eitaa logo
معین 🇵🇸
661 دنبال‌کننده
340 عکس
58 ویدیو
21 فایل
﷽ 👳🏻💍 ✍️ گاهی دل دست به قلم می‌شود و بـه روے کاغذ خوش‌رقصے می‌کند : #معین _ معین ؟! : یارے کنندهــ. •| امید است معینِ معینِ جهانیان باشیم . . . https://daigo.ir/secret/SeyedMoein حرفامون : @Mosahebat_Shagerdha «صرفا جهت آرشیوِ سیاهی‌های کاغذ...»
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 رسمی و فوری : «شاگرد استاد🌿» برگشت . . .❗
_ اعـتـراف می‌کـنـم از دلِ سـنـگِ خـودم ، توقع نداشتم به این زودی تنگ بشه . . . 💔
هنگامی کـه بـه دویدن بـه سوے تـو فکر می‌کنم ، جـز تو را نمی‌بینم ، خستگے معنایے ندارد و آرامش فقط در آغـوش تو یافت می‌شود . . . امّا وقتی پردهٔ خیال کنار می‌رود ، با «من» روبه‌رو می‌شوم ؛ دست و پاے زنجیر شدهٔ دلـم را می‌بینم ، چشمانم کـه هـمـه چیز را می‌بیند الّا تو ، گویے خستگیِ من تنها برای تو معنا می‌گیرد ! و آغـوش تو تـنـهـا تخیّلے شیرین و تمنّایے بـر لـب شده است . . . فلك ، نـالـان از ادعای مـن و مـن ، مفتون از ادعای خویش ! از بلندپروازی عـقـاب دم می‌زنم ، اما بـه اندازهٔ جوجه مرغی پَر نمی‌زنم . . . مثل طـاووس ، زیبایے پر و بال زمین‌گیرم کرده ، بـه جاے پرواز ، نگاه می‌کنم . . . در تئاتر رؤیاها فقط نقشِ «معین» را بازی می‌کنم ؛ فریفتهٔ نقابے شده‌ام که دیگران بر مـن نهاده‌اند ، در نـقـش خود فرو رفته‌ام ، دروغِ خود را باور کرده‌ام ، پاے راه رفتن ندارم و توهم پرواز زده‌ام . . . اما باز چشمانم را می‌بندم ، بـه روے پردهٔ خیال هـمـه چیز زیباتر است ، آنجا ، هـمـه چیز تویے . . . _ تـخیّـل مےکنمـ آغـوش گـرمـت را چـه شـیـریـن است . . . « پردهٔ خیال » نوشته‌ای که تقریباً فقط خودم می‌فهممش . . . ۲۴ شهریور ۱۴۰۲
رفقا ! چند تا مریض بدحال داریم ، هم مادربزرگ بنده و هم مادربزرگ رفیق عزیزم ابووصال توی بیمارستان بستری هستن و حال خوبی ندارن . . . یکی دیگه از رفقای عزیزم هم خودش بیمارستان بستریه ؛ خیلی‌ها هم مخصوص التماس دعا داشتن لطف کنید ضمن حمد شفا ، از دعای ویژه و مخصوص فراموش نکنید خدا خیرتون بده
بسم الله الرحمن الرحیم سلـامــ بـر درخشنده‌ترین خـورشـیـد ؛ در سرمـاے جان‌سوز ایـن دنیاے یخبندان، آغـوش شـمـا خـانـه‌ای گـرم و نـگـاهـتـان سـایـه‌ای پرنور است. آتـش حبّ شـمـا دلـم را گـرم و عشق شما سـرمـایـه‌ای است کـه بی‌نیازم مـی‌کـنـد. دستان خالی‌ام را بـا چنگ زدن بر نخ چادر مـادرتـان پـر کرده‌ام. مِنّتی که بر من ‌نهادید آنقدر سنگین است کـه همیشه سـربـه‌زیـرِ درگـاهـتـان هستم. بـه نـام شـیـعـه مفتخر و از مـرام شـیـعـه شـرمـنـده‌ام؛ امروز آمده‌ام بیش از پیش خودم را به شما بسپارم؛ دلم را، جانم را، روحم را وقف سرداریِ عزیزِ مادرتان کنم و ایـن جـز بـه عنایت شـمـا ممکن نیست. همه چیزم را از شما دارم و می‌خواهم به شما برگردم؛ بپذیرید این فرزند ناخلف را... «بازگشت» ولادت مادرم زهرا سلام‌الله‌علیها ۲۳ دی ۱۴۰۱
همیشه از خوندن و شنیدن نظرات بقیه درمورد نـوشـتـه‌هـام خـوشـحـال مـیـشـم ؛ درجـریانید دیـگـه ؟! https://daigo.ir/pm/SeyedMoein
از تک‌تک بزرگوارانے کـه لـطـف کردن و بـا بی‌تفاوت نبودن و فعال بودن‌شون به ما انرژی دادن و محبت کردن جداً ممنونم ✨ ( از اون دسته از بزرگوارنے هـم کـه متن‌ها رو بی‌ریا و بدون اینکه بنده متوجه بشم ، به چشم و گوش بقیه می‌رسونند خیلی ویژه‌تر ممنون و متشکرم . . . ، خوشحالم می‌کنید )
« تمام شد! » متنے که خداروشکر توفیق شد و امروز نوشتم ، مربوط به همین دو ماهیه که اومد و رفت . . . خودم این متن رو واقعا دوست دارم و علاوه بر علاقه ، به نظرم محتوای قابل توجهی داره و مـیـشـه چـیـزی ازش یـاد گرفت . + نسبتاً مـتـن خـیـلـی طـولـانے شـده ؛ اما لطف کنید با احساس تا آخر بخونید ! خواهشے که دارم اینه کـه کلمات آبـی که حاوی لینک یک پیام دیگه‌است رو حتما نگاه کنید و بـعـد از خوندن مـتـن حتماً باهام حرف بزنید . . . https://daigo.ir/pm/SeyedMoein و لـطـف کنید (مـخـصـوصـاً ادمـیـن‌هـای بزرگوار و کانال‌دارها) بعد از خوندن متن اگر لـذت بردید و بـه نظرتون مفید اومد حتماً منتشرش کنید ✨ من معمولاً با کپے کردن مشکلی ندارم امـا ایـن مـتـن بدون اتصال بـه مـعـیـن مـقـدار زیـادی از مـعـنـای خـودش رو از دست میده . . . از همراهی تک‌تک‌تون ممنونم ؛
تـمـام شـد ! بـه همین زودی گذشت . . . همان شب و روزهایے گـذشـت کـه مـنـتـظـرش بـودیـم ، گـذشـتــــ . . . شـب اول بـا فریـــاد مسلم گذشت ، شـب دوم با تمناے مدارا ، شـب سوم با أُمّ أبیهایے دیگر ، شـب چهارم اما غلط گفتم ، چون جُوْن نه ، روسفید بود ، روسیاهم من ؛ شـب پنجم از نوجوانے آموختم ، دستمـ خالے هم اگر باشد ، دستانمـ هست . . . پاے امام می‌ایستم ، تا آن دم آخر ؛ شـب ششم نفهمیدیم حسین می‌گوییم یا حسن ، کربلاییم یا مدینه ؟ اما فهمیدیم ، سلطان کربلا حسن است . ‌. . شـب هفتم با لـالـایے ربآب باریدیم ، شـب هشتم غم عـ‌لےاکـ‌بـ‌رهـای حسین ، مـا را هم پیر کرد . . . تـاسـوعا شد و درس وفا و ادب گرفتیم ، با نواے حـسـین حـسـین مادری بی‌قرار شدیم . . . شـب دهم دست به دامان خورشید شدیم تا شاید دلش به رحم آید و طـلـوع نکند ؛ اما عـاشـورا شد و غمِ دلِ امام زمان بر دل ما نشست ، عـاشـورا گذشت ، امـا نـه بـه آسانے . . . داغ زینب را نمی‌فهمیدیم ، امان از دل زینب . . ‌. از داغے گفتیم که با هربار دیدن آب تازه میشد ، گذشت . . . قصهٔ سه‌سالهٔ ارباب هم به سـ‌ر رسید و از جاماندهٔ کاروان تمناے کربلا کردیم ، نازی کرد و پدرش امضا کرد ، ســامـرا گذشت ، کـاظـمـیـن گذشت ، از خانهٔ پدری قدم‌قدم راهے شدیم به امید کربلایے شدن ، نفهمیدیم چطور اما اربعین هم گذشت و دل‌تنگی‌اش ماند . . . شروع غم‌های فاطمه و یادآوری غربت حسن ، گذشت . . . درخشنده‌ترین خورشید جهان خودنمایی کرد گذشت . . . نـوکـری کردیم ؟!, گـریـه کردیم ؟!, سـیـنه زدیم ؟!, عـزاداری کردیم ؟!, نه . . . اگر جُوْن نوکر است ، من کجا و نوکری کجا ؟!, اگر روضه‌خوان ، مادرِ قدخمیده است ، مـن کـه باشم که گریه‌کن باشم ؟!, اگـر زینب سـیـنه‌زن است ، مـن کجا و سینه‌ زنی برای او ؟!, اگـر عـزادار آن غریبے است که در خیمه‌اش ، در بیابان‌ها شب‌ و روز خون گریه می‌کند ، من از عـزاداری چیزی نمی‌فهمم . . . این دو مـاه چه بود و چه شد ؟! این دو مـاه فقط شرمنده‌تر شدیم ، شاید کمی فهمیدیم که حـسـیـن ، خیلی زحمت ما را کشیده است . . . شاید فهمیدیم که فقط دم از حسین می‌زدیم و از رسمش چیزی نمی‌فهمیم . . . این دو ماه تماماً شرمندگی بود ، تماماً سوال ، مـن کجا و مجلس عزای حسین ؟! رخت عزا بر تنِ من چه می‌کند ؟! این دو ماه منت بر سرم گذاشتند ، این دو ماه فهمیدم دستان خالی ، کوله‌بار سنگین ، روی سیاه ، خریدار دارد ؛ خریدارش هم بـانوی هجده ساله ایست ، که جهان از نخ چادر او روزی می‌گیرد . . . مادرجان ! حالـا که منت گذاشتی و خریدار من بودی ، می‌شود چون جُوْن روسفیدم کنی ؟! می‌شود در تمناے یوسفِ تو ، نامه‌هایم کوفے نباشد ؟! می‌شود علمدارِ سپاهش باشم ؟! مرا از «من» آزاد کن ، «معین» را از «معینت» بگیر تا «معین» باشم . . .