••🌿
🌙 "ماه داماد"
🔹...با همه اینها مصمم شدم پا پیش بگذارم. کهنه عبایم را تن کردم و رفتم خواستگاری. آن روزها تنها داراییام از مال دنیا شمشیر و زره و همان یک شتر بود.
🔸تنها و بدون مادرم رفتم. پیامبر تا حیاط به استقبالم آمدند. دستم را گرفتند و با هم رفتیم داخل. روی حصیر نشستیم، سرم را زیر انداختم. از خجالت زبانم بند آمده بود، صورتم داغ شده بود. پیامبر انگار از دل پرآشوب شوریدهام خبر داشتند.
🔹- چرا حرف دلت را نمیزنی؟ راحت باش.
🔸لحنشان مثل همیشه آرام و گیرا بود.
🔹- از بچگی نان و نمکتان را خوردم. افتخار هم صحبتی با شما مایه مباهات من است. همیشه به من لطف داشتید. برای تربیتم وقت گذاشتید. این چندسال عمر هیچ وقت سرگردان نشدم و از هدف اصلی زندگی فاصله نگرفتم؛ همه اینها را مدیون شما هستم. خودتان بهتر از هر کس دیگری میدانید که همه کس من هستید.
🔸از فداکاریهایم در میدانهای جنگ گفتم. از همه توفیقاتی که برای پیشقدم شدت در اسلام نصیبم شده بود.
🔹- همه اینها را قبول دارم، تو در نظر من برتر از اینهایی.
🔸کسی از درونم فریاد میزد، برو سر اصل مطلب!
🔹- راستش را بخواهید، من دوست دارم با کسی که مایه آرامشم باشد، ازدواج کنم. امروز آمدهام فاطمه را از شما خواستگاری کنم... 💚
📚 #حیدر
👤 #آزاده_اسکندری
_______
|• شاگرد استاد