eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
16.6هزار ویدیو
206 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16823204465218 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ جلیلی در نگاه خواص 🔶️ از علی لاریجانی تا علیرضا زاکانی همگی جلیلی را فرد سالم و کارآمدی میدانند 🔷️ نظرات چهره های شاخص سیاسی و علمی درباره دکتر سعید جلیلی 🔴 این کلیپ خیلی مهمه پس با بازنشر اون کمک کنید افراد بیشتری اونو ببینن ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🕊﷽ 🥀﷽ 🥀﷽ 🕊 ♥️بسم‌‌ رب‌‌الشهدا‌‌ و‌ الصدیقین♥️ 🕊💐سلام بر تربت پاک شهدا💐🕊 💌سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند💌 📌یازدهمین چله کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت 💫شروع چله: 1403/03/03 ✨در این چله 313 🌺 صلوات هدیه به خانم نرجس خاتون ✨قرائت زیارت عاشورا و حدیث کسا را 🎁 هدیه میکنیم به چهارده معصوم علیه السلام وشهدای گرانقدر🤲 🤍♥️اسامی شهدای والامقام♥️🤍 🕊۱. شهید🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22400 🕊۲. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22521 🕊۳.🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22610 🕊۴. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22687 🕊۵. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22763 🕊۶. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22851 🕊۷.🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22919 🕊۸. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/22991 🕊۹. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23064 🕊۱۰.🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23132 🕊۱۱.🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23206 🕊۱۲.🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23329 🕊۱۳. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23408 🕊۱۴. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23495 🕊۱۵. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23576 🕊۱۶. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23652 🕊۱۷. 🥀 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23739 🕊۱۸. 💐 https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/23813 🕊۱۹.🥀 🕊۲۰. شهید منصور کاظمی 🕊۲۱. شهید علی میرزا جاسمی 🕊۲۲. شهید نادر جعفری 🕊۲۳. شهید علیرضا حاتمی 🕊۲۴.شهید خلیلی غلامی 🕊۲۵. شهید علی دنگاله 🕊۲۶. شهید محمد جعفر شکر پور 🕊۲۷. شهید حمیدرضا سیاهپوش 🕊۲۸. شهید امیر جمشیدی 🕊۲۹.شهید حسن محمد رحیمی ها 🕊۳۰. شهید صفدر تقوی خصال 🕊۳۱.شهید محسن مهردادی 🕊۳۲. شهید صادق صادق زاده 🕊۳۳.شهید عبدالمجید رحیمی 🕊۳۴. شهید حسین کیانی نیا 🕊۳۵. شهید بهمن بیگ زاده 🕊۳۶.شهید علیرضا کریمی 🕊۳۷.شهید یعقوبعلی داغی 🕊۳۸ شهید امیر علی حیدری 🕊۳۹ شهید ناصر رازی 🕊۴۰ شهید غلامرضا صادقیان 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین یازدهمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت 1403/03/21 💫 امروز "دوشنبه" متعلق است به امام حسن مجتبی(ع)🌺 وامام حسین (ع)🌺 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 📌 "نوزدهمین" روز از چله دور یازدهم با 313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫وحدیث کساء💫 متوسل میشویم به چـهـارده معصــوم (ع) و شهید امروز "شهید یاسین حیدری " 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌤صبحتون متبرک به نور شهدا🥀 🇮🇷شهید امروز : شهید یاسین حیدری 💐🕊🌺💐🕊🌺💐🕊🌺💐 نام: یاسین نام خانوادگی: حیدری نام پدر جهانبخش تاریخ ولادت: 1340/01/10 محل ولادت: زرنه تاریخ شهادت: 1366/12/23 محل شهادت: شاخ شمیران مزار: گلزار شهدای زادگاهش 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🌤زندگی نامه : شهید یاسین حیدری در سال 1340 در خانواده ای کم بضاعت در بخش زرنه ایوان به دنیا آمد. از کودکی نور ایمان در چهره اش می درخشید. وی با آنکه از نبوغ بالایی برخوردار بود تحصیلاتش را نیمه تمام گذاشت و برای تأمین زندگی خانواده جهت کار به تهران رفت. خوش خلقی و مهربانی دو صفت بارز و لاینفک از شخصیت انسانی وی بودند. او در سال 1359 جهت گذراندن خدمت وظیفه به خیل ارتشیان پیوست و دوران مقدس خدمت سربازی را در جبهه های نور علیه ظلمت سپری نمود. شهید حیدری از آنجایی که جبهه را دانشگاهی عظیم یافته و در آن درس ها آموخته بود بعد از اتمام خدمت نظام وظیفه در پی عشقی که به اسلام و قرآن داشت، دگر باره به خیل سپاهیان اسلام درآمد. او با قلبی آرام به استقبال شهادت رفت و هنگام ورود به عرض موعود وضو ساخت و عاشقانه در انتظار شهادت نشست و با باوری راسخ و عظمی استوار در ارتفاعات شاخ شمیران مردانه جنگید تا کوه ها را شاهد عزم سترگ خود قرار دهد و بدین سان در آخرین لحظه ی حیاتش در حالی که پیکر مطهرش غرق در خون بود رو به همسنگرانش کرد و مظلومانه گفت: «من به جز خونم چیزی نداشتم که تقدیم انقلاب کنم.» 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀فرازی از وصیت نامه 🥀: ای جوانان ! نکند در بستر ذلت بمیرید که حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید که علی (ع) در محراب عبادت شهید شد. مبادا در حال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد. در رسالت و آرمان های بلند حضرت امام خمینی (ره) بیشتر دقیق شوید، سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاصتان را همچنان حفظ کنید. اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند، آنقدر به جبهه می روم و می جنگم تا شهید بشوم. 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🕯✨313🌺صـــــلـوات _ 🤲زیارت عاشورا💫و حدیث کسا، به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید والامقام یاسین حیدری✨ 📀فایل صوتی زیارت عاشورا https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776 💿فايل صوتی حدیث شریف کساء با صداي علي فاني https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/9710 🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۰۹ و ۱۱۰ حالا که نشسته بودم و دختر حاجی منتظر حرفهای من بود قفل کرده بودم و هیچ جوره نمیدونستم باید از کجا شروع کنم. کمی دست دست کردم و بالاخره با حرف دختر حاجی مجبور شدم شروع کنم. _اگر حرفی هست بفرمایید من گوش میکنم ؛ و اگرنه که من برم پدر دلواپس میشن. ناچار سرم رو پایین انداختم و عرق پیشونیم رو پاک کردم و در دل توکلی به امام علی کردم و شروع کردم _اول اینکه نظرتون هر چی بود. لطفا واکنش نشون ندید که جلب توجه کنه . راستش برای خودم سخته گفتنش در این شرایط و در این مکان ولی چاره ای ندارم. راستش سوجان خانم من ؛... من میخواستم اگر شما اجازه بدید برای خواستگاری با خانواده مزاحمتون بشم. سکوتش باعث میشد بیشتر خجالت زده سر به پایین نگه دارم. _آقا محمد نظر من منفی هست. با شنیدن این حرفش یخ کردم حتی نخواست فکر کنه!! پس چی فکر کردی آقا محمد.... شما شخصیتی نیستی که بخواد برات وقت بگذاره و بهت فکر کنه! به حال خراب خودم پوزخندی زدم که بلند شد همراهش بلند شدم و بدون معطلی ادامه دادم: _ممنون که حتی قابل ندونستید ساعتی فکر کنید ولی حرف من تموم نشده.... میشه بنشینید؟ نشست و نشستم. _راستش من هم مثل شما خودم رو لایق این امر با شما نمیدونستم ولی حرف دل رو باید گفت منم خوشحالم که گفتم و شانسم رو صادقانه محک زدم حالا به بن بست خوردم هم به فال نیک میگیرم. اما ادامه ی حرفام کمی تلخ هست ولی به کمکتون نیاز دارم سکوت کرد و این یعنی بهتره ادامه بدم و سریع رفتم سر اصل مطلبو خودم رو راحت کنم. زیاد طول نکشید که همه چیز رو بهش گفتم.... خودم هم متعجب شده بودم که به این زودی و راحتی تونستم همه چیزو بگم ولی دلم آروم بود از گفتن این حرفها گفتم اینکه این یه گروه دنبال اطلاعات هستند و دایی سوژه هست. و من چه قصدی در مشهد داشتم گفتم اینکه شنود تو خونشون هست و من بی خبر بودم گفتم اینکه نازنین خواهر من نیست گفتم اینکه دختر عموی من مثل خواهرم هست و من از این دنیا فقط زن عمو و دختر عموم رو دارم و بس گفتم برای خرج عمل قلبش مجبور شدم از این دارو دسته پول بگیرم و جاش کلی سفته امضا کنم گفتم بهش خیلی وقته پشیمون شدم ولی راه برگشت ندارم و باید ادامه بدم گفتم دنبال اینم که پول جور کنم تا بتونم قرضشون رو بدم و خودم رو خلاص کنم گفتم بهش روجا رو که میبینم بهم آرامش میده در اخر هم گفتم بهش قرار هست طبق اون نقشه من بیام خواستگاریت ولی اخر بار از ته دلم گفتم: _من یه اعتراف سنگین کردم این کار رو فقط دل عاشق من میتونست انجام بده وگرنه میدونم عاقبت این کارا چیه سوجان خانم.... من اینجام بدون هیچ نقشه ای نشستم و ازتون کمک میخوام تا بدون آسیب بخیر بگذره تمام مدت بدون حرف به حرفام گوش کرد و بعد اینکه حرفم تموم شد بلند شد به محض بلند شدنش چشم هام رو بستم و به خیال خام خودم پوزخندری زدم که چقدر ساده دل بود که فکر می کردم به این راحتی توبه من رو پذیرفته است.... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۱۱ و ۱۱۲ 🍃محمد سنگینی نگاهش باعث شد سرمو به طرفش بچرخونم. که گفت: _من نمیدونم چه کمکی میتونم به شما بکنم ولی با دایی صحبت میکنم حتما راه حلی پیدا میکنه روزنه‌ی امیدی در دلم جان گرفت تاکید کردم که تو محیط خونه اصلا در این مورد حرف نزنن که شنود وصل کردن و همه چیز لو میره. با خداحافظی کردنش و رفتنش منم به طرف ماشین رفتم. بهتر دیدم نرسونمشون تا بتونه گفته هامو هضم کنه... و فکر کنه.... سرم رو روی فرمون گذاشتم به حسی که دورنم بود فکر کردم با اینکه در ثانیه اول جواب منفی داد و بعد از گفتن هر کلمه اخمش عمیق تر میشد ولی باز هم من امیدوار بودم. حس خوبی داشتم که دیگه هیچ مخفی کاری وجود نداشت خوب میدونستم از نظر نازنین و اطرافیانش چه کار وحشتناکی کردم و حتما باید تاوان پس بدم ولی مهم حال خوب الانم بود که بدون هیچ دل آشوبی قرار بود یک مسیر سخت و دشوار رو طی کنم. 🍃سوجان کلافه و سردرگم از حرفهای آقا محمد راهی خونه شدم نه پدر خونه بود و نه دایی الان که میدونستم خونه شنود داره حس خیلی بدی بهم دست میداد انگار که قبلا داشتم رو دیگه ندارم پیش روجا رفتم که آروم خوابیده بود کنارش دراز کشیدم و بعد از یه شیفت‌ کاری یه خواب می چسبید. با سرو صدایی که از حیاط می اومد بلند شدم ساعت رو نگاه کردم نزدیک ۳ عصر بود وای یعنی من اینقدر خوابیدم؟ از پنجره که به بیرون نگاه کردم روجا رو دیدم همراه بابا داشت بسته هایی رو درست میکرد پیششون رفتم و بعد از سلامی که دادم نگاه منتظرم رو به جعبه ها دوختم بابا مثل همیشه با همون خوشرویی گفت: _بابا واسه چند خانواده بسته ی کمکی تهیه کردیم داریم با روجا آمادشون میکنیم. حدود پنجاه تا کارتون بود که داخلشون مواد غذایی گذاشته بودند و آماده میکردند. منم بعد از کمک به بابا راهی خونه شدم تا یه لقمه بخورم با هم به مسجد بریم بهتر بود با پدر و دایی بیرون از خونه صحبت کنم بهترین گزینه هم مسجد محله بود الان هم نزدیک نماز هست بهتر بود برم مسجد و اونجا حرفهام رو بهشون بگم بعد از نماز مغرب کنار حوض مسجد منتظر ایستاده بودم که پدر و دایی همراه هم به سمتم امدن نگذاشتم روجا بیاد اون رو کنار زینب خانم گذاشتم تا راحت‌تر بتونم در مورد عمو محمد این روزهای دخترکم، حرف بزنم. _بریم بابا! +بابا میشه حرف بزنیم؟ من با شما و دایی حرف دارم ولی نمیتونم تو خونه صحبت کنیم. هر دو متعجب نگاهم میکردند _بابا مسجد خالی شده میشه بریم اونجا و حرف بزنیم؟ حالا نگاه بابا کمی نگران شد که نزدیکم شدم گفت: _سوجان چیزی شده؟... اتفاقی افتاده؟ لبخندی مصنوعی زدم و گفتم: _نه ؛ به قول خودتون خیر ان شاالله _ان شاالله وارد مسجد شدیم و در مسجد رو بستم کنارشون نشستم و شروع کردم به تکرار تمام حرفهایی که صبح شنیده بودم و از صبح با روح و روانم بازی میکرد همه رو گفتم و گفتم به جز قسمت خواستگاری که نمیخواستم فعلا در موردش صحبت کنم. نگاهم به چهره ی پدر و دایی رد وبدل میشد نمیتونستم از نگاهشون بفهمم حالشون مثل من داغونه یا نه... 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
🍄...به نام خدای تَوّاب و غَفّار...🍄 🍃رمان فانتزی، امنیتی و آموزنده 🍃قسمت ۱۱۳ و ۱۱۴ 🍃سوجان بابا آروم گفت: _این که اومد و خودش همه چیز رو گفته یعنی از کارش پشیمونه! تازه بابا سوجان خودت ام گفتی که گفته چاره نداشته و تهدیدش کردن. _ولی بابا یه مشکل دیگه هم هست. سرم رو پایین انداختم و آروم تر از قبل گفتم: _ازش خواستن بیاد خواستگاری من... دایی که تا حالا سکوت کرده بود با عصبانیت گفت: _چی!! بابا جا خورده بود و چند باری دست روی صورتش کشید و زیر لب ذکر"استغفرالله" رو زمزنه میکرد . _بابا حالا من نمیدوم چکار کنم! +سوجان دایی چند وقت پیش همینا روجا رو دزدن. تا همشون دستگیر نشن اصلا آرامش نداریم _دایی باید چکار کنیم ؟؟؟ من اصلا واسه خودم نگران نیستم فقط به فکر روجا ام اگر بلایی سر دخترم بیاد چه کار کنم؟ الان دیگه جون همه در خطره و اونا با دزدیدن روجا نشون دادن هر کاری از دستشون برمیاد دایی با خونسردی ادامه داد: _خدا بزرگه هیچی غلطی نمیتونن بکنن فقط سوجان تو آرامش خودت حفظ کن . احتمالا امروز یا فردا زنگ بزن خونه برای قرار خواستگاری! هیچ تغییری نباید تو رفتارت نشون بدی انگار هیچ اتفاقی نیفته! این دختره نازنین دخار باهوشیه پس خیلی مراقب باش. _چشم دایی +حاجی شماره محمد رو بده واسه همکاری بهش نیاز داریم نمیدونم چقدر میشه رو این پسر حساب باز کرد اما همین جور حاجی گفت این یه قدم مثبت هست ولی باید مطمئن بشیم چقدر درست میگه.... من در مورد محمد بیشتر تحقیق میکنم... سوجان بهتر همراه حاجی برید خونه اما قبلش حاجی شما یه زنگ بزن بهش بگو بیاد مسجد بگو برای پخش بسته های خیریه بهش نیاز داریم کاملا عادی رفتار کن. 🍃محمد از صبح حالی نداشتم اول صبح بد حالم گرفته شده بود الان هم که یه نیم ساعتی بود نازنین امده بود و یه ریز حرف میزد میدونستم احتمالا تحت مراقبت هستم برای همین خودم سریع به نازنین گفتم : _صبح رفتم و با دختر حاجی صحبت کردم اونم بعد از شنیدن حرفام بدون جواب رفت. نازنین هم کلی حرف زد که بلد نبودم و کارم رو درست انجام ندادم ولی من فقط نگاهش میکردم ذهنم آشفته تر از این حرفا بود که بخوام به چرت و پرت های او گوش کنم. گوشیم زنگ خورد و بعد از دیدن اسم حاجی رنگ از رخم پرید. دل تو دلم نبود ولی جرئت وصل تماس رو هم ندلشتم بالاخره با چشم وابرو شدن نازنین بود که تماس رو وصل کردم _سلام حاجی +سلام مومن حالت چطوره؟ خوب احوالی نمیپرسی؟ _شرمنده نیکنید حاجی من که همیشه مزاحمتون هستم +چه مزاحمتی! دلگرمی ما هم شما جوونا هستید. آقا محمد وقت داری یه امشب رو بیای کمک بچه های هیئت ؛ برای پخش بسته های کمکی نیاز به نیرو داشتیم گفتیم بهتره خودم بهت زنگ بزنم. _روچشمم حاجی الان راه می افتم یاعلی خدانگهدار بعد قطع گوشی سریع راه افتادم تا به مسجد بدم مثل اینکه دخترش چیزی بهش نگفته بود 🔥_چی شد؟ _هیچی گفت بیام مسجد کمک بچه های هیئت 🔥_خب خوبه برو یه کم استعداد نشون بده خودت رو تو دل این حاجی مهربون جا کن _باشه بیا برو تا منم زودتر برم بعد رفتن نازنین به طرف مسجد راهی شدم.. 🍃ادامه دارد.... 🍃کپی با ذکر صلوات‌ هدیه به شھید مجید بندری ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🆔https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615 🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش🔺🔻 قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید. .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر انجام دادی و چی بوده؟ 🔻 یک بار در یک جلسه ای بودیم که یکی از حضرات حاضر در جلسه، ادعاهای زیادی از توانمندیهاش و هنرهاش میکرد... حدود یک ساعتی هم بافت و بافت و بافت... جلسه که تموم و این بنده خدا رفت... مسئول اون مجموعه به من گفت صبر کن باهات کار دارم... وقتی همه رفتن گفت رضوی این بنده خدا رو میشناسی؟ گفتم آره، کاملا بهش اشراف دارم... گفت یکی از اساتید من در این مواقع که یکی خیلی ادعای منم منم میکرد، یک کلیدواژه ضرب المثل گونه ای به کار میبرد و میگفت: "دنبه ات کو؟!!!!" یعنی از این همه هنر و تخصص و ایده، چقدر کار عملیاتی انجام دادی و نتایجش چی بوده و کجاها رو آباد کردی و... حالا بهم بگو این بنده خدا چقدر دنبه داره؟😅 گفتم: هیچی... 🔹 خلاصه، فصل انتخابات، فصل منم منم کردن کاندیداهاست، فصل وعده های بزرگه، فصل به زبان آوردن آرمانها و آرزوهاست... برای رسیدن به کاندیدای ببینیم چقدر دنبه اش چقدره؟! 🔹 در سالهای نه چندان دور هم یکی شد ارباب وعده ها و خلق الله بدون در نظر گرفتن فقدانِ دنبه بهش اعتماد کردن و انتخابش کردن... اما بعدش صبح های جمعه لب میگزیدن و افسوس میخوردن که چرا به جای اینکه به دنبه اش نگاه کنن به وعده هایش دلخوش کردن... 👈 از یک سوراخ دوبار گزیده نشیم، صلوات ✍️ سید احمد رضوی ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🆔 http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 🇮🇷مجموعه کانالهای مدافعان حرم ولایت