💠#تلاوت_روزانـہ یــڪ صفحـہ قرآטּ بـہ همراـہ ترجمـہ
📖#سوره_مبارڪه_روم آیات 16 تا 24
📄#صفحه_406
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#دعاهای_روزانه
🤲إِلٰهِى تَصَاغَرَ عِنْدَ تَعاظُمِ آلائِكَ شُكْرِى، وَتَضَاءَلَ فِى جَنْبِ إِكْرامِكَ إِیَّاىَ ثَنائِى وَنَشْرِى، جَلَّلَتْنِى نِعَمُكَ مِنْ أَنْوارِ الْإِیمانِ حُلَلاً، وَضَرَبَتْ عَلَىَّ لَطائِفُ بِرِّكَ مِنَ الْعِزِّ كِلَلاً، وَقَلَّدَتْنِى مِنَنُكَ قَلائِدَ لَاتُحَلُّ، وَطَوَّقَتْنِى أَطْواقاً لَاتُفَلُّ، فَآلاؤُكَ جَمَّةٌ ضَعُفَ لِسانِى عَنْ إِحْصَائِها،
💞معبودم، در برابر بزرگی نعمتهایت، سپاسم کوچک است و در کنار اکرامت بر من، ستایش و گزارشم از آن، خود را پست و ناچیز نشان میدهد، نعمتهایت از انوار ایمان، زینتهایی به من پوشاند و لطایف نیکیات خیمههایی از عزت بالای سرم افراشت و عطاهایت گردنبندهای زیبندهای به گردنم افکند که هرگز باز نشود و طوقهایی بر من آویخت که به هیچ روی گسسته نگردد، عطاهای انبوهت زبانم را از شمردنش ناتوان ساخته
💫المناجاة السادسة: مناجاة الشاكرين
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
✨✨✨✨✨✨✨
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان۲ #قسمت_چهارم 🎬: شراره جلوی ساختمان چند طبقه ماشین را پارک کرد، کیف دستی اش ر
رمان واقعی
#تجسم_شیطان۲
#قسمت_پنجم 🎬:
شراره و زرقاط با هم راهی شدند و شراره دقیقا نمی دانست کجا میروند، اما حدس میزد که جایی توی خرابه ها و شایدم یه قبرستان متروک باشد، اما برخلاف انتظارش ماشین شاسی بلند زرقاط، جلوی خانه ای ویلایی که تقریبا شمال شهر بود ایستاد، خانه ای با در کرم رنگ که با گلهای برجسته تزیین شده بود و لایهٔ زیرین گلها تلقی قهوه ای رنگ و درخشان بود، در برقی خانه از هم باز شد و ماشین داخل خانه شد.
زرقاط از ماشین پایین آمد و به شراره اشاره کرد تا پیاده شود و بعد گفت: ببین دختر، من هرکسی را به اینجا نمیارم، اینجا خونه مخفی منه و به کسایی که خیلی اهمیت میدم و بهشون اعتماد دارم، افتخار ورود به این خانه را بهشون میدم.
شراره همانطور که نگاهی به ساختمان بلند پیش رویش که به نظر میرسید خانه ای دوبلکس باشد نمود و حیاط بزرگ با باغچه ای مملو از چمن های سبز رنگ را از نظر می گذراند، گفت: به به! ممنون، یعنی باید اینجا موکل جدیدم، دختر ابلیس، ملکه عینه را استخدام کنم؟!
زرقاط به طرف پله هایی که جلوی خانه و منتهی به بالکن میشد رفت و گفت: بله...اینجا فقط مختص بزرگان هست
دو تایی وارد خانه شدند، پیش رویشان هالی بزرگ که با کاغذ دیواری های براق بنفش و صورتی کبود پوشیده شده بود و چند دست مبل سلطنتی با رویهٔ آبی زردوزی شده دور تا دور هال به چشم میخورد، سمت راست، آشپزخانه ای بزرگ و لوکس با کابینت هایی به رنگ کاغذ دیواری ها بود و در کنارش در کوچکی که احتمالا مختص سرویس ها بود به چشم می خورد، سمت چپ هم پلکانی مارپیچ و بسیار شکیل که انگار به اتاق های بالا منتهی میشد.
زیر پلکان هم دری دیگر دیده میشد
شراره غرق اطراف بود و در ذهنش فکر می کرد، کاش زرقاط همسرش بود که ناگهان زرقاط قهقه بلندی زد و گفت: میخ چی شدی تو؟! بعدم این فکرا را از سرت بنداز بیرون ،من آدم ازدواج کردن نیستم و اصلا احتیاج به ازدواج ندارم، وقتی زنها و دخترهای ترگل ورگل مدام به سمتم میان و خودشون را تحت اختیارم قرار میدن چه نیازی به ازدواج کردن؟!
شراره یکه ای خورد و تازه به یادش افتاده بود که باید افکارش هم کنترل کند، چرا که در کنار کسی بود که اگر ابلیس میخواست به شکل انسان دراید بی شک مثل زرقاط میشد و زرقاط تجسم شیطان نادیده بود.
زرقاط دست شراره را گرفت و گفت: خوب حاضری، الان می خوای شروع کنیم، موافقی؟!
شراره با تعجب گفت: یعنی الان میشه؟! فک کنم داری قواعد استخدام موکل را دور میزنی هااا..
زرقاط خنده بلندی کرد و گفت: تو به من یاد نده، دنبالم راه بیافت..
شراره دنبال زرقاط به راه افتاد و زرقاط به سمت همان اتاق زیر پله ها رفت، در اتاق را باز کرد و با دست اشاره کرد که شراره داخل شود.
شراره داخل اتاق شد و از آنچه که میدید غرق حیرت شده بود، داخل اتاق صحنه ای رؤیایی بود، تختخوابی سفید که با پتویی قرمز و درخشان پوشیده شده بود و دورتا دور تختخواب را پرده ای از حریر صورتی رنگ گرفته بود
شراره با تعجب نگاهی به اتاق کرد و گفت: وای چه قشنگه! اینجا باید..
زرقاط وارد اتاق شد در اتاق را بست و اجازه نداد که شراره بیش از حرف بزند و به سمت در کوچکی رفت که اصلا از کنار در اتاق دیده نمی شد.
در را بازکرد و به شراره گفت داخل شود.
شراره متوجه شد داخل راه پله ای که به پایین ختم میشد، شده است.
راهرو نیمه تاریک بود و با لامپ های ضعیف روشن شده بود، شراره از پله ها پایین رفت و وارد زیر زمین بزرگی شد.
جایی که مملو از تاریکی بود و ناخود آگاه ترسی بر جان شراره افتاد،انگار تنفسش مشکل شده بود که ناگهان با خوردن دست های زرقاط از پشت شانه هایش به خود آمد..
ادامه دارد..
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
رمان واقعی
#تجسم_شیطان۲
#قسمت_ششم 🎬:
زرقاط با اشاره به کلید برق، چند لامپ با نورهای خیلی ضعیف که بیشتر به چراغ خواب شباهت داشتند را روشن کرد و در این لحظه شراره متوجه زیرزمین بزرگی شد که در انجا بودند، زیر زمینی که کف و دیوارهای آن با سنگ سیاه پوشیده شده بود، فضایی که شباهت به سالنی بزرگ داشت که تک و توک وسیله ای داخلش چیده بودند، چند مبل سیاهرنگ یک نفره و یخچال کوچکی به رنگ سیاه و کمی آنطرف تر دری کوچک که احتمالا سرویس بهداشتی این سالن بود، گویی همه چیز در اینجا میبایست سیاه باشد اما چیزی که توجه شراره را بیشتر از همه به خود جلب کرد، تختخوابی که با پتوی سیاه پوشیده شده بود که درست در وسط این فضا قرار داشت و با کمی دقت می شد فهمید که دایره ای بزرگ با اشکال عجیب و غریب برسنگ های کف زیر زمین نقش بسته بود که این تخت درست وسط دایره قرار داشت و شراره کاملا میفهمید که این دایره با اشکالش طلسمی شیطانی ست.
زرقاط که شراره را محو فضای پیش رویش می دید، خنده بلندی کرد و گفت: چت شده دختر؟! دوباره محو اینجا شدی؟!
شراره لبخندی زد و گفت: این خونه خیلی اسرار آمیزه و هر جاش را که نگاه می کنیم آدم را به نوعی به هیجان میاره
زرقاط به طرف یخچال کوچک رفت و همانطور که بطری نوشیدنی را از داخل یخچال بیرون می اورد به مبل ها اشاره کرد تا شراره بنشیند، شراره روی یکی از مبل ها نشست، زرقاط دو جام کبود رنگ از روی میز عسلی بین دو مبل برداشت و از نوشیدنی دستش داخل جام ها ریخت و گفت: قبل از شروع کار باید چند جام بنوشی،البته لازم نیست من چیزی بخورم اما من برای سلامتی تو فقط یه نصف جام می خورم و با این حرف جام رابه لبهایش نزدیک کرد و یک نفس سرکشید، شراره جام دستش را بالا آورد، از بوی ترشیدگی آن کاملا متوجه شد که نوعی مسکرات است که باید نوشید ، انگار با خوردن نجاسات باید مجلس را شروع می کرد.
جام دوم و سوم هم سر کشید، چشمانش در فضای نیمه تاریک زیر زمین دو دو میزد که زرقاط به طرفش آمد، دست او را گرفت و به سمت تخت برد، شراره روی تخت نشست و زرقاط در کنارش ، دست چپ شراره را در دست گرفت و با ماژیک سیاه رنگی که در دست داشت مشغول کشیدن چیزی روی کف دست شراره شد.
شراره که انگار سرش پر از باد بود و فقط میخواست بخوابد با بی حالی به زرقاط چشم دوخت و با لحن کشداری گفت: چ..چکار میکنی؟! من خوابمه..
زرقاط همانطور که سرش پایین بود گفت: صبر کن الان تموم میشه...
بعد از لحظاتی زرقاط کارش تمام شد نگاهی به شراره که انگار در این عالم نبود انداخت و گفت: کف دستت طلسم استخدام ملکه عینه را کشیدم، تو قرار نیست کار آنچنانی کنی، فقط دستت را مشت کن و زیر سرت بگذار و روی آن بخواب، هر وقت ملکه عینه را حس کردی و پیشت آمد، از پله ها بیا بالا، من توی همون اتاق رؤیایی منتظرت هستم .
زرقاط با زدن این حرف از جایش بلند شد به سمت پله هایی که از آنجا وارد زیر زمین شده بودند رفت و قبل از اینکه بالا برود لامپ های کم سوی زیر زمین را خاموش کرد.
شراره درحالیکه دست مشت شده اش را زیر سرش می گذاشت روی تخت خوابید...خیلی سریع به خواب رفت، به طوریکه بیننده فکر می کرد او مرده است ...
ادامه دارد..
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
May 11
🥀🕊🥀 ﷽🥀🕊🥀
✨✨✨باسلام و احترام خدمت تمامی دوستان وعاشقان ائمه اطهار علیه السلام و شهدای گرانقدر🥀🥀🥀
ان شاءالله و به امید خدا از دوشنبه 1402/09/20 چله هشتم را شروع خواهیم کرد.
خیر مقدم به عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستند.💐
توضیح مختصری از روند چله جدید خدمتتون عرض می کنیم:
روال کار به این صورت هست که نام 40 شهید والامقام را بصورت لیست آماده کرده ودر کانال قرار خواهیم داد، هر روز به نام یک شهید عزیز که معرفی می شود ثواب اعمال و ادعیه هایی که انجام می دهیم به نام آن شهید بزرگوار و چهارده معصوم (ع) هدیه می شود.
نکته مهم:همانطور که در جریان هستید طبق احادیث معتبر هر روز به نام یک یا چند تن از معصومین(ع) نامگذاری شده ودر این چله هم ما هر روز همراه نام ائمه معصوم نام یک شهید والامقام را هم معرفی خواهیم کرد.
لذا چه بهتر که خانمهای محترم وبانوان خانه دار وبسیار ارزشمند تمام اعمالی که انجام می دهند از جمله پختن غذا و... را نذر آن عزیزان کرده و از معنویات وانعکاس نور آن در زندگی خود تجربه کنند.
با این نذر فرهنگی در جهت آماده کردن سربازان آقا امام زمان عج قدمی بر می داریم تا بتوانیم دل آقا جانمان را خشنود کنیم.
ان شاءالله با شروع چله هشتم، روزانه 100🌺صلوات و قرائت زیارت عاشورا و زیارت آل یس بهمراه دوقسمت از داستان شهدایی را خدمتتان هدیه خواهیم کرد.
ان شاءالله شفاعت شهدا شامل حال همه ما شود وبتوانیم زندگی به سبک شهدا را تجربه کنیم واز معنویات آن بهره مند گردیم🤲
شرکت در این چله کاملا اختیاریست
🎁کانال معنوی بیت الشهدا مدافعان حرم ولایت
🕊🥀
🕊🥀🕊
🕊 🥀🕊🥀🕊
🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🕊 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
1⃣ اولین روز چله هشتم
1402/09/20
❣به اطلاع شما سروران میرساند که خواندن زیارت عاشورا و یا زیارت آل یس و هدیه صلوات با نیت قلبی شماست.
💎 چنانچه شرایط انجام این موارد رو ندارید ، هیچ دِین و مسئوليتي بر عهده شما نیست و حضور معنوی و ارزشمند شما عزیزان ، باعث افتخار خادمان کانال میباشد و ان شاءالله با نفسهای حق ومعنوی خود مورد رضایت امام زمان علیه السلام نیز باشد.
🕊هدف از برگزاری این دوره ها با نام ۴۰ شهید والامقام جهت زنده نگه داشتن یاد شهدا و توسل به ۱۴ معصوم علیهم السلام و شهدای گرانقدر می باشد.
🥀قطعا دوستی و ارتباط معنوی با شهدا بنابر سفارش بزرگان نتایج عالی برای تک تک ما خواهد داشت ...
💐در بیان حوائج مان اولین دعایمان این باشد که با طی مراحل معنوی لایق دیدار یوسف زهرا سلام الله علیه شويم .
💫ان شاءالله قدمها و نفس های گرمتان موثر در ظهور امام زمان عجالله قرار خواهد گرفت🤲
التماس دعا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»»
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🎁کانال معنوی بیت الشهدا مدافعان حرم ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎شگفتانه محسن چاوشی خواننده کشورمان در وصف حاج قاسم سلیمانی
موسیقی و متن و بخصوص تشبیه ها و تصویر سازی از سردار فوق العاده زیباست!!!
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🛑 اگه میخواهید سکته نکنید،کیوی بخورید
🔹کیوی درست مانند قرص آسپرین عمل میکند و موجب رقیق شدن خون شده و از تنگ شدن عروق خونی و بروز سکته جلوگیری میکند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velaya
سیب:
🍎آنتی اکسیدان موجود در سیب قرمز از سبز بیشتر است و رنگ قرمز تیره سیب نشان دهنده وجود مقادیر زیاد آنتی اكسیدان است!
اگر دچار مســمومیت شدید سیب بخورید سیب به سرعت مسمومیت را رفع میکند !
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velaya
🔶خواص انواع سبزی خوراکی👇
☘گشنیز کاهش قند خون
☘تره کاهش فشار وکلسترول
☘جعفری خون ساز وقاعده آور
☘ریحان آرامبخش و خواب آور
☘شاهی محرک فعالیت کلیه ها
☘تربچه ضد سرطان
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velaya
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد سیب زمینی
این سالاد شیک واسه مهمونات درست کن .
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @Modafeane_harame_velayat
✍ معرفی کتاب قصهی #دلبری
کتاب قصهی #دلبری، نوشتهی محمدعلی جعفری داستان زندگی و شهادت شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسرش، مرجان درعلی است.
🌸دربارهی کتاب قصهی دلبری، روایتی متفاوت و خواندنی از زندگی شهید محمدحسین محمدخانی است.
🌸 او از فعالان بسیج دانشجویی بود و در علمیاتهای تفحص پیکر شهدای دفاع مقدس، شرکت میکرد، کتاب قصه دلبری، روایتی از سبک زندگی این شهید است که همسرش از روزهای آشنایی در بسیج دانشجویی تا روزهای پس از شهادت او را بازگو میکند.
🌸 او با ماجراهایی که در دانشگاه داشتند کتاب قصه دلبری را آغاز میکند و از خواستگاریهای پی در پی او میگوید. تا به زمانی که میرسد که نظرش عوض میشود و تصمیم میگیرد که به این خواستگار جواب مثبت بدهد.
💠ان شاءالله از فردا بعد از معرفی شهدا روزانه دو قسمت از رمان قصه دلبری نقدیم نگاه زیبایتان خواهد شد.
❤️❤️هدف داستان های شهدایی نشان دادن گوشه ای از سبک شهدایی ست که در دوره خودمان زندگی کرده اند...
انسانهایی که تک بعدی نبودند، عاشق شدند ، کسب و کار داشتند و .....
ولی در همین دوره پر هیاهو، عشق واقعی را گم نکردند...
قلبشان را گشودند تا خدا جایگزین همه عشق های زمینی گردد....
پس با ما همراه باشید با شروع اولین روز از چله هشتم و اولین قسمت از قصه دلبری...
ان شاءالله خوشتون بیاد ومارا در جهت زنده نگهداشتن نام ویاد این عزیزان همراهی کنید.
🎁 کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج