🌴 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس و نورانی قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواحنا فداء و حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام
🌴 السَّلامُ علیکَ یا مولا یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی ادرکنی-اللهم عجل لولیک الفرج
🌴 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ وَعَلَى الْأَرْواحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللّٰهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلَا جَعَلَهُ اللّٰهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيارَتِكُمْ، السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلَىٰ أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ، وَعَلَىٰ أَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌴 دعایی که بر طبق روایت امام صادق علیه السلام در زمان غیبت امام زمان علیه السلام بایستی خوانده شود(اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ، لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ؛ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ، ضَلَلْتُ عَنْ دينى)
🌴 امام صادق(علیهالسلام) فرمود: به همین زودی به شما شبههای میرسد، پس میمانید بدون نشانه و راهنما و پیشوای هدایتگر ، و در آن شبهه نجات نمییابد مگر کسیکه دعای غریق را بخواند، گفتم: دعای غریق چگونه است؟ فرمود: میگویی{يَا اللّٰهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ، يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَىٰ دِينِكَ}
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾دعاے الهیعظمالبلاء...👆👆
علیفانی
كفعمى در بلد الامين فرموده: اين دعاء حضرت صاحب الامر عَلَيْهِ السَّلام است كه تعليم فرمود آن را به شخصى كه محبوس بود، پس خلاص شد: اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرينَ.
التماس دعا
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
چـگـونـه عـاقـبـت بـه خــیــر شـویـم⁉️
💠 آیـت الـلّـه بـهـجـت (ره) فـرمـودنـد:
1️⃣ هـر کس هـر روز سـوره یس بخواند و
ثواب آن را به حضرت زهرا سلام الله علیها
هدیه کند،
2️⃣ همچنین دعای عهد و ثواب آن را به
مـادر امـام زمــان ارواحنا فـداه هدیه کند،
3️⃣ سوره واقعه هم خوانده و ثوابش را به امـیـرالـمـؤمـنـیـن علیه السلام هدیه کند،
⚠️ چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر
میشود؛ نخواهد هم به زور می شود!!
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 دو رکعت نماز به نیت دلتنگی برای خدا
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فاصله اندک حق و باطل
💠 هر چه که شنیدید، باید یک معیاری داشته باشد؛ هر شنیده ای را باور نکنید! فرمود: (بین الحقّ و الباطل اربع اصابع)، بین حق و باطل چهار انگشت است.
🔹از وجود مبارک حضرت امیر سئوال کردند که این یعنی چه؟ ایشان دست گذاشتند بین چشم شان و گوشش شان؛ فرمودند: این مساحت، مساحت چهار انگشت است. (امّا الباطل ان تقول سمعت و امّا الحقّ ان تقول رایت-نهج البلاغه / خطبه ۱۴۱).
🔹 اگر درباره دیگران مطلبی گفتند و شما شنیدی و ندیدی، بخواهی به همین شنیده ها آبروی کسی را ببری، متهم بکنی؛ این می شود (باطل)!
🔹اگر واقعاً دیدید، خودتان در صحنه بودید و خبر دارید، این گزارش حق است؛ امّا حالا به چه کسی باید بگوئید، کجا باید بگوئید؛ آن در خطبه های دیگر است که وظیفه گوینده ها را مشخص می کند.
🔹در اینجا که حضرت فرمود: " مرز حق و باطل چهار انگشت است"، باطل آن است که انسان بگوید من شنیدم، حق آن است که بگوید من دیدم؛ این معیار تشخیص حق و باطل است در مسائلی که مربوط به گزارش و اقوال و آراء دیگران است.
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
🔴 سفارشات کوتاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به أمیر مؤمنان علی (علیه السّلام)
ای علی:
مؤمن حقیقی سه نشانه دارد: روزه، نماز، أدای زکات.
و شخص ظاهر_ساز را نیز سه نشانه است:
در حضور چابلوسی، در پشت سر بدگوئی، و در مصیبت سرزنش کند.
و ستمکار را سه ویژگی است:
زیر دستش را سرکوب کند، و بالادست خویش را نافرمانی، و همنوعان ستمکارش را یاری نماید.
و ریاکار را سه نشانه است:
نزد مردم سرحال، و به وقت تنهائی بیحوصله، و در همه کار خوش دارد از او تعریف شود.
و منافق را سه علامت است:
اگر سخن گوید دروغ است، و چنانچه مورد اعتماد و امانت داری واقع شود خیانت کند، و به هنگام وعده زیر قول خود زند.
تنبل را سه نشانه است:
در انجام امور سستی کند تا به تقصیر و عقب ماندگی افتد، و کوتاهی کند آنقدر که به تباهی کشاند، و تلف کند تا گناهکار شود.
عاقل را نشاید که برای غیر سه مورد سفر کند:
بهبود وضع زندگی، قدمی برداشتن برای روز جزا، و بردن لذّتی در غیر حرام.
📚تحف العقول
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا گاهی به خدا توکل میکنی ولی بیفایدست؟
🎙استاد عالی
🌹 🍃🍂
✅کانال استاد دانشمند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
❓باطل کردن چشم زخم با شکستن تخم مرغ چقدر حقیقت دارد؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
هر وقت از کسی یا چیزی ترسیدی بگو:
«لا حول ولا قوة الا بالله»
یعنی باور داری که هیچ برگی
از درخت بی اذن خداوند نمی افتد ...
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
🔴 عجایب دنیای ظهور
درختانی که میشکنند!
امام حسین علیه السلام در بیان آنچه هنگام ظهور امام مهدی عجل الله فرجه رخ مىدهد فرمودند:«برکت از آسمان به سوى زمین فرو مىریزد؛ تا آنجا که درخت از میوه فراوانى که خداوند در آن مىافزاید، مىشکند.
مردم میوه زمستان را در تابستان و میوه تابستان را در زمستان مىخورند؛ و این معناى سخن خداوند متعال است: و اگر مردم آبادىها ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند، برکتهایى از آسمان و زمین به روى آنان مىگشودیم؛ لیکن تکذیب کردند.»(اعراف/۹۶)
مردم اگر میدانستند که خدای عزیز چه بهشت برینی بروی همین زمین برایشان تدارک دیده کار و زندگیشان را رها کرده و فقط برای فرج دعا میکردند..
📗مختصر البصائر،ج۱، ص۱۶۸
✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @Beit_al_Shohada
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✨أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج✨
بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین
✨هشتمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
1402/10/17
💫 امروز "یکشنبه" متعلق است به امیرالمومنین (ع)🌺 و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌺
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
📌 "بیست و هشتمین" روز از چله دور هشتم با 100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و قرائت زیارت آل یس💫 متوسل میشویم به چـهـارده معصــوم (ع) و شهید امروز "شهید غلامرضا بامدی"
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
شهید امروز: شهید مدافع امنیت، غلامرضا بامدی
💐🕊🥀💐🕊🥀💐
نام پدر: ابراهیم
تاريخ تولد:1375/11/17
محل تولد: مسجد سلیمان
تاريخ شهادت :1401/7/17
محل شهادت : اغتشاشات سنندج ودرگیری با گروهک تروریستی کومله به درجه شهادت نائل آمد.
مزار شهید: گلزار شهدای گمنام شهرستان مسجد سلیمان، در جوار مزار شهید بهنام محمدی
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🌤💐 غلامرضا بامدی از بسیجیان سنندج بود که در ۱۶ مهر توسط یکی از اغتشاشگران به شهادت رسید و در حالی که قرار بود در مسجد سلیمان، شهر مادریاش مراسم عروسی را برپا کند به خاک سپرده شد. آنچه در ادامه این مطلب میخوانید روایت مادرانه است که از تولد تا شهادت پسرش را اینطور روایت میکند.🕊🥀
💠حاجتی که امام رضا(ع) برآورده کرد
۲۲ ساله بودم که در ۹ آذر سال ۷۴ ازدواج کردم و چهار ماه بعد از عروسی تصمیم گرفتیم به عنوان ماه عسل به مشهد مقدس برویم. تا آن زمان من هنوز قسمتم نشده بود که به حرم امام رضا(ع) مشرف شوم. همیشه دوست داشتم اگر قرار است خدا به من فرزندی بدهد، اولین بچه پسر باشد. برای همین تا چشمم برای بار اول به حرم امام هشتم افتاد رو کردم به آقا و گفتم: «یا امام رضا(ع) میخواهم فرزند اولم پسری باایمان و باخدا باشد و غلام شما. دوست دارم بیاید قالیهای حرمت را جارو کند. از شما میخواهم پسرم مومن باشد و باعث افتخارم.» خدا شاهد است که همینطور راحت با امام رضا(ع) صحبت کردم و خواستهام را گفتم.
از سفر که برگشتیم یک ماه بعد خدا غلامرضا را در وجودم نهاد و ۱۷ بهمن سال ۷۵ وقتی به دنیا آمد و حاجتم برآورده شد نامش را گذاشتم غلامرضا ـ که البته نام پدربزرگش هم همین بود. هرچند برای اینکه موقع مدرسه رفتن به مشکل بر نخورد شناسنامه را به تاریخ ۳ فروردین ۷۶ گرفتیم. بعد از او هم دو فرزند دیگر به دنیا آوردم به نامهای ریحانه و احمدرضا.
💠پسرم را بیمه حضرت فاطمه(س) کردم
در مدتی که غلامرضا را باردار بودم خیلی دعا و قرآن میخواندم. مخصوصا دعای نادعلی را زیاد زمزمه میکردم. با علاقه زیادی که به ائمه داشتم او را بیمه حضرت زهرا(س) کردم. گفتم: یا بیبی خودت همیشه مراقب پسرم باش. غلامرضا سفری میرفت میگفتم: یا بیبی او را سپردم به شما. و هر وقت که بر میگشت همانجا به سجده میافتادم و میگفتم: بیبی جان ممنون که باز پسرم سالم برگشت.
💠مهاجرت به کردستان
ما چند سالی بود که ساکن کردستان بودیم البته اصالت من و همسرم از بختیاریهای خوزستان است و با هم فامیل بودیم. همسرم مهندس سد سازی بود در مسجد سلیمان. ۱۵ سال مسجد سلیمان زندگی کردیم تا اینکه شرکتی که همسرم در آن مشغول بود کارش آنجا تمام شد. صاحب کارش که از کار او خیلی راضی بود گفت: آقای بامدی پروژهای است در سنندج، بیا آنجا هم با من کار کن. برای همین سال ۸۸ همسرم تنها آمد سنندج. برای عید نوروز آمدیم او را ببینیم که از این شهر خوشم آمد و خواستم بمانم پیش همسرم. از طرفی سه فرزند کوچک داشتم که بزرگ کردنشان بدون حضور پدر سخت بود. خانواده هم اهواز بودند و یک سالی که تنها مسجد سلیمان بودم خیلی سخت بود. دانشگاه میرفتم و در آموزش و پرورش هم کار میکردم. خلاصه با سختی انتقالی گرفتم و آمدیم سنندج خانه گرفتیم. مهر ۸۹ غلامرضا دوم راهنمایی بود که آمدیم اینجا.
💠حکمتی که چند سال بعد علتش را فهمیدم
غلامرضا خیلی آرام بود. از بچگی همینطور بود. اینقدر برای ما عزیز بود که تا چهار سالگی باید بغلش میکردم وگرنه گریه میکرد. اتفاقا چند سال پیش پرسید: مامان مگر من در بچگی چکار کردم که فامیل میگویند خیلی پدر و مادرت را اذیت کردی؟ گفتم: بغلی شده بودی. واقعا مهرش در دل ما زیاد بود. برعکس او احمدرضا بود. خیلی شیطان و پر جنب و جوش.
ریحانه ۹ سال بعد از تولد غلامرضا به دنیا آمد و در این فاصله من بچه سقط کرده بودم. موقع بارداری دخترم باز نذر حضرت زهرا(س) کردم تا دخترم بماند. مجبور شدم به خاطر کارم، ریحانه را زودتر از شیر بگیرم. آماده رفتن به سرکار شدم که فهمیدم احمدرضا را باردار شدم. خیلی ناراحت بودم و دوست داشتم سقطش کنم اما مادرم و دکتر مرا منصرف کردند و گفتند: حکمت خدا بوده. خب دو فرزند کوچک با فاصله کم خیلی برایم سخت بود. وقتی غلامرضا شهید شد گفتم: خدایا شکرت! الان میفهمم حکم وجود احمدرضا را. خواستی بعد غلامرضا جای خالی اش را برایم پر کنی.
💠غلامرضا دوست داشت همه فامیل در مراسم عروسیاش باشند
غلامرضا وارد دانشگاه شده بود که یک روز آمد و گفت: مامان دختری هست که من خانوادهاش را میشناسم و چند ماهی است زیر نظرش دارم. خانوادهاش هم مومن و باخدا هستند. مشخصاتش را داد تا من هم بروم او را ببینم. نیلوفر واقعا دختر خوبی بود و خوشم آمد. مثل خودمان بودند.
خلاصه ۱۷ مرداد سال ۱۴۰۰ غلامرضا عقد کرد و قرار بود آبان امسال عروسی کند. میگفت مامان میخواهم اهواز مراسم بگیرم تا همه را دعوت کنیم. دوست دارم ۷۰۰ـ۸۰۰ نفر مهمان داشته باشیم. عقدش در سنندج خیلی ساده بود چون کرونا هم بود.
ادامه دارد... 🔻
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💠پسرم مسئول بسیج دانشگاه سنندج بود
غلامرضا مسئول بسیج دانشگاه سنندج بود. بیشتر وقت آنجا بود و گاهی حتی از من پول میگرفت تا آنجا خرج کند. در سپاه هم ثبت نام کرد و بعد از گزینش، دو سالی بود که خدمت میکرد. او مشغول تحصیل در رشته کارشناسی ارشد حقوق هم بود و دلش میخواست وکیل شود.
💠در تربیت بچهها خیلی دقت میکردم
تربیت بچهها برایم خیلی جایگاه بالایی داشت. اتفاقا بعضیها از من میپرسند چطور پسرت را بزرگ کردی؟ الان در روزگاری هستیم که بستر برای انحراف جوانان زیاد هست اما اگر از ابتدا فرزند را طوری بزرگ کنیم که مانند یک گل آب نور کافی داشته باشد ریشهاش محکم خواهد شد اما غیر این صورت پژمرده میشود. من فکر میکنم خانواده بسیار مهم است. پدر غلامرضا نان حلال در میآورد و محبت ما به هم و عشق خانواده به اهل بیت و خدا زیاد بود. نماز و روزه ما قضا نمیشد. اینها بسیار اثر گذار است. موضوع مهم دیگر رفت و آمد پسرم در مسجد بود. آنجا راه درست را به بچهها نشان میدهند. همسرم خیلی به حرام و حلال اهمیت میداد. او خودش مجروح جنگ بود.
💠شما مادر غلامرضا هستی؟
غلامرضا کمک به دیگران را بسیار دوست داشت و در اردوهای جهادی شرکت میکرد. گاهی از اساتید دانشگاه پول میگرفت و برای مستمندان مناطقی از سنندج بستههای ارزاقی و لباس میبرد. ماشین پدرش سمند بود. صندوقش را پر میکرد و میبرد. دو سال پیش که کرونا بود خیلی از این کارها میکرد. همزمان کلاس قرآن هم داشت.
من اربعین نذر امام حسین(ع) آش درست میکنم. سال گذشته گفتم: مامان میترسم امسال به خاطر کرونا درست کنم همسایهها دوست نداشته باشند، اما خب این آش را چکار کنم؟ خندید و گفت: من فکرش را کردم. قابلمه را بپیچ لای دستمال، بگذار عقب ماشین ببریم جایی که میگویم. یکی از دوستانم هم نذری شله زرد داشت. او هم درست کرد و با ماشینش برداشت رفتیم. ظروف یکبار مصرف را هم گرفتیم. دخترم و احمدرضا هم بودند. خدا شاهد است عجیب بود. همه او را میشناختند. یک جانباز جلو آمد و پرسید شما مادر غلامرضا هستی؟ گفتم: بله. گفت: شیرت حلال این پسر. چند سال است به من کمک میکند و پسرهایم را هم برد سر کار. ما ابدا از این موضوعات اطلاع نداشتیم.
💠غلامرضا گفت این عکس پسرم هست!
یک بار دیگر هم داشتم اتاقش را مرتب میکردم، فهمیدم یکی از ایتام را کمک میکند. عکس بچه هم روی کارتش بود. پرسیدم: غلامرضا او کیست؟ گفت: چکار داری مامان؟ گاهی به او کمک میکنم، پسر من است! پول تو جیبیهایش را جمع میکرد و مخارج یک یتیم را بر عهده گرفته بود. گاهی اگر به خاطر کار در بسیج پولی به او میدادند علاوه بر خودش از بقیه دوستانش هم میگرفت و خرج مستمندان میکرد.
💠چند هفتهای میشد که درست غلامرضا را نمیدیدم
چند روزی بود که از فوت مهسا امینی میگذشت و آن قائلهها و فتنهها اوج گرفت. سنندج خیلی شلوغ بود و ما سه هفتهای میشد که درست غلامرضا را نمیدیدم. دائم پایگاه آماده باش بود. ۱۱ شب میآمد دوشی میگرفت و میخوابید. دوباره نماز صبح میخواند و میرفت. اوضاع را که میپرسیدم، میگفت: خدا را شکر فعلا مشکلی نیست. میگفتم: تو چه میکنی؟ جواب میداد: هیچی اگر اوضاع بد باشد و نیرو کم، ما را میبرند برای آرام کردن شهر.
میگفتم: مادر! جنگ کجا بود که تو شهید شوی؟
چند روز به همین ترتیب گذشت، اما میدیدم غلامرضا خیلی در خودش هست و با کسی حرف نمیزد. روزهای دیگر با خواهر و برادرش شوخی میکرد، اما چند روزی کم حرف شده بود و فقط مداحیهایی که در مورد حاج قاسم بود گوش میکرد. با همین مداحی هم میخوابید. حتی پیشواز گوشی هم این بود که «یاران رفتند و ما ماندیم و ...». مادرم میگفت: زهرا بگو غلامرضا این را عوض کند، هر بار که تماس میگیرم، دلم میریزد.
قبلا پیش آمده بود که از شهادت حرف بزند و میگفت خیلی دوست دارم شهید شوم. مامان من شهید بشوم باعث افتخارت خواهد بود. دعا کن شهید شوم. من هم میخندیدم میگفتم: مادر! جنگ کجا بود که تو شهید شوی؟ عشقش حاج قاسم بود.
ادامه دارد... 🔻
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💠به مامان چیزی نگو! دارند ما را میبرند داخل شهر
روز شنبه ۱۶ مهر بود. بلند شدم آماده شوم بروم مدرسه دیدم غلامرضا دارد موهایش را شانه میکند و آماده میشود. طبق عادت همیشه که بدون خداحافظی نمیرفت منتظر بودم بیاید خداحافظی اما در آشپزخانه بودم که صدای در آمد و متوجه شدم پسرم رفت. تعجب کردم.
آن روز در مدرسه ساعت ۱۱ دیدم والدین میآیند بچهها را میبرند، میگفتند شهر خیلی شلوغ است، میترسیم اتفاقی بیفتد. صدای بوق ماشینها هم دائم بلند بود. آن روز دلشوره بدی هم داشتم. دعا میکردم مسألهای پیش نیاید. نیم ساعت زودتر مدرسه را تعطیل کردیم. زنگ زدم به غلامرضا، گفت: مامان خیابانها خیلی شلوغ است مواظب باشید.
پرسیدم: شما چه میکنید؟ گفت: «ما پایگاه هستیم.» قطع کردم. دوباره حدود ساعت ۳ از خانه زنگ زدم و پرسیدم: ناهار نمیآیی؟ گفت: نه ولی زنگ بزن نیلوفر بیاید پیش شما تنها نباشید، ما را امروز میبرند برای آرام کردن اوضاع نمیدانم کی میآیم.
زنگ زدم نیلوفر آمد. به خاطر دلشورهام باز ساعت ۴ و نیم تماس گرفتم با غلامرضا اما هر چه زنگ زدم برنمیداشت. به نیلوفر گفتم: برای شام قرمه سبزی میگذارم که غلامرضا خیلی دوست دارد. دلشوره رهایم نمیکرد. بلند شدم سر خودم را با کار، گرم کردم. غذا را آماده کردم، سبزی شستم و ... در این میان تا ساعت ۷ و نیم هر چه تماس میگرفتم غلامرضا جواب نمیداد.
موقع شام هم هر چه همسرم گفت نرفتم غذا بخورم. نمیتوانستم. اینکه پسرم جواب تلفن را نمیداد ناراحتم کرده بود. به نیلوفر پیام داده بود به مامان چیزی نگو! اما دارند ما را میبرند داخل شهر. نیلوفر هم خیلی نگران بود. رفت اتاق و چند دقیقه بعد آمد در حالی که دستش میلرزید. گفت: زهرا جون میگویند پای غلامرضا تیر خورده بردنش بیمارستان.
همسرم میگوید به من همان لحظه الهام شد او شهید شده. حتی داشتم میرفتم بیمارستان چشمم به عکسش افتاد و در دلم گفتم: نکند سرش تیر خورده باشد. البته آن لحظه به من چیزی نگفت. من هم میگفتم یا زهرا(س) تازه دامادم از بین نره! همگی راه افتادیم سمت بیمارستان. خیابانها بسیار شلوغ بود. رسیدیم بیمارستان و در راه هی میگفتم: خدایا مراقبش باش. همسرم تمام مدت ساکت بود. ورودی بیمارستان خون خشک شده بود. دنبال غلامرضا میگشتم. بین مریضها ندیدمش. رفتم یقه دوست صمیمیاش را گرفتم و گفتم: تو را به خدا بگو چه شده؟ تو که میدانستی او عروسیاش است، چرا گذاشی برود؟ میگفت: ناراحت نباشید چیزی نیست. گفتم: بگو به امام حسین(ع) قسم چیزی نیست؟ سرش را پایین انداخت، گفت: تو را به خدا ناراحت نباشید.
💠نمیدانم با چه حالی برگشتیم خانه
به دکترها گفتم جان بچههایتان بگویید چه شده؟ یکی از دکترها که سرش را پایین انداخت، زانوهایم سست شد. نتوانستم بایستم و افتادم. فقط گفتم: مادر شهادتت مبارک! اما نیلوفر داد میزد و باور نمیکرد، میگفت: نه غلامرضا اتاق عمل هست. خلاصه آرامش کردیم.
مستقیم رفتم سردخانه. همه وجودم میلرزید. در سردخانه را باز کردند. دیدم پسر جوانم آرام خوابیده بود. با یک تیر وسط پیشانیاش. ریشهایش کاملا خونی بود. نمیدانم با چه حالی برگشتیم خانه. وقتی آمدیم شوهرم با برادرم تماس گرفت و گفت: تالار را کنسل کنید و مزار غلامرضا را آماده کنید. اصلا نمیدانم آن لحظات چه شد.
ادامه دارد.... 🔻
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💠غلامرضا همانطور که میخواست به شهادت رسید
یکی از دوستانش لحظه شهادت را برایم تعریف کرد. گفت: ما ۴۰ نفر بودیم که همه را بردند برای آرام کردن شهر. تقسیم بندی شدیم. ما را بردند در پاساژی که خیابان تاناکورا بود. با فاصله یک متر یک متر ایستادیم تا اگر تیراندازی شد شهید کمتری بدهیم.
دوستش قسم خورد و گفت: غلامرضا را گذاشتیم آخرین نفر که کمتر در خطر باشد، اما یکی از اغتشاشگران شروع کرد به حالت دایره تیراندازی کرد. الهی دستش بشکند، تیری هم زده بود بین دو ابروی غلامرضا و سپس یک موتوری آمد و فرار کرد.
بعد برایم تعریف کرد: حاج خانم! دیروز غلامرضا در بین دو نماز گفت: یا حضرت زهرا(س) مادرم مرا بیمه شما کرده، دلم میخواهد وقتی شهید میشوم همه ریشم خونی شود. با شنیدن این حرفها گفتم: خدایا! راضی هستم به رضای تو. امانتی بود که داد و گرفت.
🥀شادی روح شهدا صلوات🕊🕊🕊
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 زیارت آل یس💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید مدافع امنیت، غلامرضا بامدی✨
زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
زیارت آل یس
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36779
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج