✍️ معین ؛
سید الشهدا قبول کرد قاسم به آرزوش میرسید ..
قاسم دلش تنگِ باباش حسن بود..💔
✍️ معین ؛
آه .. که چه کشیدید شما اهلبیت ..😭
کلاه خود و زره به اندازه قاسم نبود 😭
✍️ معین ؛
با دست خودش دلبندش رو به قربانگاه میفرسته
مادرش پیراهنش رو محکم بست ..
شمشیر به دستش داد ..
برو قاسمم ..
برو فدای امامت شو 😭
✍️ معین ؛
مادرش پیراهنش رو محکم بست .. شمشیر به دستش داد .. برو قاسمم .. برو فدای امامت شو 😭
برو دردت به جونم ..
مادر برات بمیره قاسمم 💔
✍️ معین ؛
برو دردت به جونم .. مادر برات بمیره قاسمم 💔
نترسی ها !
محکم باش ..
سلام منو به بابات حسن برسون 💔