💠به مامان چیزی نگو! دارند ما را میبرند داخل شهر
روز شنبه ۱۶ مهر بود. بلند شدم آماده شوم بروم مدرسه دیدم غلامرضا دارد موهایش را شانه میکند و آماده میشود. طبق عادت همیشه که بدون خداحافظی نمیرفت منتظر بودم بیاید خداحافظی اما در آشپزخانه بودم که صدای در آمد و متوجه شدم پسرم رفت. تعجب کردم.
آن روز در مدرسه ساعت ۱۱ دیدم والدین میآیند بچهها را میبرند، میگفتند شهر خیلی شلوغ است، میترسیم اتفاقی بیفتد. صدای بوق ماشینها هم دائم بلند بود. آن روز دلشوره بدی هم داشتم. دعا میکردم مسألهای پیش نیاید. نیم ساعت زودتر مدرسه را تعطیل کردیم. زنگ زدم به غلامرضا، گفت: مامان خیابانها خیلی شلوغ است مواظب باشید.
پرسیدم: شما چه میکنید؟ گفت: «ما پایگاه هستیم.» قطع کردم. دوباره حدود ساعت ۳ از خانه زنگ زدم و پرسیدم: ناهار نمیآیی؟ گفت: نه ولی زنگ بزن نیلوفر بیاید پیش شما تنها نباشید، ما را امروز میبرند برای آرام کردن اوضاع نمیدانم کی میآیم.
زنگ زدم نیلوفر آمد. به خاطر دلشورهام باز ساعت ۴ و نیم تماس گرفتم با غلامرضا اما هر چه زنگ زدم برنمیداشت. به نیلوفر گفتم: برای شام قرمه سبزی میگذارم که غلامرضا خیلی دوست دارد. دلشوره رهایم نمیکرد. بلند شدم سر خودم را با کار، گرم کردم. غذا را آماده کردم، سبزی شستم و ... در این میان تا ساعت ۷ و نیم هر چه تماس میگرفتم غلامرضا جواب نمیداد.
موقع شام هم هر چه همسرم گفت نرفتم غذا بخورم. نمیتوانستم. اینکه پسرم جواب تلفن را نمیداد ناراحتم کرده بود. به نیلوفر پیام داده بود به مامان چیزی نگو! اما دارند ما را میبرند داخل شهر. نیلوفر هم خیلی نگران بود. رفت اتاق و چند دقیقه بعد آمد در حالی که دستش میلرزید. گفت: زهرا جون میگویند پای غلامرضا تیر خورده بردنش بیمارستان.
همسرم میگوید به من همان لحظه الهام شد او شهید شده. حتی داشتم میرفتم بیمارستان چشمم به عکسش افتاد و در دلم گفتم: نکند سرش تیر خورده باشد. البته آن لحظه به من چیزی نگفت. من هم میگفتم یا زهرا(س) تازه دامادم از بین نره! همگی راه افتادیم سمت بیمارستان. خیابانها بسیار شلوغ بود. رسیدیم بیمارستان و در راه هی میگفتم: خدایا مراقبش باش. همسرم تمام مدت ساکت بود. ورودی بیمارستان خون خشک شده بود. دنبال غلامرضا میگشتم. بین مریضها ندیدمش. رفتم یقه دوست صمیمیاش را گرفتم و گفتم: تو را به خدا بگو چه شده؟ تو که میدانستی او عروسیاش است، چرا گذاشی برود؟ میگفت: ناراحت نباشید چیزی نیست. گفتم: بگو به امام حسین(ع) قسم چیزی نیست؟ سرش را پایین انداخت، گفت: تو را به خدا ناراحت نباشید.
💠نمیدانم با چه حالی برگشتیم خانه
به دکترها گفتم جان بچههایتان بگویید چه شده؟ یکی از دکترها که سرش را پایین انداخت، زانوهایم سست شد. نتوانستم بایستم و افتادم. فقط گفتم: مادر شهادتت مبارک! اما نیلوفر داد میزد و باور نمیکرد، میگفت: نه غلامرضا اتاق عمل هست. خلاصه آرامش کردیم.
مستقیم رفتم سردخانه. همه وجودم میلرزید. در سردخانه را باز کردند. دیدم پسر جوانم آرام خوابیده بود. با یک تیر وسط پیشانیاش. ریشهایش کاملا خونی بود. نمیدانم با چه حالی برگشتیم خانه. وقتی آمدیم شوهرم با برادرم تماس گرفت و گفت: تالار را کنسل کنید و مزار غلامرضا را آماده کنید. اصلا نمیدانم آن لحظات چه شد.
ادامه دارد.... 🔻
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💠غلامرضا همانطور که میخواست به شهادت رسید
یکی از دوستانش لحظه شهادت را برایم تعریف کرد. گفت: ما ۴۰ نفر بودیم که همه را بردند برای آرام کردن شهر. تقسیم بندی شدیم. ما را بردند در پاساژی که خیابان تاناکورا بود. با فاصله یک متر یک متر ایستادیم تا اگر تیراندازی شد شهید کمتری بدهیم.
دوستش قسم خورد و گفت: غلامرضا را گذاشتیم آخرین نفر که کمتر در خطر باشد، اما یکی از اغتشاشگران شروع کرد به حالت دایره تیراندازی کرد. الهی دستش بشکند، تیری هم زده بود بین دو ابروی غلامرضا و سپس یک موتوری آمد و فرار کرد.
بعد برایم تعریف کرد: حاج خانم! دیروز غلامرضا در بین دو نماز گفت: یا حضرت زهرا(س) مادرم مرا بیمه شما کرده، دلم میخواهد وقتی شهید میشوم همه ریشم خونی شود. با شنیدن این حرفها گفتم: خدایا! راضی هستم به رضای تو. امانتی بود که داد و گرفت.
🥀شادی روح شهدا صلوات🕊🕊🕊
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 زیارت آل یس💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید مدافع امنیت، غلامرضا بامدی✨
زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
زیارت آل یس
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36779
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🕊﷽ 🥀﷽ 🥀﷽ 🕊
♥️بسم ربالشهدا و الصدیقین♥️
🕊💐سلام بر تربت پاک شهدا💐🕊
💌سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند💌
📌هشتمین چله "کانال معنوی
بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت "
💫شروع چله 1402/09/20
✨در این چله 100🌺صلوات، قرائت زیارت عاشورا و زیارت آل یس را 🎁 هدیه میکنیم به چهارده معصوم علیه السلام وشهدای گرانقدر🤲
🤍لیست شهدای والامقام🤍
🕊۱.شهید آیت الله دستغیب🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13458
🕊۲. شهید مرتضی عطایی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13526
🕊۳.شهید سید مرتضی حسینی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13599
🕊۴. شهید مجید رشیدی کوچی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13646
🕊۵. شهید سبز علی شمسی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13700
🕊۶. شهید ناصر ثابت اقلیدی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13753
🕊۷.شهید پاسدار حسین آقاخانلو🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13788
🕊۸. شهید سجاد خلیلی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13846
🕊۹. شهید کریم صدف زاده 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13879
🕊۱۰.شهید حاج مسعود عسگری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13936
🕊۱۱. شهید مدافع حرم مهدی ایمانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/13978
🕊۱۲. شهید اصغر شاکری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14041
🕊۱۳. شهید علی شفیعی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14088
🕊۱۴. شهید محمود اخلاقی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14146
🕊۱۵. شهید محمد رضا امینی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14198
🕊۱۶. شهید یحیی چاله چاله🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14244
🕊۱۷. شهیدان حسین اکبری وحسن اکبری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14297
🕊۱۸.شهید فریدون عباسی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14356
🕊۱۹.شهید عزیزمحمد انصاری اردلی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14422
🕊۲۰. شهید نبی الله پورعلی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14470
🕊۲۱. شهید مرتضی محمدی زواره 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14507
🕊۲۲. شهید غلامرضا سمایی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14575
🕊۲۳. شهید محمد رضایی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14635
🕊۲۴. شهید یوسف بردستانی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14692
🕊۲۵. شهید حاج علی لعلی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14758
🕊۲۶. شهید جوهر مرادی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14823
🕊۲۷. شهید پرویز صبوری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/14879
🕊۲۸. شهید غلامرضا بامدی🥀
🕊۲۹.شهیدکریم زنگنه بیغشی
🕊۳۰. شهید نادر مهدوی
🕊۳۱.شهید میرزا محمد تقی فراهانی
🕊۳۲. شهید امیر مقنی کرمانی
🕊۳۳.شهید محمد هداوند
🕊۳۴. شهید محمد رضا دشتی پور
🕊۳۵. شهید رسول باطنی
🕊۳۶.شهید محمد رضا دارویی
🕊۳۷.شهید محمد رضا شمس خباز
🕊۳۸ شهید میثم مدواری
🕊۳۹ شهید احسان حدائق
🕊۴۰ شهید عبدالغفور شیر دل
🎁کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
💌زنده نگه داشتن نام ویاد شهدا کمتر از شهادت نیست♥️
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
سه دقیقه در قیامت 34.mp3
34.78M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سی و چهارم
* بیتالمال را فقط در بودجه دولتی نبینیم
* عدم حساسیت نسبت به اپیدمی گناه
* رودربایستیهایی که ما را به جهنم میبرد
* مدیریت حسادت و حساسیت
* به فکر ابدیت خودمان باشیم
* شرح خطبه ۲۲۴ #نهج_البلاغه
* مدیریت مبتنی بر معاد
* امان از حیا نکردن از خدا
* راه کنترل غضب
* از خدا بخواهیم حقیقت را به ما بچشاند، حتی شده یک ثانیه
* تنزل عذاب جهنم در دنیا
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🥀 @BEIT_Al_SHOHADA
🥀 @Modafeane_harame_velayat
🛑 تمام عوامل دخیل در انفجار کرمان بازداشت شدند
💥۱۶ بمب قبل از مراسم کشف شد
دادستان کرمان:
🔹از چند ماه قبل از مراسم سالگرد حاج قاسم، کار امنیتی در ارتباط با تامین امنیت برگزاری این مراسم آغاز و دلیل قبل از مراسم کشفیاتی داشتیم که ۱۶ بمب در کرمان کشف شد.
🔹شب قبل از حادثه تروریستی تمام منطقه محدوده مراسم با وسایل الکترونیکی و سگهای مواد منفجره یاب رصد و بررسی شد و هیچ چیز کشف نشده است.
🔹ظرف ۲۴ ساعت تمام عوامل دخیل در این انفجار تروریستی دستگیر و بازداشت شدند.
🔹عصر حادثه، محل ساخت جلیقههای انفجاری در حاشیه شهر کشف شد که قرار بود در صبح روز بعد استفاده شود.
🔹تاکنون ۳۲ نفر در این پرونده از افرادی که پشتیبانی میکردند، دستگیر شدند و در حال بازجویی و مراحل مقدماتی بازجویی هستند.
🔹به این نتیجه نرسیدیم که بسته انفجاری در آن نقطه تعبیه شده بوده و در هر دو انفجار توسط عامل انتحاری بوده که به درک واصل شدهاند.
🔹نفری که انتحاری تخت دریاقلی بیگ را انجام داده بود شناسایی شده و دیگری نیز در حال شناسایی است.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔰 ۶۴ بمب قرار بود در سالگرد شهید سلیمانی منفجر شود
🔹رئیس سازمان قضائی نیروهای مسلح کرمان: خبرهایی از تهدیدات دشمن داشتیم و قبلاً تعداد ۱۶ بمب آماده انفجار در کرمان کشف شد که مخصوص گلزار شهدا و مرقد شهید سلیمانی ساخته شده بود.
🔹بالای ۶۴ بمب نیز در سراسر کشور کشف شد که قرار بود در مراسم شهید سلیمانی منفجر شود که عوامل آن دستگیر شدند.
🔹هر دو انفجار قبل از گیت بازرسی بوده و عوامل انتحاری قبل از گیت بازرسی انفجار را انجام دادند.
🔹عامل انتحاری تا جایی که گیت بازرسی وجود داشته جلو آمده و همان جا که راه برای او مسدود شده خود را منفجر میکند.
🔹اگر در این انفجار، بسته انفجاری تعبیه شده بود حتماً در زمین یک گودی ایجاد میکرد.
🔹چون این بسته از زمین ارتفاع داشته و به بدن فرد انتحاری متصل بوده است ترکشهای آن به اطراف پخش شده و زمین آسیبی ندیده است.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔻️️رهبر پیشین داعش خراسان: عوامل تاجیکستانی عملیات کرمان از پاکستان راهی ایران شدند
🔹عبدالرحیم مسلمدوست، رهبر پیشین داعش خراسان با انتشار پستی در X نوشت:
عوامل عملیات کرمان ۲۲ آذر و نزدیک به یک ماه قبل از طریق کشور پاکستان راهی ایران شده بودند.
🔹داعش در افغانستان و منطقه تنها حضور تبلیغاتی دارد و حضور فیزیکی اصلا ندارد.
🔹به شمول پاکستان و تاجیکستان، چند گروه استخباراتی دیگر، افراد مشخصی را مورد استفاده قرار میدهند و برای مقاصد خود اسم داعش را بر آن میگذارند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴هنگام خوردن خیـــار، ته تلخ آن را هم بخورید
✅طبع خیار سرد است اما ته تلخ خیار طبع گرم دارد و سبب تعدیل طبع خیار شده و به هضم غذا و سلامت قلب کمک میکند !
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
بیدمشک:
▫️ بیدمشک گیاهی است ملین و تقویت کننده قلب، اعصاب. این گیاه دارویی دستگاه گوارش را تقویت کرده و اشتها را افزایش می دهد.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
تقویت کننده مغزبامیه:
تحقیقات کاملی وجود دارد که خوردن بامیه را با کاهش ریسک آلزایمر و دیگر بیماری های عصبی مرتبط دانسته است. زمانی که شما به صورت مرتب این گیاه را مصرف کنید، آسیب هایی که به مغز وارد شده است را ترمیم می کند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
زالزالک:
زالزالک در درمان اختلالات روانی و بهبود سیستم عصبی مؤثر است و بهتر است که افراد مبتلا به اضطراب، استرس و افسردگی از این میوه در برنامه غذایی خود بهره ببرند. کاهش تنشها با تغییر در هورمونها ایجاد میشود بنابراین بهتر است که برای آرامش و خواب بهتر از این میوه در رژیم غذایی خود استفاده کنید.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
🔴 جایگاه آش و روغن سالم
✍ضربالمثلی که از گذشته به جایگاه آش و روغن سالم در بسته تغذیه ایرانیان اشاره دارد: «آشی بپزم که یک وجب روغن روش باشه»
🔹در گذشته، آش به قدری جایگاه مهمی داشت، که وقتی دربار شاه میخواست غذایی درست کند که شایسته مراسمات و تحفهای برای صاحبمنصبان باشد، آش را انتخاب میکرد.
🔹از طرفی در این ضربالمثل به روغن برای ریختن روی آش اشاره شده است که منظور از روغن، روغن حیوانی است که در گذشته برای طبخ غذا از آن استفاده میکردند، زیرا روغن حیوانی بسیار مفید و سریعالهضم بوده و بدلیل لطیف بودن با اکثر طبعها سازگار است.
🔹توصیه طب سنتی این است که در رژیمهای غذایی، ماهانه چندین بار از آشها استفاده کنید، چرا که آشها:
🔸 منابع خوبی برای تامین مواد مفید مورد نیاز بدن هستند.
🔸 بدلیل آبکی بودن موافق مزاج دستگاه گوارش هستند.
🔸و به طور معجزه آسایی بدن را پاکسازی میکنند.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔅
💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠🔅💠🔅
تره چه خواصی دارد؟
🌱خوردن "تره" برای کاهش عفونتها مفید است و فشارخون را پایین میآورد.
برای رفع ترش كردن غذا و سوءهاضمه، رفع چاقی و تسكین درد مفاصل و نقرس مفید است.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ماجرای اذان درخواستی حاج قاسم در سوریه
💥چه شد که امروز از مَأذَنههای شهر سُنی نشین حلب سوریه «أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولیُّ الله» پخش می شود؟
راوی: حجت الاسلام دیانی
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_هفدهم
_دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم...
وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم
ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ
_خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد
سرم هنوز تموم نشده بود
دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم
بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد
_دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم
آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم
دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ
_آقاے دکتر حالش چطوره؟
خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره
بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره؟
ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد
_بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت:
اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده؟ دکتر چے میگہ؟
نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم
از بیمارستاݧ مرخص شدم
یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم
نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم
اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم
_اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے
اما مـݧ نمیتونستم....
_ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت
همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد
یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم
یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ
او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد
_تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس
ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت
اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ
_اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ
بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم
تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد
خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم
با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت:
گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق
سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم
اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم...
✍ ادامه دارد ....
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا را بزنید تا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
#عاشقانه_دو_مدافع
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_هجدهم
_با همیـݧ افکار به خواب رفتم...
چند روزم با همیـݧ افکار گذشت
هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشوݧ بده اما خبرے نبود
_بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود
رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم
مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم
_بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود
_تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود.
اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم:
"خدا جوݧ منم اسماء
هنوز منو یادت هست؟ یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم
بگذریم...
حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه
نمیدونم تقصیر کیه؟ مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ یاشاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم..."
_خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ
نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ
کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم
همونطور خوابم برد...اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما
اسماء خانمہ؟
_بلہ اسمم اسماست
بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو
چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ
ارثیہ ے حضرت زهرا
شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست
مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم ک چند روزپیش تشیعش کردݧ
_خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم؟
مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے
چرا اما...
اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود ایـݧ چادر کمکت میکنہ
کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ مـݧ و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ...
باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم
بلند شدم وضو گرفتم کہ ونماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود
_نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتـݧ شدم
_بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ
اشک تو چشام جم شد
یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم
بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست
ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند....
✍ ادامه دارد ....
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا را بزنید تا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
#عاشقانه_دو_مدافع
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_نوزدهم
_همہ خوشحال بودݧ
ماماݧ کہ کلے نذرو نیاز کرده بود از فرداش رفت دنبال اداے نذراش هر روز خونموݧ پر بود از آدمایے کہ براے کمک بہ ماماݧ اومده بودݧ
ایـݧ شلوغے رو دوست نداشتم از طرفے هم خجالت میکشیدم پیششوݧ بشینم هنوز نمیتونستم خوب حرف بزنم لکنت داشتم
باورم نمیشد انقد ضعیف باشم
_بالاخره نذرو نیاز هاے ماماݧ تموم شد
ولے هنوز خواب مـݧ تعبیر نشده بود ینے هنوز چادرے نشده بودم نمیتونستم بہ ماماݧ بگم کہ میخوام چادرے بشم اگہ ازم میپرسید چرا چے باید میگفتم؟ نمیتونستم خوابمو براش تعریف کنم
_ماماݧ بزرگم از،مکہ اومده بود ماماݧ ازم خواست حالا کہ حالم بهتر شده باهاش برم خونشوݧ خیلے وقت بود از خونہ بیروݧ نرفتہ بودم با اصرار هاے ماماݧ قبول کردم
ماماݧ بزرگ وقتے منو دید کلے ذوق کردو بغلم کرد همیشہ منو از بقیہ نوه ها بیشتر دوست داشت میگفت اسماء براے مـݧ یہ چیز دیگست
دست منو گرفت و نشوند پیش خودش و برام از مکہ و جاهایے کہ رفتہ بود تعریف میکرد
مهمونا کہ رفتـݧ مامانبزرگ ساک هارو باز کرد تا سوغاتیا رو بده
_بچه ها از خوشحالے نمیدونستـݧ چیکار باید بکنن
سوغاتیارو یکے یکے داد تا رسید بہ مـݧ یہ روسرے لبنانے صورتے با یہ چادر لبنانے
انگار خوابم تعبیر شده بود
همہ با تعجب بہ سوغاتے مـݧ نگاه میکردݧ و از مامان بزرگ میپرسیدݧ کہ چرا براے اسماء چادر آوردے اسماء کہ چادرے نیست.
_ماماݧ بزرگ هم بهشوݧ با اخم نگاه کرد و گفت سرتوݧ بہ کار خودتوݧ باشہ(خیلے رک بود)
خودمم دلم میخواست بدونم دلیلشو ولے چیزے نپرسیدم
_رفتم اتاق روسرے و چادرو سر کردم یه نگاهی بہ آیینہ انداختم چقد عوض شده بودم ماماݧ اومد داخل اتاق تا منو دید شروع کرد بہ قربوݧ صدقہ رفتـݧ انقد شلوغ کرد همہ اومدݧ تو اتاق ماماݧ بزرگم اومد منو کلے بوس کرد و گفت:
برم براے نوه ے خوشگلم اسفند دود کنم چشم نخوره
منم در پاسخ بہ تعریف همہ لبخند میزدم
ماماݧ درحالے کہ اشک تو چشماش حلقہ زده بود گفت
کاش همیشہ چادر سر کنے
چیزے نگفتم
_اوݧ شب هموݧ خواب قبلیمو دیدم صبح کہ بیدار شدم دلم خواست از خوابم یہ تصویر بکشم....
مداد و کاغذ رو برداشتم چشمامو بستم فقط یہ مرد جووݧ کہ چهرش مشخص نیست میومد تو ذهنم تصمیم گرفتم همونو بکشم
(ایـݧ هموݧ نقاشے بود کہ توجہ سجادے رو روز خواستگارے جلب کرده بود)
_ماماݧ میخواست بره خرید ازم خواست باهاش برم منم براے ایـݧ کہ حال و هوام عوض بشہ قبول کردم و آماده شدم از در اتاق کہ میخواستم بیام بیروݧ یاد چادرم افتادم سرش کردم اردلاݧ و بابا وماماݧ وقتے منو دیدݧ باتعجب نگاهم میکردݧ
اردلاݧ اومد سمتم و چادرمو بوسید و گفت اسماء
آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش
_منم بوسش کردم وگفتم چشم.
بابا و ماماݧ همدیگرو نگاه کردݧ و لبخند زدݧ
اوݧ روز ماماݧ از خوشحالے هر چیزے رو کہ دوست داشتمو برام خرید
دیگہ کم کم شروع کردم بہ درس خوندݧ باید خودمو آماده میکردم براے کنکور کلے عقب بودم
مدرسہ نمیرفتم چوݧ بادیدݧ مینا یاد گذشتم می افتادم
_اوݧ روز ها خیلے دوست داشتم در مورد شهدا بدونم و تحقیق کنم با یکے از دوستام کہ خیلي تو این خطا بود صحبت کردم حتے خوابمم براش تعریف کردم اونم بهم چند تا کتاب داد و بهم گفت اتفاقا آخر هفتہ قراره دوباره شهید بیارݧ بیا بریم...
✍ ادامه دارد ....
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_بیستم
✍خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم.
کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود.
وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد.
یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره
پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن.
دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد.
و...
واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم
یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن.
هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا.
خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم.
بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و...
شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود.
پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن
پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود
رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
مادر جان ایـن عکس کیہ؟
لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد؟!
گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو؟!
گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم:
مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد.
بهش گفتم:
مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام
رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار
جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود...
✍ ادامه دارد ....
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا را بزنید تا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
#عاشقانه_دو_مدافع
24.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥✨وقتی در یک جمع نورانی یک عملیات تروریستی رخ میده، برای شهدا چه اتفاقی میفته!؟⚡️💥⚡️💥⚡️💥🔻
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج