اقوامش،اتاقش، شهرش، کشورش و... اما او اهدافی داشت که بی شک در خارج از کشور بهتر به آن می رسید، او می خواست به طمع وعده های رنگ و وارنگی که جولیا به او داده بود به انگلیس برود و در آنجا رشتهٔ مورد علاقه اش، پزشکی را انتخاب کند و ادامه تحصیل بدهد و بعد که یک دکتر تمام عیار شد به کشورش برگردد و باعث افتخار پدر و مادرش شود، البته قصد داشت، به محض رسیدن به لندن ، به پدر و مادرش اطلاع دهد ،تا نگران او نشوند و بدانند که دخترشان ،اون دخترک سر به هوای قبلی نیست ،بلکه هدفی بزرگ دارد، اما سحر اصلا به این فکر نمی کرد چرا جولیا اینقدر اصرار دارد که او را از کشور خارج کند و به او خدمات دهد، اما شنیده بود کشورهای خارجه مغزهای نخبه این کشور را جذب می کنند و او فکر می کرد به خاطر تحقیقی که سال پیش روی نوعی باکتری انجام داده بود و به جشنواره خوارزمی ارائه داده بود ،مورد توجه قرار گرفته و دلخوش به این موضوع بود که حتما او را کشف کرده اند. سحر غرق افکارش بود که صدای مادر به گوشش رسید. از جا بلند شد، رو تختی آبی رنگ را مرتب کرد توی آینه نگاهی به خودش انداخت، دستی به موهای بلند و قهوه ای رنگش کشید تا مرتب به نظر بیان و چشمکی به خودش زد و‌گفت: سحر...تو میتونی...همه باید به تو افتخار کنن و با این حرف بوسه ای برای تصویر خودش در آینه فرستاد و از اتاق بیرون رفت. بوی قورمه سبزی که توی مشامش پیچید ، انگار جانی دیگه گرفت، همانطور که لبخند میزد وارد آشپزخانه شد و سر میز نشست، سلامی به پدر و مادرش داد و گفت: اووف مامان!! چه بویی راه انداختی...آدم دلش می خواد فقط بو بکشه... پدر لبخندی زد و گفت: خانم اول برا این وروجک بکش... مادر همانطور که ظرف خورش را روی میز می‌گذاشت گفت: دیگه کم کم باید خودت آشپزی کنی، دو روز دیگه رفتی خونه شوهر، من نیستم که برات غذا درست کنم... سحر خنده بلندی کرد و‌گفت: پس خدا رستوران ها را برا چی گذاشته؟! با این حرف سحر لبخندی کل صورت مادرش را پوشانید و فکر می کرد این حرف سحر، جواب مثبتی به ازدواج اوست و نمی دانست... ادامه دارد... 📝 به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 دوربین مخفی ♦️ یکی از ایرانیان ساکن لس آنجلس میره از ایرانی‌های اونجا یک دلار قرض میخواد ؛ همه‌شون فرار میکنن حالا همین کار رو توی اربعین آزمایش کردن ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب: ما اگر روایت نکنیم، دشمن روایت میکند 🔹ماموریت زینبی ما چیست؟! ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مواجهه جالب دختربچه شهید با هم‌بازی‌هایش ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مداح نغمه مشهور اربعین امسال کیست؟ 💥محمد الجنّامی مداح جوان خرمشهری را بیشتر بشناسید. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
◾علامه طباطبایی: هرگاه مشکلات و بلاها به شما هجوم آورد و در حصار آن قرار گرفتید سیل بر محمد و آل محمد، به راه اندازید تا سیل بلاها را با خود ببرد. 🌸🍃ختم‌ 14000صلوات🌸🍃 ✨هدیه به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجهم الشریف و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون و مادر مظلومان حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸🍃 ✨هدیه به چهارده معصوم علیه السلام🌸🍃 ✨هدیه به حضرت زینب س🌸🍃 ✨هدیه به حضرت علی اصغر ع🌸🍃 ✨هدیه به حضرت رقیه س🌸🍃 ✨هدیه به حضرت ابوالفضل العباس ع ومادر بزرگوارشان حضرت ام البنین 🌸🍃 ✨هدیه به هفتاد و دوتن از یاران باوفای امام حسین ع 🌸🍃 ✨هدیه به شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرمین، شهدای امنیت و سلامت ، شهید سردار حاج قاسم سلیمانی وابومهدی المهندس و همرزمانش 🌸🍃 ✨برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج ا..‌. و سلامتی رهبر عزیزمان🌸🍃 ✨برای سلامتی مدافعین حرمین و مدافعین امنیت و آرامش کشور سربازان گمنام آقا امام زمان عج 🌸🍃 ✨برای پایان یافتن فتنه های نافرجام دشمنان داخلی و خارجی 🌸🍃 ✨برای نابودی رژیم صهیونیستی و منافقین داخلی وخارجی و سرنگونی استکبار جهانی؛ ان شاءالله 🌸🍃 ✨و برای رفع تمام مشکلات و حاجت روایی اعضای محترم کانال مدافعان حرم ولایت وبیت الشهدا و تمام شرکت کننده در ختم🌸🍃 🎁دوستان تعداد صلوات خود را ثبت بفرمایید👇 ✅https://EitaaBot.ir/counter/ld3 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می خوام دعا کنم🤲 برای مردم سرزمینم دعا مے کنم کہ گل های وجود نازنینشان هیچگاه پژمرده نشود شاپرک های باغچه دلشان هرگز محتاج مرهم نباشند خورشید آسمان زندگیشان هیچگاه غروب نکند .... بارالها ... 🙏 ایران و ایرانی را از تمام بلاهای طبیعی محافظت کن🌸 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨همه شیرینی و لذت کار فرهنگی، به اذیتشه! وقتی زجر کشیدی؛ حرص خوردی؛ فحش شنیدی، زدن توی سرت؛ تازه بهت حال میده و میچسبه! 🌷🕊شهدا رفتند...ما ماندیم و پاسداری از راه و مسیرشان مسئولیت سنگینی بر دوش ماست...👌ان شاءالله مدیون خون شهدا نباشیم... ✨نسل ما نسل ظهور است اگر در این جنگ نرم مثل شهدا برخیزیم....... آنقدر شهید با تیر و ترکش دیده ایم که یادمان می رود هم دارد جانباز دارد شیمیایی دارد درد دارد ...‌ از سنگ اندازی ها طعنه ها تهمت ها دوستان نترسید و و یقین داشته باشید عاقبت به خیری مثل شهدا روزی تون میشه الشهــدا مدافعان حرم ولایت ✍ ✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁@Beit_al_Shohada 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 مقایسه تعداد زائران حج و اربعین حسینی ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زیارتی به نیابت از رهبر انقلاب 🔰 زیارت و شرکت در مراسم پیاده‌روی اربعین حسینی توسط سید هاشم الحیدری دبیرکل جنبش عهدالله از گروه‌های مقاومت عراقی به نیابت از مقام معظم رهبری. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat 🎁@BEIT_Al_SHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی؛ نذاشتن پیرمرد از سفر جا بمونه😳 پیرمرد و پیرزن بعد از مدت‌ها می‌خواستن برن سفر که متوجه شدن اتوبوس زودتر راه افتاده و جا موندن😭 واکنش‌ مردم، وقتی ماجرا رو فهمیدن، خودمونو هم غافلگیر کرد! ✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁@Beit_al_Shohada 🇮🇷@Modafeane_harame_velayat ✨🥀أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج🥀✨