eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
19.5هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
– قسمت5⃣ .... مطمئن بودم همین‌که پدرم دستی روی سرم بکشد، غصه‌ها و دلواپسی‌هایم تمام می‌شود. چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز می‌شد و آن یکی درش به باغی که ما به آن می‌گفتیم باغچه. باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آن‌جا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درخت‌ها جوانه زده بودند و برگ‌های کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری می‌درخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذت‌بخش بود. یک‌دفعه صدایی شنیدم انگار کسی از پشت درخت‌ها صدایم می‌کرد اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضح‌تر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درخت‌ها بود پرید توی باغچه تا خواستم حرکتی بکنم، سایه‌ای از روی دیوار دوید و آمد روبه‌رویم ایستاد. باورم نمی‌شد. صمد بود با شادی سلام داد. دستپاچه شدم چادرم را روی سرم جابه‌جا کردم سرم را پایین انداختم و بدون این‌که حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم دو پا داشت دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پله‌ها را دوتا‌یکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم. صمد کمی منتظر ایستاده بود وقتی دیده بود خبری از من نیست با اوقات تلخی یک‌راست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفته‌ام فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه‌ی خانه‌شان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم بی‌انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد تا مرا دید فرار کرد و رفت.» نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانه‌ی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم مهمان دارم، دست‌تنهام.» عصر رفتم خانه‌شان. داشت شام می‌پخت. رفتم کمکش. غافل از این‌که خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همین‌که اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج‌آقا بفهمند، هر دویمان را می‌کشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ‌کس نمی‌فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین آبیاری.» بعد از این‌که کمی خیالم راحت شد زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد جواب ندادم کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. .... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمی‌کنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه‌های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در،دست‌هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت با لبخندی گفت:«کجا؟! چرا از من فرار می‌کنی؟! بنشین باهات کار دارم.» سرم را پایین انداختم و نشستم او هم نشست؛ البته با فاصله‌ی خیلی زیاد از من. بعد هم یک‌ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این‌طور باشد. آن‌طور نباشد. گفت:«فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می‌خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دیدگفت: «شاید هم بمانم همین‌جا توی قایش.» از شغلش گفت که سیمان‌کار است و توی تهران بهتر می‌تواند کار کند همان‌طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی‌گفتم. صمد هم یک‌ریز حرف می‌زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو حرفی بزن تا دلم خوش شود.» چیزی برای گفتن نداشتم چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه‌رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی‌فایده است،خودش شروع کرد به سؤال کردن پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!» جواب ندادم. دست‌بردار نبود پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!» بالاخره به حرف آمدم؛اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.وقتی دید به این راحتی نمی‌تواند من را به حرف درآورد،او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانه‌ی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می‌کرد«تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»اما من زیر بار نرفتم،ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم صمد تنها مانده بود سر سفره هم پیش خدیجه نشستم. بعد از شام، ظرف‌ها را جمع کردم و به بهانه‌ی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه،از دستش فرار کردم. 🔰ادامه دارد...🔰 ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 .
– قسمت 6⃣ .... و به بهانه‌ی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم. صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی‌آید. اگر اوضاع این‌طوری پیش برود، ما نمی‌توانیم با هم زندگی کنیم.» خدیجه دلداری‌اش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی است. کمی که بگذرد، به تو علاقه‌مند می‌شود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.» صمد بعد از این‌که چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمی‌آید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل این‌که سرباز است. چند ماه دیگر که سربازی‌اش تمام شود، کاکلش درمی‌آید.» بعد پرسید: «مشکل دوم؟!» گفتم: «خیلی حرف می‌زند.» خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچاره‌اش می‌کنی؛ دیگر اجازه‌ی حرف زدن ندارد.» از حرف خدیجه خنده‌ام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیر‌وقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم. چند روز بعد، مادر صمد خبر داد می‌خواهد به خانه‌ی ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گره‌ی بقچه را باز کردم. چندتایی بلوز و دامن و پارچه‌ی لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون این‌که تشکر کنم، همان‌طور که بقچه را باز کرده بودم، لباس‌ها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم. مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم قشنگ است و خوشم اومده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشه‌ی اتاق نشستم. .... بُق کردم و گوشه‌ی اتاق نشستم. مادر صمد رفته بود و همه چیز را برای او تعریف کرده بود. چند روز بعد، صمد آمد. کلاه سرش گذاشته بود تا بی‌موی‌اش پیدا نباشد. یک ساک هم دستش بود. تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و ساک را داد دستم و گفت: «قابلی ندارد.» بدون این‌که حرفی بزنم، ساک را گرفتم و دویدم طرف یکی از اتاق‌های زیرزمین. دنبالم آمد و صدایم کرد. ایستادم. دم در اتاق کاغذی از جیبش درآورد و گفت: «قدم! تو را به خدا از من فرار نکن. ببین این برگه‌ی مرخصی‌ام است. به خاطر تو از پایگاه مرخصی گرفتم. آمده‌ام فقط تو را ببینم.» به کاغذ نگاه کردم؛ اما چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم، چیزی از آن سر در نیاوردم. انگار صمد هم فهمیده بود، گفت: «مرخصی‌ام است. یک روز بود، ببین یک را کرده‌ام دو. تا یک روز بیشتر بمانم و تو را ببینم. خدا کند کسی نفهمد. اگر بفهمند برگه‌ی مرخصی‌ام را دست‌کاری کرده‌ام، پدرم را درمی‌آورند.» می‌ترسیدم در این فاصله کسی بیاید و ببیند ما داریم با هم حرف می‌زنیم. چیزی نگفتم و رفتم توی اتاق. نمی‌دانم چرا نیامد تو. از همان جلوی در گفت: «پس لااقل تکلیف مرا مشخص کن. اگر دوستم نداری، بگو یک فکری به حال خودم بکنم.» باز هم جوابی برای گفتن نداشتم. آن اتاق دری داشت که به اتاقی دیگر باز می‌شد. رفتم آن یکی اتاق. صمد هم بدون خداحافظی رفت. ساک دستم بود. رفتم و گوشه‌ای نشستم و آن را باز کردم. چندتا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه‌اش خوشم آمد. نمی‌دانم چطور شد که یک‌دفعه دلم گرفت. لباس‌ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود. فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم‌کم داشتم نگرانش می‌شدم. به هیچ‌کس نمی‌توانستم راز دلم را بگویم. خجالت می‌کشیدم از مادرم بپرسم. بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرچشمه رفته بودم، از زن‌ها شنیدم پایگاه آماده‌باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی‌دهند. 🔰ادامه دارد....🔰 ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⛔️ورود دو عنصر به ایران 👈این دو داعشی بیکوف علاخیمخان ابراهیموویچ معروف به ابومنذر تبعه تاجیک و همسرش مریم همدم زاده با نام مستعار فاطمه کریمی می باشند ☎️ هوشیاری لازم وشناسایی و اطلاع رسانی به 113 و یا 114 ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 جان بولتون: ایران حتی بعد از ژنرال قاسم سلیمانی هم ضعیف نشد و اکنون قدرت منطقه‌ای است! جان بولتون، مشاور سابق امنیت ملی آمریکا: 🔸ژنرال قاسم سلیمانی بی‌نظیر بود؛ او فرزند آیت‌الله خامنه‌ای بود؛ جای او را توانستند پر کنند و اکنون قدرت منطقه‌ای ایران را در حال نمایش می‌بینید! ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
💢ترکیه صادرات 54 گروه کالایی به اسرائیل را لغو کرد 🔺آنکارا تصمیم گرفته تا صادرات برخی محصولات به اسرائیل را از امروز محدود کند،ین محدودیت‌ها تا زمانی‌که اسرائیل در غزه آتش‌بس فوری اعلام نکند و اجازه ورود کمک‌های کافی و بی‌وقفه به این منطقه را ندهند، پابرجا خواهد بود. 🔺کوهن وزیر امور خارجه اسرائیل در پاسخ به اقدامات ترکیه برای محدود کردن صادرات، از آمریکا خواسته که سرمایه گذاری در اقتصاد ترکیه را متوقف و تحریم هایی را علیه این کشور اعمال کند. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 کابوس حمله ایران بر سر رژیم صهیونیستی! منشه امیر، سردبیر رادیو اسرائیل: 🔸مردم اسرائیل از حمله ایران بسیار نگران هستند؛ هنوز بدترین‌ شرایط در انتظار ماست! مردم در هراسند! 🔸ایران بالاخره انتقام خواهد گرفت و اسرائیل روزهای بحرانی‌تری را در پیش دارد؛ مردم ناراضی هستند؛ اسرائیل از حمله ایران به نیروگاه‌ها و قطع سراسری برق در هراس است! ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔷هاآرتص: باید شکست را بپذیریم 🔹روزنامه صهیونیستی هاآرتص: نباید گفت ولی چاره‌ای نیست، ما کاملا شکست خورده‌ایم. 🔹اهداف جنگ محقق نمی‌شود، اسرا تحت فشار نظامی بازنمی‌گردند، امنیت بازنمی‌گردد و طرد و انزوای بین‌المللی از بین نمی‌رود. ما شکست خورده‌ایم و این واقعیت است. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔷یک منبع مطلع در نیروی هوافضای سپاه در واکنش به انسداد جی‌پی‌اس در شهرک های صهیونیست نشین گفت: ایران پیش از این به این موضوع چاره اندیشی کرده بود و تمامی موشک هایی که در ١٢سال گذشته ساخته شده‌اند از جی‌پی‌اس و در کل از هیچ یک از وسایل موقعیت یاب بین‌المللی استفاده نمی‌کند. ‌‌‌ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بزرگترین نیروگاه بیوگاز کشور در امروز در حال بهره‌برداری است 🔹‌وزیر نیرو در آیین بهره برداری از طرح‌های آب و فاضلاب استان تهران:️امروز ما شاهد بهره‌برداری ۱۷ هزار میلیارد تومان طرح هم در بخش آب هم در فاضلاب هستیم. 🔹‌بزرگترین نیروگاه بیوگاز کشور در حال بهره‌برداری هست. کل ظرفیت نیرگاه‌های زیست توده‌مان تا شروع دولت ۹ مگاوات بوده است امروز به ۲۱ مگاوات رسید و حدود ۱۸ مگاوات هم در حال اجرا داریم. 🔹‌این نیروگاه ۷/۲ مگاواتی از نظر محیط‌زیستی معادل سه هزارو ۶۰۰ هکتار فضای سبز گازهای آلاینده محیط و شهر را جمع‌آوری می‌کند. معادل ۲۴ میلیون مترمکعب گاز به ما انرژی برق می‌دهد. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat