✍️ معین ؛
دلتون برای نهجالبلاغه تنگ نشده ؟! دوست ندارین مثلا امشب حکمت ۱۷ رو بذاریم و دوباره شروع کنیم ؟!
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Moein_Ch/13543
بلهههه اقا سید هرچند فقط چندتای اول رو گوش دادم
____
- @Moein_Ch | میراث پدر -InShot_۲۰۲۵۱۰۰۲_۲۰۴۱۴۵۲۱۲_۰۲۱۰۲۰۲۵.mp3
زمان:
حجم:
5.4M
«قرار معینیها ، نهجالبلاغهخوانی»
🌱 #میراث_پدر «۱۷»
« اسلامِ زنده❗️ »
" وَ سُئِلَ عليهالسلام عَنْ قَوْلِ اَلرَّسُولِ صلىاللهعليهوآلهوسلم غَيِّرُوا اَلشَّيْبَ وَ لاَ تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ فَقَالَ عليهالسلام "
[ از امام پرسيدند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود : موها را رنگ كنيد، و خود را شبيه يهود نسازيد يعنى چه؟ فرمود .. ]
" إِنَّمَا قَالَ صلىاللهعليهوآلهوسلم ذَلِكَ وَ اَلدِّينُ قُلٌّ فَأَمَّا اَلْآنَ وَ قَدِ اِتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اِخْتَارَ"
[ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين سخن را در روزگارى فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، امّا امروز كه اسلام گسترش يافته، و نظام اسلامى استوار شده، هر كس آنچه را دوست دارد انجام دهد ]
🔹اهمیتکارتوهمیشهیکینیست ..
🔸معنایخیلیچیزاعوضشده !
🔹کاریکهمیکنیضریبپیداکرده❌️
روزهای فرد ،
پایدرسنهجالبلاغهایم.. ✨️
📖 #نهجالبلاغه_خوانی :
🌿 #حکمت_17
- @Moein_Ch | معین -🔈
✍️ معین ؛
«قرار معینیها ، نهجالبلاغهخوانی» 🌱 #میراث_پدر «۱۷» « اسلامِ زنده❗️ » " وَ سُئِلَ عليهالسلام
دو تا دیگه هم ضبط کردم و دست
ادیتوره ..
ما تلاشمون رو میکنیم ؛
انشاءالله که شما هم از میراث پدر
استفاده کنین و زندگیتون نورانی بشه ✨️
باید ناز قلمــ را خریدار شوم تا بعد این فراق کمـے برایم برقصد ...
و من که سرمایهای ندارم ، خودت خریدارش شو ..
قلمــ که فهمید خریدارش تویی ، به ذوق آمد ، به رقص آمد .. !
نمیدانم ! شاید هم این اشکهای اوست که به روی کاغذ میریزد ..
به گمانم دل او هم برایت تنگ شده بود ،
بغضش شکست ..
و یا شاید برای دلبرے از تو مستانه میرقصد ...
شرم بر من !
شرم بر من که قلمــ را به این حال و روز انداختم ..
سبب این دوری چه کسی است جز "من" ؟!
خودم را ، قلمــ را ، دلم را محروم کردم !
محکومم ! محکوم ..
نکند میخواهی بگویی شما هم دلتنگ بودی ؟!
دل تنگِ من ؟! منِ بیمعرفت ؟!
وای بر من !
وای بر من که تو را غصه دادم .. !
به معینت که اعتباری نیست ؛
بهاعتبار خودت ای معینِ معین ،
دوباره آمدهام که "معین" باشم ..
✍️ #معین
دلتنگ ، تویی ؛ ما ؟! فقط ادعا ..
- @Moein_Ch | معین -
✍️ معین ؛
«قرار معینیها ، نهجالبلاغهخوانی» 🌱 #میراث_پدر «۱۷» « اسلامِ زنده❗️ » " وَ سُئِلَ عليهالسلام
📪 پیام جدید
سلام استفاده از صوت های نهج البلاغتون برای تبلیغ مشکلی نداره؟
___
✍️ معین ؛
📪 پیام جدید سلام استفاده از صوت های نهج البلاغتون برای تبلیغ مشکلی نداره؟ ___
سلام و نور ✨️
متوجه منظورتون نشدم ؛
اما استفاده از صوتهای نهجالبلاغه
برای هرکاری هیچ مشکلی نداره ..
ثوابش رو با هرکس که منتشر کنه
شریک میشم ..
۲/۱
بین راه بنزین تموم کردم ؛
سر چهارراه بودم و مزاحم راه مردم ؛
چارهای نداشتم جز اینکه از بقیه بخوام
ماشین رو هُل بدن ..
دو سه تا موتوری منتظر بودن چراغ سبز
بشه که حرکت کنن ، رفتم و ازشون خواستم
تا کمکم کنن .. ( *ملبس هم بودم )
بندگان خدا پیاده شدن و کمک کردن ..
تا اینجای کار ، میگیم از روی رودربایستی
بوده یا دلشون سوخته یا هرچی ..
ماشین رو که پارک کردم ، پیاده شدم که
تشکر کنم ، یکیشون گفت حاجی همینجا
صبر کن میرم برات بنزین میگیرم میارم .. !
{ - یک کلاه مشکی بافتنی داشت که زیاد تمیز نبود ، از لباسهای نهچندان تمیزش
و دستهایی که به زمختیِ دستهای
یک پدرِ خستهٔ پرکار بود ..
معلوم بود روز و شب با همون موتور
کار میکنه و نون حلال درمیاره .. }
تشکر کردم ، گفتم حاجی پیاده میرم
اصلا نمیذارم زحمت بکشی ..
- نه اصلا ، چهارلیتری بهم بده تا برم
برات بنزین بگیرم بیارم ..
منم که حس کردم چارهای نیست قبول کردم ؛ کارت سوخت و کارت بانکیام رو
که خواستم بهش بدم قبول نمیکرد !
با کلی اصرار قبول کرد کارت سوختم رو بگیره اما باز کارت بانکی رو نمیگرفت .. !
بهانهاش هم این بود که رمزشون رو یادم میره .. !
منم گفتم عیب نداره ، بهتون پیامک میدم که فراموشتون نشه ..
در کنار این صحبتها ، یه جوونی داشت
نگاهمون میکرد ؛ انگار که منتظر باشه ببینه چی میشه ..
موتور سوار بود ، اما معلوم بود به خودش
میرسه .. ؛ هنذفری بیسیم توی گوش
و ریش و موی خوشگل و دندونای سفید و ...
یهو پرید وسط حرفمون :
- خب من خودم میبرمتون ..
اون پدر دلسوز هم که دید کار من حل میشه قبول کرد ؛
- @Moein_Ch | معین -
✍️ معین ؛
۲/۱ بین راه بنزین تموم کردم ؛ سر چهارراه بودم و مزاحم راه مردم ؛ چارهای نداشتم جز اینکه از بقیه بخو
۲/۲
منم احساس کردم با قبول پیشنهاد این
جوون دارم از دست لطف اون مرد فرار میکنم ، قبول کردم ..
تا پمپ بنزین رفتیم و بنزین رو گرفتیم ؛
هرچی اصرار کردم که برو خودم میرم ،
قبول نکرد ..
برگشتیم جای ماشین ، خودش ازم چاقو
گرفت و قیف برای ریختن بنزین درست کرد ..
گفت حالا برو استارت بزن ..
گفتم داداش انصافا دیگه راحت باش ..
گفت من تا شما رو راه نندازم نمیرم ..
یه جملهای گفت ، که همهٔ اینا رو گفتم
تا به اینجاش برسم ، گفت :
" اگه یه درصد اون دنیا مولا علی جلومو
بگیره بگه چرا کار این بنده خدا رو راه ننداختی من چی بگم ؟! "
بعدم یه خندهای کرد و با لهجهٔ مشدی گفت " مو خیلی علیایُم .. "
ازم خواست براش دعا کنم تا مشکلش حل بشه ..
ایکاش همیشه بهش فکر کنم :
اگه یه درصد مولا جلومو بگیره چی .. ؟!
#لباس_پیغمبر .. 👳🏻♂️
- @Moein_Ch | معین -
✍️ معین ؛
۲/۲ منم احساس کردم با قبول پیشنهاد این جوون دارم از دست لطف اون مرد فرار میکنم ، قبول کردم .. تا پ
📪 پیام جدید
https://eitaa.com/Moein_Ch/13554
بح، چه درس بزرگی بهمون دادها..موقع اذانه دلی براش دعا میکنم به حق مولا علی مشکلش حل بشه و عاقبت بخیر بشه، چقدر صفای درون یه آدم میتونه انقدر خوب باشه..خدا حفظش کنه
___