شـنـیدهام ،
آن لـحـظـههاے آخـر ،
میخواستی بـه احترام امامت ،
بـإیستے بـه روی پـایت ،
نشد !
خـوب میدانے زمینگیر شدن چـه حـالے دارد . . .
زمینگیرمـ و نـاتـوان ،
بےدست کربلـا ، دسـت مـرا بگیر . . .
از چـشـمهایت هم شـنـیدهام ؛
آنها چـشـمهایت را . . .
همان لحظههاے آخـر کـه امامت بـود و خوب نمیدیدیاش ،
چـه حسے داشت ؟!
یـک عُــمــر است ،
چـشـمـانـم ،
سـرگـردان و حیرانند . . .
چــیزی نمیبینم . . .
کورِ کـورم . . .
بـه چـشـمـانـت قـسـم ، چشمانم را شـفـا بده . . .
« بودے ، هستم . . . »
#معین
کربلـا ، روبهروی مَـشـکِ سقا ، ۱۸ شهریور ۱۴۰۲
سلام به همه ادمینهای عزیز و محترم
که افتخار حضورشون تو کانال رو داریم ✨
تقریباً تو کانال تکتکتون بودم و بعضاً
از مطالبی که براشون زحمت میکشیدید
واقعاً استفاده میکردم ؛
میدونید کـه چقدر قـلـم بـعـضـیـاتون رو
دوسـت داشـتـم و لـذت مـیبـردم . . .
و شـاید ندونید گـاهـی بـهـتـون نـاشـنـاس
میدادم طـوری کـه مـتـوجـه نشید مـنـم !
بعضیا رو خیلی اذیت کردم و مزاحمشون
شـدم؛ شـایـد گـاهـی تـو فـعـالـیـتهـا و
رفتارهاتون خیلی فوضولی کردم که شاید
به من ربطی نداشت . . .
که انصافاً همیشه با روی گشاده با پرحرفی
و انتقادهای مـن برخورد کردین و اهـمـیـت
دادید . . .
بعضیا هم مدام با الطافِ بیمنتشون من
رو شرمنده خودشون میکردن به طوری که
حتی گاهی از محبتشون مطلع نمیشدم!
علیٰ أيُّ حال ؛
تصمیم گرفتم از این نوع فضای کانالها و
فعالیتها فاصله بگیرم و بیشتر درگیر دنیا
واقعی بشم ؛ مجبور شدم از تمام کانالها
و گروههایی که برخی رو واقعا علاقه داشتم
و شاید دلکندن کمی سخت بود، لفت بدم.
با این کار میخوام به ذهنم فرصت تـفـکـر
بیشتر ، و بـه خودم فرصت کســب مـعـارف
عمیقتر و مهارتهای بیشتری بدم . . .
البته کـه «معین» شـایـد حتی دقیقتـر و بـا
کیفیتتر از قبلش ادامه پیدا کنه ، اما توی
یـک خلأِ ایتایی کـه بـازم ممنون مـیـشـیـم
بیش از پیش حمایتش کنید !
(🚨 عزیزان ممبر توجه کنید ، فعالیت تو
کانال خودمون برقراره انشاءالله ✨)
خواستم بـگـم اگر برای رودربایستی کـنـارم
بودین و حمایت میکردین راحت باشین که
دیگه من هیچ چیزی رو نمیبینم و متوجه
محبتهای شما نمیشم ؛ و از الآن شرمنده
شما هستم که کانالتون رو دنبال نمیکنم؛
(هرچند بعضیا که زیاد بهشون گیر میدادم
احتمالاً خوشحال هم بشن . . . )
"به امید معین شدن . . ."
همین !
✍️ سیدمعین موسوی
📪 پیام جدید
💬رمز این دل کندن چی یود به ماهم میگید؟
___
#سیدمعین
گاهی برای رسیدن به چیزای بهتر
باید از چیزای خوب دلکند . . .
«شهیدِ بیسر ، محسن حججی»
📪 پیام جدید
💬رسیدید مشهد؟
___
#سیدمعین
سلام و نور ✨
تازه تهران رو رد کردیم 🚂 . . .
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
رفقا تو راهیم . . . 🛣️ حلال کنید ؛ ✨ این روزا هم دیگه فعالیتهامون حساب کتاب درست درمون نداره ؛ نائب
سلام رفقای بامرامِ «معین» !
مثل همیشه با وفاداریتون شرمندهمون
کردین و با نبودمون ساختین ؛
واسه همین کاراتونه که بهتون میگم
بهترین ممبرهای دنیا . . .✨
خب انشاءالله ما حدود ساعت ۲۲ میرسیم
مشهد و سفرمون بعد از تقریباً ۱۵ روز به پایان میرسه . . .
توی این سفر نائبالزیارة و دعاگوی تکتکتون بودم و انشاءالله مشهد هم به یادتون هستم ؛
شما هم من رو از دعای خیرتون محروم نکنید لطفاً .
انشاءالله به زودی فعالیتِ «مختصرمون» شروع میشه ، امیدوارم مفید هم باشه . . .
یادتونه حدود دو سه ماه پیش توفیق شد
برم کربلا ؟!
تو سفر برای اینکه وقایع و اتفاقاتش یادم
نشه ، صدا ضبط میکردم که موقع نوشتن
اگـه یـادم شـده بـود [ شما هم میگین یادم
شده بود یا فقط مال ما مشهدیاست ؟! ] از
ضداهای ضبط شده کمک بگیرم ،
در حد ۳_۴ قسمت نوشتم ،
خیـلـی دوست دارم بذارمشون کـانـال امـا
همیشه تـرس ایـنـکـه نتونم ادامـش بـدم
باعث شده کلـا قضیه کَنکِل بشه . . .
من که تلاشم رو میکنم بنویسم و کاملش
کنم ،
اما اگر حین گذاشتن سفرنامه تو کانال یهو
قطع شد، حلال کنید و دعا کنید که تمومش
کنم.
📪 پیام جدید
💬سید بنظرت اینکه آدم از شخصی که عاشقشه، خیلی دور باشه و خیلی خیلی کم ببینتش و حتی صحبتی هم نکنن، چه حکمتی ممکنه داشته باشه؟!
___
#سیدمعین
جمله اول مشکل داره ،
اون عشق نیست
عشق خیلی بیشتر از این حرفاست
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
📪 پیام جدید 💬سید بنظرت اینکه آدم از شخصی که عاشقشه، خیلی دور باشه و خیلی خیلی کم ببینتش و حتی صح
📪 پیام جدید
💬https://eitaa.com/Moein_Ch/2869 سید اذیتم نکن😂 منظورم اصطلاحا بود، شخصی که رو زمین دوسش داریم، شخصی که آدم برای ازدواج انتخاب میکنه
___
#سیدمعین
منم منظورم همین عشق بود
نه عشق خدایی و . . .
همین عشق هم خیلی خفنتر و بالاتر از این حرفاست
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
📪 پیام جدید 💬https://eitaa.com/Moein_Ch/2869 سید اذیتم نکن😂 منظورم اصطلاحا بود، شخصی که رو زمین
📪 پیام جدید
💬https://eitaa.com/Moein_Ch/2873 آهان.. خب یکم بیشتر توضیح میدی لطفا
___
#سیدمعین
شنیدید میگن اول ازدواج بعدا عشق ؟!
تکتک اینایی که انتخاب درستی داشتن هم به این موضوع اقرار میکنن که هرچی از ازدواج میگذره بیشتر عاشق همسرشون میشن
چرا ؟!
چون حقیقت اینه که عشق از شناخت میگذره
باید درست شناخت تا اصلا عشق ممکن باشه
درغیر این صورت توهمه ، هوسه
پسره عاشق شده میگی عاشق چی شدی ؟!
میگه هیچی طرف چادریه ، مذهبیه :-/
دختره عاشق شده ، چرا ؟!,
هیچی طرف بچه هیئتی و شهدایی •_•
یا حتی با شناخت اخلاقیات و این حرفا هم نمیشه بهش گفت عشق ،
صرفا یه جور احساساتی شدنه که به نفع هرکسیه که باهاش مبارزه کنه
سیّدمعین 🇱🇧🇵🇸
📪 پیام جدید 💬https://eitaa.com/Moein_Ch/2873 آهان.. خب یکم بیشتر توضیح میدی لطفا ___ #سیدمعین
📪 پیام جدید
💬سید واقعا گل گفتی، من خودم چند ماهی بود یه حسی ب یه نفر داشتم ،چرا؟ چون هیئتیه و مذهبی ... بعدها شنیدم آقا تو هیئت به دخترای مردم پیشنهاد ازدواج میده، اخلاق نداره.. کلا تصوراتمو بهم زد.. عشق روزها، ماه ها، سالها، طول میکشه تشکیل شه .. نه اینکه بگی یارو هیئتیه عالیه من میخوامش .. من خودم تجربه کردم که بعضیا که نشون میدن آدم خوبی هستن در باطن نیستن
___
#سیدمعین
شاهد از غیب رسید !
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجلس روضه اهل بیت علیهمالسلام
حاج مهدی رسولی
_ اعـتـراف میکـنـم از دلِ سـنـگِ خـودم ،
توقع نداشتم به این زودی تنگ بشه . . .
#دلتنگی 💔
هنگامی کـه بـه دویدن بـه سوے تـو فکر میکنم ،
جـز تو را نمیبینم ،
خستگے معنایے ندارد و آرامش فقط در آغـوش تو یافت میشود . . .
امّا وقتی پردهٔ خیال کنار میرود ،
با «من» روبهرو میشوم ؛
دست و پاے زنجیر شدهٔ دلـم را میبینم ،
چشمانم کـه هـمـه چیز را میبیند الّا تو ،
گویے خستگیِ من تنها برای تو معنا میگیرد !
و آغـوش تو تـنـهـا تخیّلے شیرین و تمنّایے بـر لـب شده است . . .
فلك ،
نـالـان از ادعای مـن
و مـن ، مفتون از ادعای خویش !
از بلندپروازی عـقـاب دم میزنم ،
اما بـه اندازهٔ جوجه مرغی پَر نمیزنم . . .
مثل طـاووس ، زیبایے پر و بال زمینگیرم کرده ،
بـه جاے پرواز ، نگاه میکنم . . .
در تئاتر رؤیاها فقط نقشِ «معین» را بازی میکنم ؛
فریفتهٔ نقابے شدهام که دیگران بر مـن نهادهاند ،
در نـقـش خود فرو رفتهام ،
دروغِ خود را باور کردهام ،
پاے راه رفتن ندارم و توهم پرواز زدهام . . .
اما باز چشمانم را میبندم ،
بـه روے پردهٔ خیال هـمـه چیز زیباتر است ،
آنجا ، هـمـه چیز تویے . . .
_ تـخیّـل مےکنمـ آغـوش گـرمـت را
چـه شـیـریـن است . . .
« پردهٔ خیال »
#معین
نوشتهای که تقریباً فقط خودم میفهممش . . .
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
رفقا !
چند تا مریض بدحال داریم ،
هم مادربزرگ بنده
و هم مادربزرگ رفیق عزیزم ابووصال
توی بیمارستان بستری هستن و حال خوبی ندارن . . .
یکی دیگه از رفقای عزیزم هم خودش بیمارستان بستریه ؛
خیلیها هم مخصوص التماس دعا داشتن
لطف کنید ضمن حمد شفا ،
از دعای ویژه و مخصوص فراموش نکنید
خدا خیرتون بده ✨
بسم الله الرحمن الرحیم
سلـامــ بـر درخشندهترین خـورشـیـد ؛
در سرمـاے جانسوز ایـن دنیاے یخبندان،
آغـوش شـمـا خـانـهای گـرم و نـگـاهـتـان
سـایـهای پرنور است.
آتـش حبّ شـمـا دلـم را گـرم و عشق شما
سـرمـایـهای است کـه بینیازم مـیکـنـد.
دستان خالیام را بـا چنگ زدن بر نخ چادر
مـادرتـان پـر کردهام.
مِنّتی که بر من نهادید آنقدر سنگین است
کـه همیشه سـربـهزیـرِ درگـاهـتـان هستم.
بـه نـام شـیـعـه مفتخر و از مـرام شـیـعـه
شـرمـنـدهام؛ امروز آمدهام بیش از پیش
خودم را به شما بسپارم؛ دلم را، جانم را،
روحم را وقف سرداریِ عزیزِ مادرتان کنم
و ایـن جـز بـه عنایت شـمـا ممکن نیست.
همه چیزم را از شما دارم و میخواهم به
شما برگردم؛ بپذیرید این فرزند ناخلف را...
«بازگشت»
#معین
ولادت مادرم زهرا سلاماللهعلیها ۲۳ دی ۱۴۰۱
همیشه از خوندن و شنیدن نظرات بقیه
درمورد نـوشـتـههـام خـوشـحـال مـیـشـم ؛
درجـریانید دیـگـه ؟!
https://daigo.ir/pm/SeyedMoein
از تکتک بزرگوارانے کـه لـطـف کردن و بـا
بیتفاوت نبودن و فعال بودنشون به ما
انرژی دادن و محبت کردن جداً ممنونم ✨
( از اون دسته از بزرگوارنے هـم کـه متنها
رو بیریا و بدون اینکه بنده متوجه بشم ،
به چشم و گوش بقیه میرسونند خیلی
ویژهتر ممنون و متشکرم . . . ، خوشحالم
میکنید )
« تمام شد! »
متنے که خداروشکر توفیق شد و امروز
نوشتم ، مربوط به همین دو ماهیه که
اومد و رفت . . .
خودم این متن رو واقعا دوست دارم و
علاوه بر علاقه ، به نظرم محتوای قابل
توجهی داره و مـیـشـه چـیـزی ازش یـاد
گرفت .
+ نسبتاً مـتـن خـیـلـی طـولـانے شـده ؛
اما لطف کنید با احساس تا آخر بخونید !
خواهشے که دارم اینه کـه کلمات آبـی
که حاوی لینک یک پیام دیگهاست رو
حتما نگاه کنید و بـعـد از خوندن مـتـن
حتماً باهام حرف بزنید . . .
https://daigo.ir/pm/SeyedMoein
و لـطـف کنید (مـخـصـوصـاً ادمـیـنهـای
بزرگوار و کانالدارها) بعد از خوندن متن
اگر لـذت بردید و بـه نظرتون مفید اومد
حتماً منتشرش کنید ✨
من معمولاً با کپے کردن مشکلی ندارم
امـا ایـن مـتـن بدون اتصال بـه مـعـیـن
مـقـدار زیـادی از مـعـنـای خـودش رو از
دست میده . . .
از همراهی تکتکتون ممنونم ؛
تـمـام شـد !
بـه همین زودی گذشت . . .
همان شب و روزهایے گـذشـت کـه
مـنـتـظـرش بـودیـم ،
گـذشـتــــ . . .
شـب اول بـا فریـــاد مسلم گذشت ،
شـب دوم با تمناے مدارا ،
شـب سوم با أُمّ أبیهایے دیگر ،
شـب چهارم اما غلط گفتم ،
چون جُوْن نه ، روسفید بود ، روسیاهم من ؛
شـب پنجم از نوجوانے آموختم ،
دستمـ خالے هم اگر باشد ، دستانمـ هست . . .
پاے امام میایستم ، تا آن دم آخر ؛
شـب ششم نفهمیدیم حسین میگوییم یا حسن ،
کربلاییم یا مدینه ؟
اما فهمیدیم ، سلطان کربلا حسن است . . .
شـب هفتم با لـالـایے ربآب باریدیم ،
شـب هشتم غم عـلےاکـبـرهـای حسین ،
مـا را هم پیر کرد . . .
تـاسـوعا شد و درس وفا و ادب گرفتیم ،
با نواے حـسـین حـسـین مادری بیقرار شدیم . . .
شـب دهم دست به دامان خورشید شدیم
تا شاید دلش به رحم آید و طـلـوع نکند ؛
اما عـاشـورا شد و غمِ دلِ امام زمان بر دل
ما نشست ،
عـاشـورا گذشت ، امـا نـه بـه آسانے . . .
داغ زینب را نمیفهمیدیم ،
امان از دل زینب . . .
از داغے گفتیم که با هربار دیدن آب تازه
میشد ، گذشت . . .
قصهٔ سهسالهٔ ارباب هم به سـر رسید و
از جاماندهٔ کاروان تمناے کربلا کردیم ،
نازی کرد و پدرش امضا کرد ،
ســامـرا گذشت ، کـاظـمـیـن گذشت ،
از خانهٔ پدری قدمقدم راهے شدیم
به امید کربلایے شدن ،
نفهمیدیم چطور اما اربعین هم گذشت
و دلتنگیاش ماند . . .
شروع غمهای فاطمه و یادآوری غربت حسن ،
گذشت . . .
درخشندهترین خورشید جهان خودنمایی کرد
گذشت . . .
نـوکـری کردیم ؟!,
گـریـه کردیم ؟!,
سـیـنه زدیم ؟!,
عـزاداری کردیم ؟!,
نه . . .
اگر جُوْن نوکر است ،
من کجا و نوکری کجا ؟!,
اگر روضهخوان ، مادرِ قدخمیده است ،
مـن کـه باشم که گریهکن باشم ؟!,
اگـر زینب سـیـنهزن است ،
مـن کجا و سینه زنی برای او ؟!,
اگـر عـزادار آن غریبے است که در خیمهاش ،
در بیابانها شب و روز خون گریه میکند ،
من از عـزاداری چیزی نمیفهمم . . .
این دو مـاه چه بود و چه شد ؟!
این دو مـاه فقط شرمندهتر شدیم ،
شاید کمی فهمیدیم که حـسـیـن ،
خیلی زحمت ما را کشیده است . . .
شاید فهمیدیم که فقط دم از حسین میزدیم
و از رسمش چیزی نمیفهمیم . . .
این دو ماه تماماً شرمندگی بود ،
تماماً سوال ،
مـن کجا و مجلس عزای حسین ؟!
رخت عزا بر تنِ من چه میکند ؟!
این دو ماه منت بر سرم گذاشتند ،
این دو ماه فهمیدم دستان خالی ،
کولهبار سنگین ،
روی سیاه ،
خریدار دارد ؛
خریدارش هم بـانوی هجده ساله ایست ،
که جهان از نخ چادر او روزی میگیرد . . .
مادرجان !
حالـا که منت گذاشتی و خریدار من بودی ،
میشود چون جُوْن روسفیدم کنی ؟!
میشود در تمناے یوسفِ تو ،
نامههایم کوفے نباشد ؟!
میشود علمدارِ سپاهش باشم ؟!
مرا از «من» آزاد کن ،
«معین» را از «معینت» بگیر تا «معین» باشم . . .