eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
18.1هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16823204465218 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
 در سال 1335 در روستای صالح  آباد از توابع گیلانغرب دیده به جهان گشود. ایشان در سن 12 سالگی پدرش را از دست داد.   اما توانست با تلاش و زحمت فراوان معیشت خانواده اش را فراهم کند. او با شروع انقلاب اسلامی فعالیت های چشمگیری از جمله شرکت در تظاهرات ها و راهپیمایی ها از خود نشان داد. وی در سال 1357 ازدواج نمود که ثمره ی این ازدواج یک فرزند دختر است. شهید جاسمی بعد از پیروزی انقلاب اقدام به تشکیل گروهی به نام «جوانمرد» نمود که مسئولیت حفاظت از مرزهای انقلاب اسلامی را در منطقه بر عهده گرفتند، وی سپس به نفت شهر رفتند تا از چاه های نفت حفاظت کنند. او مدت هشت ماه در تنگ حاجیان در خدمت اسلام و انقلاب بود که سرانجام در بیست و هفتم مرداد ماه 1360 به خیل عظیم کاروان شهیدان پیوست. 🥀روحش شاد ویادش گرامی باد🥀 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام علی میرزا جاسم✨ 📀فایل صوتی زیارت عاشورا https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776 💿فايل صوتی حدیث شریف کساء با صداي علي فاني https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۲۱ و ۱۲۲ 🍃محمد وقتی باهم بیرون رفتیم نگاه حاجی و دایی رو دیدم و شرمگین سرم رو پایین انداختم. حاجی نگاهی به دخترش انداخت که با سر چیزی را تایید کرد و هر دونشستیم. 🔥_خب سوجان خانم داداش مارو به غلامی قبول کردی؟ بعد از مکث طولانی گفت: _هرچه پدر و دایی صلاح بدونن 🔥_حاج آقا شما چی میگید؟ ما اجازه داریم انگشتری دست سوجان خانم بکنیم؟ حاجی دونه های تسبیحی که تو دستش بود رو دونه دونه جلو میبرد و آروم زیر لب گفت: _خیر ان شاالله نازنین خوشحال رو کرد به من گفت: 🔥_مبارکه داداش الهی به پای هم پیر بشید بعد گلویی صاف کردو رو به حاجی گفت: _به نظرتون بهتر نیست یه صیغه‌ی‌ محرمیت بینشون خونده بشه تا این دوتا جوون بیشتر رو بهتر با هم آشنا بشن؟ خیلی داشت زیاده روی میکرد آروم صداش کردم _نازنیننن!!! این یعنی کوتاه بیا ؛ بس کن !!! ولی در کمال ناباوری حاجی گفت: _اگر قرار بر آشنایی هست بهتره یک محرمیتی باشه تا نگاهشون خطا نره من محرمیت رو میخونم ان شاالله که هر چه صلاح خداست. با هدایت نازنین نزدیک هم روی یک مبل نشستیم و حاج آقا قرآنی رو باز کرد و دست دخترش داد وگفت: _مدت محرمیت رو چهار ماه باشه. آقا محمد مهریه چی در نظر گرفتی؟؟ _هرچی شما و سوجان خانم طلب کنن به روی چشم حاجی نگاهی به سوجان میکنه... آروم با حیایی که در صداش بود گفت: _چهارده شاخه گل رز +آقا محمد شما موافقی؟ __بله حاجی با نام خدا و یک صلوات شروع به خوندن خطبه عقد کرد دقیقه ای بعد صدای کل نازنین بود که نشون میداد محرم و نزدیکترین به دختر حاجی بودم. انگشتری که خریده بودم رو نازنین به دستم دادو من نیز آروم و با احتیاط دستش کردم نگاه کشیده ای سمت انگشتر انداختم و از اینکه من الان در این موقعیت بودم خوشحال بودم. راهی خونه شدیم در دلم غوغایی بود ولی در ظاهر آروم بودم 🔥_خب چی گفت تو اتاق ؟ _هیچی 🔥_هیچی و شش ساعت طول کشید؟ _نه خب یعنی مهمش این بود که روجا دخترش نیست . اصلا قبلا ازدواج نکرده. روجا دختر خواهرش هست که بزرگش میکنه 🔥_جدی میگی؟ با تکون دادن سرم تایید کردم حرفم رو 🔥_اهان ؛ خب باشه حالا شمارش رو پیامک کردم برات سیو کن _برای چی؟؟؟ _برای ثبت خاطرات دوره ی نامزدی دیگه! نگاهم بهش باعث شد دیگه ادامه نده و با خنده حرفهایی که احتمالا میخواست به زبون بیاره رو ناتموم بگذاره امروز اولین روز متاهلی من بود ولی من جواب منفی قبل رو بارهاو بارها با خودم تکرار میکردم که امیدوار نشم حتی شمارش رو هم سیو نکردم چون به خودم اجازه نمیدادم به حریمش پا بگذارم وقتی اونقدر سریع جواب نه رو گفت پیامی از نازنین امد که حاوی این بود حالا بهونه ای ندارم و باید هرچه زودتر اطلاعاتی به دست بیارم گوشی رو گوشه‌ای انداختم و لعنتی نصیب خودش و تمام رفقاش کردم صدای پیامک دوباره ی گوشی من رو عصبی کرد به طرفش رفتم بعد از باز کردن متوجه شدم پیام از نازنین نیست از یک شماره بود باخوندن پیام لبخندی عمیق روی صورتم جان گرفت پیامی با محتوای ؛ 📲_سلام صبحتون بخیر سوجان هستم دیشب نازنین شماره شمارو بهم داد نهار منتظرتون هستیم. چند باری پشت سر هم پیام رو خوندم انگار قرار بود محتوای پیام تغییر کنه. سریع در جواب نوشتم: 📲_سلام صبح شما هم بخیر چشم خدمت میرسم 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۲۳ و ۱۲۴ یه جا خونده بودم ادم باید در لحظه زندگی کنه.... منم فعلا باید از این زندگی لذت ببرم فعلا که چیزی پنهانی در برابر خانواده‌ی حاجی نداشتم و این باعث دلگرمی من بود و فعلا به خاطر شنودها باید مراقب باشن و تظاهر کنن که من داماد این خانواده شدم و این برگ برنده ی من بود! نزدیکای ظهر بود کم کم آماده شدم. برای نازنین پیغام گذاشتم که دارم میرم خونه حاجی راه افتادم نمیدونستم دست خالی برم یا نه ؟ فکری به خاطرم رسید جلوی یه گل‌فروشی شیک ایستادم بهترین هدیه گل بود خانم ها گل دوست دارن یادمه مامانم هم عاشق گل بود و جانمازش همیشه بوی گل‌های یاس میداد کارتی از گل فروش گرفتم و روی آن شعری از حضرت مولانا نوشتم ‌؛ ‌{درویشی و عاشقی به هم سلطانیست... گنجست غم عشق ولی پنهانیست... ویران کردم بدست خود خانه دل... چون دانستم که گنج در ویرانیست...} از گل فروش خواستم کارت رو ته جعبه بگذاره و گل هارو توی جعبه بچینه و با یه روبان قرمز جعبه رو تزئین کنه کمی ان طرف تر عروسکی هم برای روجا خریدم و راهی شدم. به محض ورودم روجا به استقبالم امد _سلام عمو +سلام عموجون خوبی _ببین عمو برات چی خریده با ذوق کادوی عروسکش رو باز کرد و بعد از کلی تشکر بوسه ای روی صورتم نشوند _عمو من برم عروسکم رو نشون بابا بزرگ بدم؟ بوسه ای روی سرش نشاندم وگفتم: _برو عموجون به رفتن روجا نگاه میکردم که صدای آروم و دلنشین این روزهام از پشت سرم آمد. _سلام خوش امدید بفرمایید چرخیدم و نگاهم به نگاهش گره خورد چادرش نبود... ولی لباس بلند و باحجابی پوشیده بود مثل نازنین روسریش آزاد نبود بلکه جوری بسته بود که گردی صورتش رو وسط گل های روسری قشنگ به نمایش گذاشته بود. نگاهش ندوزدید بلکه لبخندی چاشنی صورتش کردو باز هم با لحنی که در خودش آرامش داشت اشاره ای کردو گفت: _بفرمایید آقامحمد من هنوز جواب سلامش رو ندادم بعد با این آقا محمد چه کنم کمی به خودم مسلط شدم و قدمی جلو رفتم کادو رو به طرفش گرفتم و با هر جون کندنی بود گفتم: _سلام سوجان خانم...بفرمایید... فکر کنم محرمیت این اجازه رو بهم میداد دیگه دختر حاجی صداش نکنم بله باید من هم مثل او به اسم صداش کنم هرچند که میدونم این رفتار فقط به اجبار و برای وجود شنودهایی هست که داخل خونه گذاشتند ولی من این فرصت رو داشتم که از وجودم برای داشتن چیزی به اسم عشق تلاش کنم. کادو رو گرفت... نگاهش کردم لبخندش متفاوت بود مثل تمام کارها و رفتارهاش که از نظر من بسیار ناب بود. روی اولین مبل تک نفره ای که دیدم نشستم. بعد از چند دقیقه حاجی امد و شروع کرد به صحبت کردن.... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۲۵ و ۱۲۶ حاجی جوری رفتار میکرد انگار چیزی نمیدونست.. جوری صمیمی با من حرف میزد که دلم میخواست ساعتها کنارش مردانه حرف بزنم.. حرف‌هاش بوی پدر نداشتم رو میداد .... از وضعیت کسب کار پرسید گفتم خداشکر ... اخه من تعمیر کار ماشین بودم.... در مورد کارام براشون کلی حرف زدم سوجان هم به جمع ما اضافه شد و پرسید: _چرا زن عمو و دختر عموتون رو برای خواستگاری دعوت نکردید؟ کمی گیج شدم ولی سریع گفتم: _دختر عموم تازه عمل قلب داشته برای همین با نازنین مزاحم خدمتتون رسیدم. احتمالا متوجه شدند که نباید دراین زمینه کنجکاوی کنند چون من برای گفتن تمام حقیقت با این شنودها معذور بودم. حاجی رو به سوجان گفت: _عیادت از بیمار واجب هست حتما یه سر به دختر عموی آقا محمد بزن بابا _چشم بابا من که آرزو داشتم سوجان همسر واقعی و حقیقی من باشه و من اون رو به خانوادم معرفی کنم پس سریع گفتم: _اگر وقتتون خالی باشه من در خدمتم با ناباوری گفت: _امروز کلا مرخصی هستم اگر شما مشکلی نداشته باشید میتونیم عصر بریم. من متعجب نگاهش میکردم و از اینکه مشتاق هست در دلم شوری بود. موقع نهار دایی و زن دایش هم به جمع ما اضافه شدند با رفتارشون من احساس امنیت و دلگرمی داشتم بعد نهار هم با زن عموم تماس گرفتم و موضوع رو سربسته بهشون گفتم. بهشون گفتم که عصری با نامزدم میخواهیم بیاییم عیادت زن عمو جوری خوشحال شد که برای لحظه ای دلم گرفت کاش مادرم هم بود.... حتما اونم از دیدن سوجان بیشتر از همه خوشحال میشد . داخل سالن نشسته بودم و با روجا که نقاشی میکشید سرگرم بودم دایی و حاجی هم باهم صحبت میکردند و از کارهای مسجد میگفتند نگاهم به در آشپزخانه خشک شد بس که انتظار کشیدم سوجان خانم از بعد نهار دیگه از آشپزخانه بیرون نیومده بود صدای حاجی باعث شد با ذوق نگاهم رو بالا بیارم _سوجان بابا ؛ کم کم اماده شو تا با آقا محمد برای عیادت برید تا به شب نخوردید مزاحمشون بشید _چشم بابا حاجی خواست تا روجا خونه بمونه و ما تنها بریم .به سمت خونه‌ی زن عمو راه افتادیم سکوتی داخل ماشین بود که دلم میخواست هر چه زودتر این سکوت شکسته بشه اینجا دیگه شنود نبود... چون دایی برای اطمینان وسایل و ماشین من رو چک کرده بود و حالا خیالم راحت بود برای صحبت پیش قدم شدم _سوجان خانم میشه صحبت کنیم؟ +بله بفرمایید _اون خونه ای که الان داریم میریم رو باید کمی براتون توضیح بدم. اگر بخوام بگم خونه ی عموم هست باید بگم خونه عذابم بود نگاهش سمتم چرخید... ولی بی اهمیت به روبه رو نگاه کردم و ادامه دادم: _بعد از فوت پدر و مادرم تنها کسی که داشتم عموم بود در خیالم که میتونه کمی جای پدر رو بگیره و حامی من باشه ولی در واقعیت ملکه‌ی عذاب من شد...عمو معتاد و مواد فروش ... بماند که من رو به چه کارهایی وادار میکرد و من به اجباری که آواره ی کوچه و خیابان نشوم انجام میدادم. الان هم فوت کرده چند سالی رو بدون عمو نفس میکشم.... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه تهمت می‌زدند! چگونه آبروی می‌بردند! چگونه تخریب می کردند ! به خیالشون به آبروی تو چوب حراج میزنن حال آنکه تو را خدا خرید بود ✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 💎 @Beit_al_Shohada 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat ✨أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج✨
🔴 جلیلی: ما امروز یک فرصت تاریخی پیش‌رو داریم. 🔴 مطالعۀ روند تحولات جهان و پیشرفت ایران نشان می‌دهد که در یک بزنگاه تاریخی هستیم. 🔴 یک جهان فرصت پیش‌روی ماست که می‌تواند ایران را جهش بدهد. عرصه عرصۀ تعارف و درنگ نیست. این فرصت‌ها باید به قدرت و پیشرفت و تعالی ملت تبدیل شود. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 جلیلی: ما امروز یک فرصت تاریخی پیش‌رو داریم. 🔴 مطالعۀ روند تحولات جهان و پیشرفت ایران نشان می‌دهد که در یک بزنگاه تاریخی هستیم. 🔴 یک جهان فرصت پیش‌روی ماست که می‌تواند ایران را جهش بدهد. عرصه عرصۀ تعارف و درنگ نیست. این فرصت‌ها باید به قدرت و پیشرفت و تعالی ملت تبدیل شود. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🚫جلیلی: با مطالعۀ شب امتحانی نمی‌شود در این بزنگاه تاریخی تصمیم درست گرفت. 🔴 در ۱۱ سال گذشته عمدۀ وقت من و همکارانم در دولت سایه بر شناخت مسائل کشور و راه‌حل آن‌ها متمرکز بوده است. 🔴 من درهای دفترم را به روی صدها متخصص و دانشمند باز کردم و ده‌ها کارگروه تخصصی برای رصد مشکلات کشور تشکیل دادم. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 جلیلی: با راهکارهای ما، فروش نفت به بیش از 1.5 میلیون بشکه در روز رسید. 🔴 از قبل از دولت رئیسی ادعا می‌شد که نمی‌توان نفت را فروخت؛ راهکارهای فروش نفت را به دولت وقت دادیم؛ این راه‌حل‌ها در دولت رئیسی جدی گرفته شد و فروش نفت ما به بیش از 1.5 میلیون بشکه در روز رسید. 🔴 من انضباط مالی را اولویت جدی دولت خودم قرار خواهم داد. در دولت سایه درباره فهرست اولویت های انضباط مالی کارکرده ایم و برنامه مشخص داریم. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴رئیس‌جمهور بعدی حتی یک روز هم فرصت تاخیر ندارد 🔴به اتکای سال‌ها بررسی و آمادگی از همان فردای انتخابات کار را با تصمیمات نقطه‌زن، راهبردی و اولویت‌دار شروع می‌کنیم نه با تصمیمات نمایشی. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🚫 سعید جلیلی: قصه چای دبش برای این بوجود آمد چون انضباط مالی گرفته نشد. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 جلیلی: برنامه‌های حساب‌شده‌ای تهیه کرده‌ایم که حاصل یک فرآیند روشمند و تجربی ۱۱ ساله است. 🔴دولتی که صدها اولویت‌ داشته باشد در حقیقت اولویتی ندارد. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 سعید جلیلی: معتقدم بیشتر از اینکه نگران تهدیدهای داخلی و خارجی باشیم باید نگران استفاده‌نکردن از ظرفیت‌ها و فرصت‌های کشور باشیم. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴سعید جلیلی: کسانی کشور را سال‌ها معطل سه چهار کشوری کردند که بیشترین خصومت را با ملت ایران داشتند. 🔴 در دنیا حدود 200 کشور وجود دارد، با بسیاری از کشورها می توان روابط بسیار خوب و اقتصادی داشت و روابط را توسعه داد ؛ آنها مسیری را رفتند که هیچ نتیجه ای نداشت. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴 سعید جلیلی: عقب‌ماندگی‌های چندصدساله را در چند سال جبران می‌کنیم. 🔴 ما به یک دولت نقش آفرین نیاز داریم تا برای تک تک مردم در مسیر پیشرفت کشور نقش تعریف کند. 🔴 اکنون یک جهان فرصت پیش روی ماست تا با جهادی بزرگ به ایران جهش بدهیم. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴سعید جلیلی: اجازه نخواهم داد نگاههای جزئی نگر در ساختار اجرایی و اداری کشوری مانعی برای تصمیمات راهبردی برای همکاری‌های پر سود کشور شود. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat