eitaa logo
معین 🇵🇸
660 دنبال‌کننده
340 عکس
59 ویدیو
21 فایل
﷽ 👳🏻💍 ✍️ گاهی دل دست به قلم می‌شود و بـه روے کاغذ خوش‌رقصے می‌کند : #معین _ معین ؟! : یارے کنندهــ. •| امید است معینِ معینِ جهانیان باشیم . . . https://daigo.ir/secret/SeyedMoein حرفامون : @Mosahebat_Shagerdha «صرفا جهت آرشیوِ سیاهی‌های کاغذ...»
مشاهده در ایتا
دانلود
تا کسی رخ ننماید، نبرد دل ز کسی دلبرما دل ما برد و به ما رخ ننمود..!🕊
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم مَنْ أَصْلَحَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اَللَّهُ لَهُ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّاسِ. هر کس آنچه را که میان او و خدای عز و جل است اصلاح کند خداوند آنچه را که میان او و مردم است اصلاح نماید. چه دقیق و زیبا حدیث را معنا کرد؛ کسی که ندیده عاشقش شدیم، او که عشقش نامسلمان را مسلمان کرد، دلها را منقلب و عقل را غالب کرد، همچون شهابی به دریا زد و موجی به عالَم انداخت، به درختی تکیه کرد و گفت: شاه باید برود... او، اول امام خویش شد، روحش را مملؤ از نور و عاری از ظلمت کرد؛ دل کند و دل بست، از دنیا به خدا؛ ابلیس و امّاره را بیرون و درون خود انقلاب کرد؛ و بعد از خود... منقلب کرد مردم را، کشور را، جهان را، بیرون کرد شاه و ظلم و فساد را، آورد خدا و نور و ایمان را برای زمینه سازی حکومت مهدی فاطمه، که وظیفه ای بوده و هست و خواهد بود... به انتظار ایستادن هم خطاست، باید دوید و جنگید مثل امام، باید عامل به وظیفه شد مثل امام، باید انقلاب کرد مثل امام؛ پس، انقلاب را از خودمان شروع کنیم، مثل امام... . «مثل امام» 🇮🇷 یوم‌الله، ۲۲ بهمن ۱۴۰۱
اگر ابراهیم وار بت های درونت را بشکنی آن وقت می‌توانی برای همه هادی شوی🌿
زاد و توشه‌ام سنگین از گناه است و طولِ طریق ناامیدم می‌کند؛ عاجز، تنها و آشفته حالم؛ نه می‌توانم چشمانم را به روی غایتِ این گذرگاه ببندم، و نه رمقی برای سعی و تکاپو دارم... مانند کسی که غافله را گم کرده، لبانش خشک و پاهایش زخمی است، انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ؛ تمام امیدم به توست، به زبانِ دل شیون می‌کنم، إنَّ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ؛ اگر آدمی با امید زنده است، تنها به امید فریادرسی تو زنده مانده‌ام و چنگ می‌زنم به ریسمان نجاتت... مادر جان، مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ؛ دست‌آویز کرده‌ام به حَبل‌ُاللّه، به نخ چادرتان؛ به چادرِ سیاهی که اسبِ سفیدِ من است، مرکبِ منادای بانگ الرحیل... جاده را هموار، مقصد را نزدیک و مسیر را دل‌نشین می‌کند. «سیاهِ سفید» ۲۴ بهمن ۱۴۰۱
🌊 🌱 وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ و رشته اميد جز از تو بريده شده است دعای روز ۲۷ام ماه رجب وَ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ و فريادرسي براي كسي كه از تو فرياد خواست آماده است، زیارت امین‌الله مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ و هركه به شما چنگ زد، به خدا چنگ زده است، زیارت جامعه کبیره
درد دارد که دلت تنگ دلم هیچ نشد...💔
فقدان توست که سینه‌ را تنگ و قلب‌ را بی‌قرار کرده... گمشده ما تویی و ظرف دل جز با تو لبالب نمی‌شود؛ بیا که جانم عطش وصال دارد، بیا. «عطش» ۲۸ بهمن ۱۴۰۱
با من به زبانی و به دل با دگرانی...
نامِ شیرین تو با بغض‌ گره‌ خور‌ده‌ حسین روز میلاد تو‌ هم‌ شادم‌ُ هم‌ گریانم 💙 (:
ناگهان در صبح فردای یک شامگاه بهاری، آسمان به زمین آمد و شهر سفید شد. شاید خشم شب این دانه‌های لطیف، برای یادآوری زمستان است... خدایا! هوا بس ناجوانمردانه سرد است، سرما سخت سوزان و ره تاریک و لغزان است... تو گلی داری که عالم را گلستان میکند، جهان محتاج طلوع خورشید است؛ بیا و نظیر برف‌ها که ناگه آمدند، زمستان را «بَغْتَةً» بهار کن! «خشم شب» صبحی که دانه‌های برف غافلگیرمان کرد، ۶ اسفند ۱۴۰۱
مثل حاء و سین و یاء و نون که با غم عجین شده، معنای عباس و ادب یکی شده. وقتی حرف از ادب پسرِ ام‌بنین می‌آید، گویا چشم‌ها بی‌اختیار بارانی می‌شوند ،شاید آن‌ها هم ادب می‌کنند؛ ادب از چشمانی که... نمی‌دانم شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی... نمی‌توانم نام جگرگوشه فاطمه را ببرم و دل‌شاد باشم، نمی‌توانم نام عباس و علی‌اکبر را بدون بغض گلو به لب بیاورم. به نیمه‌های شعبان هم که می‌رسیم، درد فراق دوچندان می‌شود، قلب را می‌فشارد و کام را تلخ می‌کند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است. واقعا جایی برای شادی و شعف می‌ماند ؟! به راستی که شعبان ماه شادی است یا محرم ثانی...؟! «ماهِ مغموم» شبی که باید می‌خندیدم ولی...، ۴شعبان ۱۴۴۴، ۶ اسفند ۱۴۰۱
صدای گریه‌ای می‌آید، شب و روز شرمندگی است. کسی که باید فرمانده سپاهت می‌شد، کسی که باید باعث مباهات می شد، کسی که باید زینت و اقتدارت می‌شد، اشکت را در آورده و دلت را شکسته؛ قطره‌هایی که از محاسنت می‌چکد، قلم عفو است بر نامه‌ی سیاهِ اعمالِ من. اما چطور رویم را سفید کنم ؟! چطور سرم را در برابرت بالا بگیرم ؟! چطور نگاهم را به چشمانت گره زنم، در حالی که کلید ظهور به دستان من بود و مدام غفلت می‌کردم ؟! خسته از این توبه های مکررم، شرمنده‌ام که مدام شرمنده ام؛ ناخوش‌احوالی، پریشانی و درماندگی که هیچ، عَدَم، مستحق بنده‌ای همانند من است... خسته از این و آن و دنیای بدون توام، دنیای بدون خورشید، سرد است، از زمستان خسته و دل‌تنگِ بهارم، بیا ای گل نرگس، بیا و عالمی را گلستان کن، بیا که دلم تنگ وصال است... «روسیاه» ۱۱ اسفند ۱۴۰۱
حُسن یوسف، ید موسی، دم عیسی داری آنچه خوبان همه دارند، تو یک‌جا داری...❤️
فرمانده سلام! انْظُرْ إِلَيَّ نَظَرَ مَنْ نَادَيْتَهُ فَأَجَابَكَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِكَ فَأَطَاعَكَ نگاهم کن، مثل نگاه به کسی که جواب «هَل مِن معین» تورو داده، و اون چیزی که خواستی رو اطاعت کرده و کنارت بوده...
آمدم ای شاه پناهم بده یا شمس الشموس، دلِ سیاه و تاریک مرا، تلألؤیی از نگاه تو پرفروغ و منور می کند؛ پرِ پرواز این شکسته‌بال به دستان توست، طبیب این دل بیمار تویی، بی مایه من و تنها خریدار تویی... به گوشه چشمی صید کن این آهوی گم‌گشته را ، اسیرم کن، به بند کش مرا... من ازآن روز که دربند توام آزادم «تمنای اسارت» ۱۴ اسفند ۱۴۰۱
به نیمه‌های شعبان هم که می‌رسیم، درد فراق دوچندان می‌شود، قلب را می‌فشارد و کام را تلخ می‌کند ؛ فراقی که از کوریِ دل و سیاهیِ قلب است، و منی که غائبم و او که منتظِر و منتظَر است... واقعا جایی برای شادی و شعف می‌ماند ؟! فکیف اصبر علی فراقک؟! 💔(شاید این صدای مهدی فاطمه است در فراق منتظرانش...)
بعد هر تبریک، عرق شرم است که از پیشانی‌ام جاری می‌شود؛ باید شاد و مسرور باشم اما نمی‌توانم؛ نمی‌توانم در روزی که سال‌های نبودنت را به رخ می‌کشد لبخند بزنم. سال‌هایی که چشم به‌راه‌مان بودی و ما حتی به اندازه آب خوردنی تورا نخواستیم؛ سال‌هایی که منتظرِ منتظرانت بودی و به جانمان دعا کردی؛ سال‌هایی که با هرگناه اشک تورا درآوردیم و برایمان توبه کردی؛ مشتاق صدای‌مان بودی و ما همه را خواندیم به غیر تو... شاید این روز یادآور می‌شود که نیستی... شاید آمده تا کمی دل‌تنگ شویم، کمی خجالت بکشیم و شاید قدمی برداریم... مولای من! مانع این وصال منم، غافل و سردرگریبانم؛ حب دنیا کورم کرده و غُل و زنجیر گناه دست و پایم را بسته، پر و بالم شکسته و در فراغ تو جان می‌دهم... برای رسیدن به تو به خودت متوسل می‌شوم، به تو محتاجم و حاجت من تویی، دستم را بگیر و به خودت برسان. «یادآورِ بهار» روزی که درد فراغ دوچندان بود و سال‌های فراغ سبب شرمندگی... ۱۷ اسفند، نیمه شعبان ۱۴۴۴
شور آمدنت،شیرینی زندگی مان است و خشکیِ دل هایمان، به یاد تو جوانه می زند وبهار می‌شود... با همه شرمندگی ها پر ازامید دیدنت، میمانم ... باتو عهدهای شکسته ام را تجدید می کنم... این بار نه برای خودم،بلکه تورا برای خودت صدا می زنم... خدایا ادامه ی غیبتش را برما ببخش...
با تمام «من» بودنم مشتاق تو هستم؛ مشتاق وصالی که اگر محقق شود، از خجالت سر بلند نخواهم کرد...
غروب جمعه‌ای که نیامدی پرندگان را به‌هم ریخته ،،،
یک سال از رفتن کسی گذشت که با اینکه فقط یک‌بار ملاقاتش کردم، غم فراقش رو در دلم احساس می‌کنم. ، یا همون علی صفوی شاملو، کسی که به معنای واقعی جایی که بود رو مرکز عالم می‌دید و تا تونست خدمت کرد... همیشه به یاد مرگ بود و فقط چهل سال مهمون این خاک... اللّهم إنّا لا نَعلَمُ مِنه إلّا خَیرا... لطفاً صلوات و فاتحه‌ای نثار روح این بزرگوار کنید🌷
شانه‌ها در تمنای آغوش، دلتنگ گرمای آرامش؛ نوازشِ پدرانه رؤیا و نگاه عاشقانه آروزی من؛ چه سخت است مانع وصال بودن،،،