🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄
🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده #توّاب
🍃قسمت ۲۱ و ۲۲
به محض رسیدنم به اتاق نازنین خودش رو بهم رسوند و هراسون پرسید:
🔥_محمد بگو ببینم بعد از رفتنم چی شد؟
_هیچی!
🔥_یعنی چی هیچی؟!
_یعنی کلی دروغ و داستان براشون تعریف کردم همه ی حرفایی که گفته بودی اونا هم کلی برات دل سوزوندند
🔥_بابا ایولا... بالاخره یه کار رو تمیز انجام دادی
نازنین شروع کرد به مسخره بازی و با لحن خاصی گفت:
🔥_حالا نگران نباش زیاد هم دروغ نگفتی داستان من کم از داستان بینوایان نداره الان که تعریف کنم قول میدی عاشقم نشی؟ از بس که من تو زندگیم رنج و سختی کشیدم چیزی ازم نمونده ببین چقدر پیر شدم!
بعد هم شروع کرد به خندیدن.
+خب داستان زنگیتو بگو به اطلاعاتم اضافه بشه
🔥_جالبه برات؟
+اوکی میخوای نگی نگو اجباری نیست
بیخیال شدم و رفتم سمت آشپزخونه ی سویت تا چیزی واسه خوردن پیدا کنم که صدای نازنین بلند شد.
🔥_من تو ۸سالگی مادرمو از دست دادم. عاشق مادرم بودم همه ی دخترا عاشق و #وابسته ی مادرشون هستند. وقتی مادرشون نیست ؛ نصف وجودشون نیست. یه #کمبود_عاطفی شدید دارند منم مثل همه.
مشتاق شدم برای شنیدن حرفای نازنین
پس بدون حرف خودم رو به اولین صندلی رسوندم و برای شنیدن بقیه ی حرفاش منتظر نگاش کردم...
🔥_با پدرم میونهی خوبی نداشتم و ندارم. وقتی نذاشت یک ماه از فوت مادرم بگذره به فکر ازدواج و خوشگذرونی خودش افتاد و اصلا فکر دل منو نکرد تازه اونم با دختری که فقط۲۳ سال داشت. اونم مردی که خودش باعث مرگ مادرم شد. هیچ زنی دلش نمیخاد بیخیال زندگی و بچه اش بشه و بمیره باید اینقدر فشار زندگی اذیتش کنه تا به فکر خودکشی بیوفته. مثلا پدرم اینقدر روح مادرم رو اذیت کرد که تاب این همه سختی رو نداشت یه شب کلی قرص خورد و ، واسه همیشه آروم خوابید. مرگ مادرم داغونم کرد. من احتیاج به #محبت داشتم من بغل مادرم رو میخواستم .
پدرم می تونست تا حدودی کمبود محبتی که با تمام وجودم طلب میکردم رو جبران کنه ولی #نکرد. #ازدواج_دوباره ی پدرمو نمی تونستم تحمل کنم. از اول مخالف بودم زنش هم میدونست او از من #کینه داشت من از او... این کینه ها وقتی بیشتر شد که بچه اش به دنیا اومد تحملش برای من خیلی سخت بود. هر روز درگیریم باهاش بیشتر میشد. یه شب که حال دلم ناکوک بود #حسودی تو وجودم شعله گرفته بود توی دعوایی که مثل همیشه بین من و پدرم شروع شده بود بدون هیچ فکری هرچی که تو ذهن و دلم بود سرشون آوار کردم. تحمل اون خونه و اون زنو اون بچه رو دیگه نداشتم.
🍃ادامه دارد....
🍃کپی با ذکر صلوات هدیه به شھید مجید بندری
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید.
#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید.
#توّاب