eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
19.2هزار ویدیو
207 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ ﷽ ✨ 💥دعای درآخرالزمان↯ دعای غریق↯ ✨ یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک✨ ═════ೋೋ═════ 💥 دعا برای و امام زمان(عج)↯ ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ، فَاِنَّك اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِيَّكَ. اَللّهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ، فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِف حُجَّتَكَ. اَللّهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَك، فَاِنَّكَ اِنُ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني ✨ ═════ೋೋ═════ 🌸 اَلسلامُ عَلے الحُسین    🌿       🌸وَعَلے علے بن الحُسین🌿            🌸 وَعَلے اُولاد الـحسین    🌿                  🌸وعَلے اَصحاب الحُسین 🌿 🌸 السلام علیڪ یا بقیة اللہ فے الارضہ 🤲 اللهم عجل لولیڪ الفرج بحق حضرت زینب سلام اللہ علیها🌿🌿🌿🌿🌿 ✨با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🎁 @Beit_al_Shohada 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat ✨أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج✨
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۷۷ و ۷۸ 🍃زینب خانم _زینب خانم من امروز خیلی خسته شدم میرم استراحت کنم اگر ایشون چیزی احتیاج داشتند بنده رو صدا کنید. _بله حاج آقا چشم بارفتن سوجان خانم و حاج آقا رو به تعمیرکار گفتم: _خوب حالا میخواید چکار کنید؟ 🔥_به تو ربطی نداره ...!!! تو برو اون پارچه که تو لوله چپوندی رو دربیار بعد هم برو مراقب باش کسی این طرفا نیاد 🍃راوی ؛ شخص سوم زینب خانم به دستهای مرد نگاهی کرد و متعجب با دو دستاش به صورتش زد!!!! _خدا مرگم بده... تو خونه ی مردم میخواید چه کار کنید!؟ اینا چیه آوردی؟ 🔥_تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن او موقع که پول میگرفتی زبان درازی نمیکردی اگر دوست داری بلای سر بچه‌هات نیاد!؟؟ برو کاری رو که گفتم انجام بده... زینب خانم درحالیکه خودش رو به خاطر کاری که کرده بود لعنت میکرد وارد آشپز خونه شد و شروع کرد به باز کردن لوله و تمیز کردن آشپزخونه بعد از چند دقیقه صدای آروم تعمیر کار اومد 🔥_ببینم طبقهٔ بالا (خونه دایی) کسی هست ؟ +واسه چی میپرسی ؟؟ مرد نگاه غضب آلودی به زینب کرد! +نه کسی نیست رفتن بیرون! 🔥_برو کلید بالارو بیار تا حاجی نیومده 🍃زینب خانم نیم ساعتی طول کشید ؛ تا بالاخره کار این مثلا تعمیرکار تموم شد طول این مدت دلم مثل سیر وسرکه میجوشید همش دعا دعا میکردم که حاجی نیاد و من رسوا نشم . خدا منو ببخشه.. ولی وقتی منو با جون بچه ها تهدید میکردند دیگه چاره ای نداشتم. بعد از رفتنش برای اینکه آروم تر بشم خودم رو با روجا سرگرم کردم. کم کم باید میرفتم و برای اینکه روجا تنها نباشه تقه ای به در اتاق حاج آقا زدم که بلافاصله در باز شد. از روی حاجی خجالت میکشیدم سرم رو پایین انداختم و بعد با صدای آرومی خداحافظی کردم و راهیه خونه ام شدم. 🍃حاج آقا _سلام دختر بابا ؛ آماده شو تا راهی مسجد بشیم. +بابایی چادرم بپوشم؟ _آره بابا بریم نماز و کمی با دخترم گشت بزنیم موافقی؟ +آخ جون بابایی با روجا راهی مسجد شدم. دیشب آقامحمد چند باری تاکید کرد اگر کاری هست بهش بگم امشب هم مسجد مراسمه و بعد هم پایان عزاداری و جمع کردن وسایل... از و این آقا محمد خیلی خوشم آومده بود بهتر بود بهش زنگ بزنم که اگر کاری نداشت و دوست داشت بیاد مسجد محله‌ تا کمک حال بچه‌ها باشه . 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۰۱ و ۱۰۲ صدای دختر حاجی آروم و ملایم آمد _بابا میشه کمک کنید حاج اکبر رو جابه جا کنید؟ _بله بابا امدم حاج اکبر تو اتاق دیگه ای بود و حاجی به طرف اتاق راه افتاد نگاه کنجکاوم دنبال حاجی بود که سر چرخوند و گفت: _پسرم یه کمک میکنی؟ _رو چشمم حاجی یه اتاق استریل شده بود باید لباس و دستکش و کفش مخصوص میپوشیدیم و وارد میشدیم چند نفری اونجا بودن که دختر حاجی کنار تختی ایستاده بود سمتش رفتیم کنار مردی ایستاده بود که با وجود ماسک باز هم به سختی نفس میکشید با دیدن ما خواست که ماسک رو برداره ولی دختر حاجی با ملایمت و خواهش نگذاشت حاجی نزدیکش شد و با بوسیدن پیشونیش گفت: _سلام فرمانده ی خودمون مخلصتیم رزمنده حال و احوالت چطوره ؟ صداش به سختی شنیده میشد خنده ی بی جونی کرد و گفت: _حالم رو از دختر خانمت بپرس ما فعلا در خدمت ایشون هستیم. حاجی رو به دخترش کردو نگاه سوالیش باعث شد سوجان خانم شروع به توضیح کند. _حالش به این بستگی داره که یه اتاق جدا داشته باشه و مدام چک بشه و ماسک هم جدا نکنه که فرمانده ی شما به هیچکدوم عمل نمیکنه...بابا برای همین یه فکری کردیم بهتره دور تا دور تختش رو پلاستیک بکشیم که هم جدا باشه هم از همرزم هاش دور نباشه حاجی سری به نشانه ی تایید تکون دادو ما به گفته ی دختر حاجی دور تا دور تختش رو پلاستیک هایی کشیدیم. گوشی حاجی که زنگ خورد حاجی رفت من هم منتظر ایستاده بودم که دست یخ شده‌ی حاج اکبر رو دستم نشست. سرم رو پایین بردم و گفتم: _جانم حاجی چیزی لازم دارید؟ صداش خیلی کم جون بود که سرم رو نزدیکش بردم و آرو گفت: _تاحالا ندیده بودمت از اقوام حاجی هستی؟ نگاهم سمت دختر حاجی رفت که داشت فشار حاج اکبر رو میگرفت _منم مثل شما اگر حاجی قابل بدونه دوستشون هستم. _قابل میدونه که الان اینجایی این حرفش چقدر دلگرم کننده بود با لبخندی که تمام ذوقم رو نشون میداد گفتم _خدارو شکر _آقا محمد میشه کمک کنید بالشت زیر سر حاج اکبر رو جابه جا کنم ؟ نگاهم سمت صدا بود و فقط قسمت اولش رو شنیدم برای همین گفتم: _چی؟ حرفش رو تکرار کرد بدون گفتن تیکه ی اولش با پوزخند به خودم تو دلم گفتم: محمد ناشکری کردی اسمت رو که این همه قشنگ صدا میکرد رو حذف کرد... آروم سر حاج اکبر رو بلند کردم و دختر حاجی بالشتش رو عوض کرد. کنار تختش شونه ای بود که دختر حاجی برداشت و خواست موهای بهم ریخته ش رو شونه کنه _میشه بدید من شونه کنم؟ _بله حتما با دادن شونه بهم بیرون رفت من هم بعد از شونه زدن موهای حاج اکبر و صاف کردن اطراف تختش خواستم برم که دستش باز روی دستم نشست و آروم ماسکش رو برداشت و بریده بریده تکرار کرد: _حاجی هر کسی رو به حریمش راه نمیده حتما خیلی و داشتی که الان اینجایی قدرخودت رو بدون آرزو میکنم و بشی پسرم... _حاج اکبر ..... الان نگفتم ماسک رو برندارید؟ دو دقیقه نیست رفتم! آقا محمد ماسکش رو بزنید! تو دلم گفتم: چشم سوجان خانم به روی چشمم ولی جرات به زبون اوردنش رو نداشتم پس فقط به همون چشم اکتفا کردم بوسه ای روی پیشونی حاج اکبر گذاشتم و ماسکش رو زدم و کنار گوشش گفتم: _خیلی مخلصیم حاجی 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .